فارن افرز – مایکل سمپل
سایگون دیگری در راه است؟
طالبان به نحوی در تلاش اند تا شرایطی را به وجود بیاورند که در دههی 1970 باعث خروج ایالات متحده از ویتنام جنوبی شد. ریچارد نیکسون، رییسجمهور ایالات متحده و هنری کسینجر، مشاور امنیت ملی وی، از ابتدای 1969 به دنبال راهی برای خروج از ویتنام بودند. کسینجر فشار نظامی و دیپلماتیک را بر کمونیستهای ویتنام افزایش داد. او با امتیازاتی که از مذاکرات با ویتنام شمالی به دست آمده بود، به دنبال تقویت دولت ضدکمونیست ویتنام جنوبی بود. کسینجر امیدوار بود که این استراتژی بقای دولت سایگون را حتی بدون دفاع و حضور نیروهای ایالات متحده، تضمین میکند.
با اینحال، نیکسیون و کسینجر به زودی مجبور شدند که از این آرزوهای خود دست بردارند. نیروهای ویتنام شمالی به رغم تلفات سنگین به مبارزه ادامه داد. دولت در ویتنام جنوبی که غرق در فساد و خویشخوری از پا درآمده بود، توان مقابله نداشت. افزایش مخالفت داخلی با جنگ، ایالات متحده را مجبور کرد که خروج نیروهایش را تسریع و کمک نظامیاش را به نیروهای ویتنام جنوبی محدود کند. واشنگتن در زمان پیمان صلح پاریس در سال 1973، بیشتر به دنبال خروج آبرومندانه بود: آزادی سربازان اسیرشده ایالات متحده و چانهزنی برای «وقفه مناسب» بین خروج ایالات متحده و فروپاشی رژیم ویتنام جنوبی که دو سال بعد اتفاق افتاد. امروزه، به نظر میرسد که رهبران طالبان امیدوارند نزدیک به دو دهه جنگ فرسایشی علیه نیروهای ایالات متحده، به زودی نتیجهی مشابهی بدهد.
با اینحال، افغانستان ویتنام نیست و این تصور رهبران طالبان، که آنها میتوانند موفقیت کمونیستهای ویتنامی را تکرار کنند، اشتباه است. دولت افغانستان با وجود تمامی سیاستهای درهم و برهم و حامیگراییاش، نسبت به دولت ویتنام جنوبی در دههی1970، موفق و باثباتتر میباشد. افغانستان از فرهنگ سیاسی مشترک، ایدهی وحدت ملی و اجماع قابل ملاحظه در مورد پروژهی دموکراتیک برخوردار است. اصلاحات، رهبری ملی فراگیر که مالکیت واقعی جنگ را داشته باشد و یک طبقهی سیاسی که به جای امتیازات شخصی بیشتر بر امنیت و مصالحه تمرکز داشته باشد، همه به افغانستان برای حرکت به جلو کمک خواهد کرد. با آنهم، نظام سیاسی که در کابل متمرکز و مستقر است، برای میلیونها افغان یک واقعیت میباشد. انتخابات پارلمانی ماه اکتبر پرهرجومرج بود، اما رسانهها، احزاب سیاسی، بیش از 2500 نامزد و اکثر مردم در مناطق تحت کنترل دولت، همه در این رقابت سهیم شدند.
در مقابل، پایگاه سیاسی طالبان در میان روحانیون اهل سنت قرار دارد. طالبان کادر قابلاعتماد خود را برای مبارزه در جنگ، از همین پایگاه به دست میآورد. اما این حوزه برای ارائهی یک پیشنهاد قابلقبول برای رهبری یک دولت ملی یا تغییر در نظام سیاسی، بسیار کوچک میباشد. طالبان شاید 25 سال پیش در میانهی یک جنگ داخلی توانستند قدرت را در دست بگیرند و حکومت استبدادی را بر افغانها تحمیل کنند. اما شهروندان امروز افغانستان از دولتشان خواهان امنیت، آزادی، مدیریت اقتصادی و روابط خارجی اند. به استثنای تعداد اندک، افغانها به این باورند که طالبان نمیتوانند این خواستهها را برآورده کنند.
در سطح بینالمللی، طالبان به مراتب منزوی و جداافتادهتر از ویتنام شمالی است. هیچ بازیگر بینالمللی آماده نیست که برای طالبان حمایت تدارکاتی و یا نظامی جدی فراهم کند. به رغم تنشهای اخیر میان ایالات متحده، روسیه، چین و ایران، این قدرتها هنوز به طور گستردهیی باهم موافقند که افغانستان _ افغانستانی که خوب مدیریت میشود _ نباید مانند دوران طالبان لانهی امن تروریستها باشد.
