- رویا
من در شهر غزنی به دنیا آمدهام و زمانیکه تنها یکونیم سال سن داشتم، طالبان آمدند و آرامش همهی ما را بر هم زدند. صدای رادیوی افغانستان خاموش شد، زنان در خانهها حبس شدند. مادرم به تنهایی اجازه بیرون رفتن بدون پدرم را نداشت. نه تنها مادر من، بلکه تمام زنان این سرزمین در گوشهگوشهی این ملک، به نحوی از آمدن طالبان متاثر شدند. همهی زنان از دسترسی به آموزش محروم شدند، عمههایم که در آن زمان دختران جوانی بودند بعد از حضور طالبان مثل هزاران زن دیگر در این کشور از آموزش و کسب علم باز ماندند و تمام دنیایشان محصور به چهار دیواری خانه شد.
چه بسا زنانی که در دوران حکومت طالبان از بیموهراس و ناچاری تن به ازدواجهای اجباری دادند. چه زنهایی که در شهر به دلیل گشت و گذار بدون مردان، شلاق خوردند. مادرم روایت میکند که روزی با چند زن از خویشاوندان ما برای خرید به بازار غزنی رفته بودند که یکبار مورد هجوم شلاقهای طالبان قرار گرفتند. مادرم تا یک هفتهی دیگر بدنش درد میکرده و از زن بودنش متنفر بوده است، اما هیچ راهی به جز صبوری نداشته است.
من زمانیکه اندکی بزرگتر شدم و پنج سال داشتم طالبان مثل رمههای گوسفند بهصورت گلهای از پیش خانههای ما عبور میکردند و ما دختران خردسال مجبور به پوشیدن شالهای بلندتر از قدمان بودیم. ما دواندوان خودمان را از چشمشان پنهان میکردیم. من کمکم بزرگتر شدم، به مسجد محلهیمان رفتم و درسهای دینی را آموختم و اشعار حافظ را خواندم تا اینکه طالبان سقوط کردند و دروازههای مکتب به روی زنان و دختران باز شد.
ما به مکتب میرفتیم. در زیر سایهی درختان بدون امکانات درس میخواندیم، اما باز خوشحال بودیم و همه روزه در ساعتهای تفریح نزدیک مکتبمان به ریسمانبازی و شادی میپرداختیم. دخترانی که از تحصیل بازمانده بودند صنفهای سه و چهار شامل شده بودند عمههای من هم مکتب میرفتند و درس میخواندند. صدای زنان بعد از یک دورهی تاریک و سیاه دوباره اجازهی نشر یافت و اولین آهنگی را که از رادیو شنیدم آهنگ «گل پسته» با صدای نغمه بود. آن سالها از تکنالوژی دور بودیم و چون دوران طالبان در تاریکی مطلق زندگی میکردیم. من درس خواندم، فارغ مکتب شدم، دانشگاه خواندم و حالا به تنهایی سفر میکنم، کار میکنم، با مردم حرف میزنم، فرهنگهای متنوع مردم را میبیینم، با عادات و رسوم رنگارنگ آشنا میشوم، در رسانههای اجتماعی حضور دارم، نظر میدهم، موسیقی میشنوم و گاهی بلندبلند با دوستانم در مکانهای عمومی میخندم. مثل، دختران نسل امروز آزادیهایی که مادرانمان از آن محروم بودند را به طور نسبی به تجربه میگیریم، کار میکنیم در اجتماع حضور داریم و برای حقوقمان میجنگیم، میایستیم و مبارزه میکنیم. حالا که دوباره صدای پای طالبان به گوش میرسد، میخواهم بگویم که بازگرداندن ما به گذشته، کار محال است.
شما نسل آمیخته با تکنالوژی و آزادی را به سختی در بند خواهید کشید. ما به هر قیمتی ایستاده خواهیم بود، مبارزه خواهیم کرد و هیچگاهی به خاطر آمدن طالبان، به خاموش شدن صدایمان تن نمیدهیم.