سخيداد هاتف
رییس بانک آسیایی گفته که رشد اقتصادی افغانستان در سال گذشته 8 درصد کاهش یافته است (بیبیسی).
چندی پیش یکی دیگر از اینها (یعنی از این بیناموسهای خارجی) گفته بود که میانگین امید به زندگی در افغانستان، 48 سال است. کارشان این است که ما را کم بزنند. یکی نیست به اینها بگوید که شما این چیزها را بهتر میفهمید که در لندن و واشنگتن و استکهلم نشستهاید، یا ما که هر روز با زندگی افغانی تماس مستقیم داریم؟ همین میانگین امید به زندگی را بگیرید: در همسایگی ما مردی زندگی میکند به اسم «کربلایی خردزد». البته مردم در حضورش او را آقای «اخلاقی» خطاب میکنند. این کربلایی 92 سال دارد. فشار خونش مثل فشار خون یک آهوی پنجماهه میزان است. شکر؟ میزان. کلسترول؟ کلسترول را فحش خواهر و مادر میدهد و اجازه نمیدهد که پا به خانهاش بگذارد. همین هفتهی گذشته سر سرک نشسته بود و به یکی از دخترهای صنف دوازدهی «لیسه شهید محسن سقط شده» کاغذ داده بود و تا سه روز پس از آن نوک بینیاش از عشق سرخ بود. من مطمئنم کربلایی چهل سال دیگر- بدون واقعهی الاهی- راحت زندگی میکند (البته الاهی زور دارد و اگر دلش شد، میتواند کربلایی را در لحظهی تحریر گزارش هذا امر نباش، پس نباشد، بدهد). به نظر من، میانگین امید به زندگی در افغانستان حداقل 98 سال است.
در زمینهی اقتصاد هم خارجیها بیپدری میکنند. در قریهی ما شاخص رشد و نزول اقتصادی وضعیت مالی خانهی پدر قدرتاللهشان است. پارسال دو تا چراغ نمایشی سبزرنگ بر سر دروازهی خانهی پدر قدرتالله آویزان بودند. امسال شش تا شدهاند. پارسال که از پیش تشنابشان عبور میکردی، بوی تشنابشان خیلی معمولی و سطح پایین بود. میشد حدس زد که معمولا برنج و نان خشک میخورند. امسال که از پیش تشنابشان رد شوی، از شدت بوی بیهوش میشوی. معلوم است که مواد پیشرفتهتر مصرف میکنند. من شنیدهام که خروجی گوشت آهو و خرگوش نفیس ناهوری بوی وحشتناکی دارد. حجم پوست کیله و خربوزه و مالتهای که از کلکین خانهی خود به بیرون پرتاب میکنند هم به صورت حیرتآوری افزایش یافته است. چندوقت پیش من یک پوست تربوز را در زیر کلکینشان دیدم؛ باور کنید هنوز سه انگشت تربوز داشت. برداشتمش. نصفش را خوردم، سیر شدم. نصف دیگرش را پیش یک خر دیگر (یعنی یک خر) انداختم. اگر اینها کاهش رشد اقتصادی کشور را نشان میدهند، پس چه چیزی رشد را نشان میدهد؟ من میگویم، بیایید این حرفها را قبول نکنیم و از این پس با معیارهای اصیل وطنی خود یک حیات معنوی و عالی را سپری نماییم. فقط کمی هرمنوتیک کار داریم؛ مثلا اگر کسی زد نقشهی روی ما را تغییر داد، خودمان به خود مدال ظفر بدهیم. اگر کسی کنارمان نشست و دماغ خود را گرفت، به او بگوییم، «بوی جوراب چه کم از عطر شقایق دارد؟» باید میز را سر خودشان چپه کنیم (این جملهی آخری ترجمه است و نیاز به ویرایش دارد).