عراقچی، معاون سیاسی وزارت امور خارجه جمهوری اسلامی ایران، سخنان روز قبلش را بازنگری کرد. او به تازگی گفته که «برنامهی جدیدی» برای مهاجران افغان روی دست است، اما تصمیم «اخراج یا بازگرداندن» آنها منتفی است. عراقچی توضیح داده که هدف سخنش اروپاییها بوده است نه مهاجران افغان و دست مهاجران افغان را میبوسد.
چند روز قبل عراقچی در گفتوگویی با یکی از رسانههای ایرانی گفته بود که ممکن است ایران مجبور شود بهدلیل فشارهای اقتصادی دست به اخراج برادران افغان بزند. او توضیح داده بود که هرگز چنین روزی را نمیخواهد، اما ممکن است تحریمها ایران را به چنین تصمیمی وادارد. صحبتهای تازهی عراقچی ـکه گفته دست افغانها را میبوسد، اما پیامش متوجه اروپاییهاستـ چه تأثیری بر ترس فزایندهی این روزهای مهاجران افغان در ایران میگذارد؟ آیا غصه و رنج افغانهایی که عراقچی آنها را «آوارگان» خوانده است، صرفا با حرفهای نرم و نوازشگرانه کاهش مییابد؟
فارغ از مرز مشترک، زبان مشترک، دین و مذهب مشترک، فرهنگ مشابه و تاریخ و تمدن در طول و عرض هم، مهاجران افغانستان در ایران هرگز خوشآمدگویی نشدهاند. تجربه و نتیجهی جنگ چهاردههای، پای افغانها را به ایران و شماری از کشورهای دیگر منطقه کشانده است. فرار از مرگ بهدلیل خشونت یا فقر و تبعیض و تفاوتهای مذهبی، عامل اصلی مهاجرت افغانها از جمله به ایران بوده است. انسانی که اسیر مرگ است، یا طعمهی فقر و تبعیض، با هر وضعیتی برای نجات خود و خانوادهاش کنار میآید، حتا با ستم و تبعیض و پولیسبازی که دولت ایران با مهاجران افغان روا داشته است. تعقیبوگریز چهاردههای که به اندازهی نصف عمر یا کل عمر یک انسان مهاجر افغانی در ایران است، چه بر سر انسان میآورد؟ انسانهایی که میدانند هرگز خوشآمدگویی نشدهاند و تا دیده و تجربه کرده، تبعیض و تفاوت و محرومیت و بیکرامتی بوده است. لفظ دستبوسی آوارگان افغان از سوی عراقچی، آیا از دلهرهی ناشی از اخراج مادر یا پدری که صبح تا غروب آجر میزند و سنگ میبرد چیزی کم میکند؟ پدرانی که چند دهه است روی سینهاش سنگ تراشیده و صبحش در ساختمانسازی آغاز و سفرهاش نیز در آنجا پهن شده است؛ مردی که تا حد مرگ کار کرده و حاضر است نصف حقوق ماهیانهاش را با ترس به صاحب کارش ببخشد تا مبادا اخراج شود، مگر باور میکند که مقامی با این فروتنی، واقعا دست فرودستترین طبقهی زنده در جامعه ایران را ببوسد؟ پدری که دخترش را بهدلیل مجاز نبودن پیوند اعضا برای مهاجران ـ که منطقش حفظ کرامت مردم ایران قلمداد شد ـ از دست داد، چگونه این سخن را باور کند؟ فرزندی که پدرش از شفاخانهی دولتی بهدلیل نداشتن هزینهِی عملیات اخراج شد، کی میتواند درک کند این بلوف را؟ کارگران و مهاجران افغانی که شنیدند مجلس ایران سال گذشته طرحی را به بررسی گرفت که برای لُودهندگان آن شمار از مهاجران افغانِ که کارت اقامت ندارند، جایزه تعین میکنند، چرا باید بپذیرند که عراقچی بر آتشی که در دل افغانهای مهاجر روشن کرده، اکنون آب سردی پاشیده است؟ مهاجرانی که میدانند فقط در 14 استان فقیرتر و نیازمند به کارهای شاقه، حق زندگی دارند، نه در جاهای دیگر، و مهاجرانی که هنوز هم به صورت کامل از آنچه لطف خامنهای به مهاجران عنوان شد، بهرهمند نیست و ممنوعیت و گزینشی برخورد کردن مدارس ایران برای ثبتنام کودکان مهاجر افغان ادامه دارد، نمیتوانند قبول کنند که عراقچی واقعا به نیابت از دولت تصمیم اخراج و بازگرداندن آنها را ندارد. در ضمیر این مهاجران «رنج و تبعیض» نهادینه شده است. حدود سه میلیون مهاجر، بدون استثنا این سیاست تبعیضآمیز و غیرانسانی را درک میکنند.
عراقچی با اصلاح سخنان روزهای قبلش ممکن انتقادهای داخلی و بیرونی از شخص او و دولت را کاهش دهد، اما نمیتواند رفتار نهادمند و قانونیشدهی «آزارواذیت» مهاجران افغانی را متوقف و تغییر دهد. بحران مالی، رقابتهای سیاسی و منافع دینی و ملی ایران، تعینکنندهی حق و تکلیف مهاجران افغان است نه قوانین نوشتهشدهی حقوق بشر و الزامهای اخلاقی و قانونی جمهوری اسلامی ایران به این قوانین و عرفهای بشری جهانی.
برای مهاجران افغان که برای خرچ زندگی و فرار از مرگ میجنگند و در کلیت زحماتشان به نفع آبادی و سود دولت و جامعه ایران مصادره میشود، سخنان عراقچی در یک بستر چند دههای تجربی زندگی، مانند بمبی میماند که در حال فرودآمدن است. وفاداری به تعهدات انسانی مستلزم تغییر در قوانین تابعیت، مهاجرت، کار و تحصیل در برابر مهاجران افغان است، اگر نه افغانها حس کردهاند که «دستبوسی» به معنی «برو گمشو، افغانی کثافت!» است.