بشير ياوري
هفتم ثور، سالروز يك كودتاي نظامي به رهبري حزب دموكراتيك خلق بر بنياد تیوري ماركسيسم-لنينیسم، با شعار «كار به اندازهی توان و مزد به اندازهی ضرورت» براي نفي استبداد طبقاتي و به وجود آمدن دولت سوسياليستي ميباشد كه رهبران حزب دموكراتيك خلق با نفوذ كردن در ارتش، كودتاي مذكور را انجام دادند و حكومت مقتدر داوود خان را سقوط دادند تا دولتي را به عنوان نمايندهی طبقهی محروم، به منظور رفع نابرابريهاي اجتماعي و گرفتن قدرت و امكانات از طبقهی حاكم (خوانين و ملكها) به نفع طبقهی محكوم (دهقان و كارگر) ايجاد کنند.
براساس تیوري ماركسيسم، جامعهی بشري پنج مرحلهی تكامي دارد كه عبارتاند از كمون اوليه، بردهداري، فیودالي، سرمايهداري و سوياليستي-كمونيستي. براساسي همين ايده، هر جامعهی بشري در سير تكامل خويش اين مراحل تكاملي را سپري ميكند؛ تنها در مرحلهی ابتدايي (كمون اوليه) به علت سادگي و شكل نگرفتن حس ملكيت و طبقه در جامعهی بشري و در مرحلهی كمونيستي به خاطر تكامل جامعه و نفي استثمار و از بين رفتن ملكيت، نابرابري طبقاتي وجود ندارد. اما در تمامي مراحل مياني اين دو مرحله، نابرابري طبقاتي وجود دارد و باورمند است كه در جامعه زماني طبقهی محروم از امكانات مساوي بهرهمند ميشوند كه به «خودآگاهي طبقاتي» خويش رسيده باشند و آگاهانه دست به اعتراض در برابر طبقهی حاكم زنند و با گرفتن اختيارات و قدرت، امكانات جامعه را به گونهي برابرانه توزيع كنند. تنها از دل همين اعتراض طبقاتي، جامعه رشد ميكند و روند گذار از مرحلهی ابتدايي را به مرحلهی متكاملتري سپري خواهد كرد.
براساس همين ديدگاه، كمونيستهاي پيرو لنين در كشور ما به تقليد از حكومت سوسياليستي شوروي سابق، حكومت داوود خان را سقوط دادند تا حكومت نمايندهی طبقهی محروم را تشكيل دهند. تا اين مرحله، نيت رهبران حزب دموكراتيك خلق پسنديده و قابل سوال و نقد نيست. آنچه خود اين جريان را عامل تحكيم کنندهی مناسبات نابرابر، برخلاف باور سوسياليستي و مسبب فجايع انساني معرفي ميكند، ريشه در اشكالات ذيل دارد كه رهبران حزب خلق و پرچم به آن توجه نكردند.
1. عدم درك درست از آموزههاي ماركسيستي
رهبران حزب دموكرتيك خلق از تیوري ماركس و مكتب ماركسيسم معرفت درستي نداشتند. بر همين اساس، بدون در نظرداشت ظرفيت «خودآگاهي طبقاتي» در طبقهی محروم، از طريق گرفتن «قدرت» از بالا دست به سرنگوني نظام سياسي زدند. در نتيجه، اين امر باعث شد كه فیودالها و ملاها با استفاده از احساسات مذهبي تودهی محروم، با حربهی كفريت جبههی جنگي قوي را مطابق به دستور صريح مذهب (جهاد في سبيلالله) عليه حكومت جديد سوسياليستي ايجاد كنند و تمركز توجه امريكا به عنوان قدرت بزرگ امپرياليستي و كشورهاي اسلامي به جهادگران جلب شود و به خيزش تودههاي محروم مذهبي بيانجامد، كه در اين ميان كشورهاي حامي بنيادگرايي اسلامي و ايالات متحده از باز شدن اين جبهه، بنيادگرايی افراطي-مذهبي را به عنوان سدِ مانع در برابر قدرت و نفوذ سوسياليسم در جنوب شرق آسيا و خاور ميانه استفاده كرد.
2. تندروي و سركوبهاي بيرحمانهی مخالفان
رهبران حزب دموكراتيك خلق با پيروي از ديكتاتوري لنين، به گونهی بيرحمانهای مخالفان و حتا مردمان عادي را به جرم مخالفت با انقلاب زنداني کردند و کشتند و باني كشتار ناشيانهی هزاران انسان اين سرزمين شدند. در نتيجه، با اين عملكرد وحشيانه و غيرانسانيشان ذهنيت بدبينانه در قبال آنها مطرح و تقويت يافت و بالاخره زمينههاي قدرت چهرههاي سنتي مذهبي و سران قبابل استحكام بيشتر يافت و پتانسيل ستيز با دولت به عنوان نماد حاكميت رسمي در جامعهی بهشدت سنتي و محافظهكار افغانسان، قويتر شد و يكبار ديگر حكومت ملكالطوايفي در قالب حلقات و تشكيلات قومي-مذهبي متبارز گرديد كه در نتيجه، به از بين رفتن شيرازهی نظام رسمي در جامعه انجاميد.
پس در يك ارزيابي كلي ميتوانيم بگوييم كه حزب دموكراتيك خلق و كودتاي هفت ثور نه تنها نتوانست كه نابرابري طبقاتي را در افغانستان كاهش دهد، بلكه درك نادرستشان از آموزههاي مكتب ماركسيسم و عملكرد ديكتاتوري و فاجعهبارشان، ذهنيت بدبينانه را با طرح هرنوع بينش غيرطبقاتي و سوسياليستي به بهانهي ستيز با ارزشهاي اعتقادي قوت بيشتري بخشيد. زمينهی سياسي تشكلهاي قبيلهاي-مذهبي قدرتهاي منافي روشنگرايي و تغييرات اجتماعي را با توجيه و به ذهنيت شرعي و مذهبي آماده ساخت و نتيجه آن شد كه گروههاي اسلامگراي مذهبي و قومگرا، يك دهه كشور را در آتش جنگهاي داخلي بسوزانند و هشتم ثور، سرآغاز فاجعهی ديگر انساني و ستيز با مدرنيت در تاريخ كشور به ثبت رسد.