طالبان در جبههی نظامی بسیار ضعیفتر از آن چیزی است که تبلیغات این گروه نشان میدهد. سالهاست که جنگجویان طالبان در فاز چریکی گیر کردهاند و هر زمانی که تلاش میکنند با بیش از چند ده نفر عملیات کنند، تلفات سنگینی را متحمل میشوند. دستاوردهای اخیر این گروه در مناطق دوردست افغانستان، چیزی نیست که مهارتهای تاکتیکی شورشیان را به اثبات برساند؛ این دستاوردها بیشتر نشانهی ضعف کابل در مدیریت شبهنظامیان دولتی محلی میباشد.
واضح است که موج تهاجمی فعلی طالبان هیچ هدفی فراتر از ادامهی درگیری ندارد. برای هرگونه امید به پیروزی نظامی، طالبان باید صبر کنند تا ایالات متحده به حمایتش از دولت کابل پایان دهد. با اینحال، جنگ افغانستان نسبت به جنگ ویتنام، به مراتب برای واشنگتن کمهزینهتر است. در سال 1968، جنگ در ویتنام حدود 2.3 درصد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده را به خود اختصاص داد. در سال 2016، هزینهی ایالات متحده در جنگ افغانستان به حدود 0.17 درصد تولید ناخالص داخلی کاهش یافته بود. به همین ترتیب، جنگ ویتنام با مخالفت داخلی شدید در ایالات متحده روبهرو شد و در نهایت، حتی در سطح ارتش، زیر سوال رفت. در مقابل، دخالت فعلی ایالات متحده در افغانستان با عصبانیت ناچیز مردم امریکا مواجه و از حمایت کنگره و ارتش برخوردار است.
در واقع، ایالات متحده با انتقال مسوولیت به دولت افغانستان و فعال نگهداشتن نیروهای ایالات متحده در پشت صحنه، ارائهی پشتیبانی هوایی، حمایت تخصصی و پول، این منازعه را «افغانیزه» کرده است. به عبارت دیگر، واشنگتن ظرفیت این را دارد که تعهدش نسبت به افغانستان را برای مدت زمانی در آینده حفظ کند. واشنگتن مجبور نیست که یک معاملهی بد را قبول کند. برای واشنگتن، خروج از افغانستان یک انتخاب خواهد بود، نه ضرورت.
با اینحال، تا زمانی که رهبران طالبان این واقعیت را قبول نکنند، تلاشهای ایالات متحده برای میانجیگری گفتوگوهای صلح بعید است که مثمر ثمر واقع شود. خلیلزاد میتواند سعی کند که با تعهد به خروج ـ که از زمانبندی اجتناب و به جای آن یک هدف اساسی مانند برقراری صلح را تعیین میکند ـ طالبان را وسوسه کند. اگر چنین تلاشی آتشبس و گفتوگوی سیاسی را کلید بزند، میتواند آغاز یک روند صلح واقعی باشد.
با اینحال، رسیدن به آنجا، به آوردن تغییر در محاسبات اساسی طالبان نیاز دارد. هرگونه حرکتی که نیروی ماندگاری و پایداری امریکا را تقویت کند، حتی اگر هزینهی آن کاهش تدریجی حضور ایالات متحده باشد، به این امر کمک میکند. بعضی از طالبان از هماکنون نشانههای خستگی از جنگ را از خود بروز میدهند. جنگجویان این گروه در طی آتشبسی در ماه جون، به شهرهای افغانستان ریختند و آشکارا آرزویشان را برای صلح بیان کردند. معاملات محلی صلح و تشنجزدایی میتواند از این احساسات سود ببرد و هرچند غیرمعمول، تقویت تاثیرگذاری و مشروعیت دموکراتیک دولت افغانستان نیز به صلح کمک میکند.
ایالات متحده شاید نتواند تا 2020 به خروج مسوولانه و آبرومندانه از افغانستان موفق شود. اما هنوزهم فرصتی برای بهبود معنادار وضعیت و از طریق آن، امکان کاهش توانایی طالبان برای جنگ، وجود دارد. این تلاش، برای آینده و منافع مشترک افغانستان و ایالات متحده، ارزشش را دارد که انجام شود.