زهرا جویا
در 24 آگست 2016 اتفاق بدی برای عاطفه و هم کلاسیهایش رخ داد؛ چند مهاجم انتحاری بر دانشگاه امریکایی افغانستان حمله کردند. در پی آن دانشگاه تعطیل شد و عاطفه و دیگر دانشجویان هفت ماه از درس و کتابخانه محروم شدند. در این جریان عاطفه بارها از دوستانش تماس دریافت کرد. همه از او کتاب میخواستند. همین بود که ایدهی ایجاد یک کتابخانه در ذهنش جرقه زد. او حدود یک ماه پیش کتابخانهای را در دشت برچی، با هزینهی حدود هفت هزار دالر تاسیس کرده است. بخشی از هزینهی این کتابخانه را از یک پروژه زیر نام «راه ابریشم» دریافت کرده است.
او فرزند خانوادهای که وضعیت اقتصادی نسبتا خوبی نداشت، بود. پس از سقوط رژیم طالبان آنها از روستا به شهر کابل آمدند. از میان آنچه شهر دارد، عاشق درس شد و بعد کتاب، اما میان او و درس دیواری بود: سنت. خانوادههای سنتی دخترانشان را اجازه رفتن به مکتب نمیدادند. او یک سال تمام ساعت شش صبح وقتی دختران مکتبی از کوچهیشان میگذشتند، از پشت دیوارهای بلند سنت که خانواده به جلویش گذاشته بود به لباس سیاه و چادر سفید آنها با حسرت نگاه میکرد، اما بخت با عاطفه یار بود. یک سال بعد این دیوار از جلوی عاطفه فروریخت، دروازهی مکتب به رویش گشوده شد و این پیشامد عاطفه را به دنیای خیالات نویسندگان برد و در نهایت عاشق رمان شد و عاشق شعر و شاعر؛ شاعرانی چون حافظ، سعدی و مولانا.
جلوی این عشق دوباره دیواری بود: بیپولی. عاطفه پولی نداشت که برود کتاب بخرد، کتاب اجاره کند و کتاب بخواند. در آن روزگار، عاطفه دوستی یافت. دوست بافندهای که درامد بافندگیاش را برای خود و عاطفه کتاب اجاره میکرد.
زمانی که هنوز کودکی بیش نبوده، علاقهمند خواندن رمان و شعرهای شاعران بزرگ فارسی زبان بوده است. اقتصاد ضعیف خانواده و دختری که تنها رویای خواندن شعر و رمان به سر داشت، هیچ وقت همخوانی نداشت.
در آن زمان پدر عاطفه تنها توانایی پرداخت مخارج روزانهی اعضای خانواده را داشت و عاطفهی کوچک به کتاب دسترسی نداشت و نمیتوانست «کتابی از آن خود داشته باشد.»
او کودکی هوشیاری بود. با درک وضعیت بد اقتصادی خانواده هیچگاهی از مادرش پولی برای خرید کتاب نخواست: «در آن زمان احساس میکردم که وضعیت اقتصادی خوب نداریم، من ترس داشتم که اگر از خانواده پول بخواهم شاید مادرم را اذیت کنم، چون من پول میخواستم بهخاطر کتاب در حالی که پدرم تنها میتوانست برای ما غذا و لباس تهیه کند.»
او دوستی کوچک شبیه خودش پیدا کرد. دختر بافندهای که در وضعیت بهتر اقتصادی قرار داشت و درامد بافندگیاش را برای خود و عاطفه کتاب اجاره میکرد. عاطفه با دوستش هر روز به مکتب میرفتند و از کتابخانهی کوچک مکتب «آصف مایل» هر کتاب را در عوض دو افغانی برای دو روز اجاره میگرفت.
با آن که قفسههای کتابخانهی مکتب به دلیل نبود کتابهای بیشتر، تقریبأ خالی بود اما برای دختری مثل عاطفه که عاشق کتابخوانی بود، هر کتابی خوشحالش میکرد.
در آن زمان عاطفه پول عضویت کتابخانههای دیگر شهر را نداشت. او میگوید که در آن زمان عضو شدن در یک کتابخانهی بزرگتر پنج صد افغانی هزینه نیاز داشت و دختری مثل او که تنها پدرش میتوانست مخارج ابتدایی زندگیشان را بپردازد، پنج صد افغانی پول کمی نبود.
عاطفه وقتی مرحلهی ابتدایی مکتب را تمام کرد، برایش کاری پیدا کرد. در شماری از آموزشگاهها تدریس میکرد و درامدی که از تدریس به دست میآورد را برایش کتاب میخرید.
پس از اتمام مکتب در امتحان رقابتی دانشگاه امریکایی افغانستان شرکت کرد و از میان 50 دانشجوی که این دانشگاه به گونهی رایگان جذب میکرد، کامیاب شد.
عاطفه وقتی وارد دانشگاه شد، فرصت بهتری برای کتابخوانی پیدا کرد. در این دانشگاه هر کتابی را که میخواست از کتابخانهی این دانشگاه تهیه میکرد.
کتابخانهای را که عاطفه تاسیس کرده بیش از هزار جلد کتاب دارد. بیشتر مراجعهکنندگان کتابخانهی «آزادی» دختران هستند. عاطفه میگوید که او حالا به رویایی که روزگاری برایش دست نیافتنی بود، دست یافته است.
او از همهی دخترانی که علاقهمند کتاب هستند دعوت میکند که در این کتابخانه مراجعه کنند و رنجی را که او کشیده، دیگران نکشند: «حالا آن رویایی که بعد از دانشگاه و دوران کودکی داشتم، تحقق یافته است. خوشحالم و آرزو دارم که دیگر دختری مثل من سرگردان نباشد.»