با ابن خندون

سخی داد هاتف
این روزها سخت غمگین‌ام. غضب‌ناک هم هستم. طبیعت چرا با ما سر جنگ دارد؟ چرا این همه سیلاب؟ این همه خشونت طبیعی؟ حجم فاجعه‌ آن قدر بزرگ است که آدم واقعا خود را از یاد می‌برد و شب و روز به کسانی می‌اندیشد که در دام بلا افتادند. من این روزها واقعا خودم را فراموش کرده‌ام. تمام حافظه و هوش و التفاتم رفته به بدخشان و فاریاب. اندوه چنان بر جان و دلم تاخته که ساده‌ترین چیزها را مثل برق فراموش می‌کنم.
دیروز به بازار رفته بودیم که برای آشپزخانه الماری بخریم. تمام شهر را گشتم. دخترهای کابل چقدر مقبول بوده‌اند به امام؛ متوجه نشده بودم. بعد از شش ساعت بالاخره یک الماری خوب پیدا کردیم، ولی خیلی گران بود؛ دو صد و پنجاه هزار افغانی. چاره نبود، خریدیم. بی‌الماری زند‌گی نمی‌شود. مسینا جان، دختر کوچکم اصرار داشت که برویم به کافه‌ی «پرپل ریبن» و کباب خرگوش بخوریم. اما خسته بودیم. حیران مانده بودیم چطور راضی‌اش کنیم که از خیر رستورانت بگذرد. مسینا یک عادت بد دارد که یک دفعه که چیزی گفت، دیگر حاضر نیست عقب‌نشینی کند. رفتیم. خرگوش خوردیم. قبلا نخورده بودم. چقدر بدمزه است. طعمش مثل طعم شوربای فانتا بود. در میانه‌ی غذا خوردن مسینا جان گفت: «پدر من دیگر بند بوت سرخم را خوش ندارم. بعد از این از آبی‌اش استفاده می‌کنم». قبول کردم. طفلک مسینا! ولی از حق نگذریم، کباب ماهی پرپل ریبن عالی بود. از آشپز‌شان پرسیدم‌ چطور می‌پزندش؟ تشریح کرد. اول ماهی را صاف می‌کنند و پوستش را خوب سرکه می‌زنند. بعد با نوک چاقو بر بدن ماهی خال می‌زنند. صد تا صد و چهل تا خال. آهان، نگفتم که ماهی را اول در تابه می‌گذارند. آن‌گاه کمی مرچ سیاه و سرخ را با هم می‌آمیزند و سر مرچ کمی ماست می‌ریزند. آن وقت کمی نمکش می‌زنند. شش-هفت خوشه‌ سیر را می‌گیرند و سلامت می‌اندازند داخل آب تا بوی تندشان برود. بعد آن‌ها را از آب بیرون می‌کشند و در برگ‌های ساختگی که از خارج می‌آیند، می‌پیچانند و زیر ماهی می‌گذارند. شش هفت دقیقه که گذشت، روغن مخصوص زیتون مراکشی را به ماهی می‌زنند. این روغن خیلی خوب است و نمی‌گذارد آدم پیس شود. ماهی را بیست دقیقه سر آتش یا برق می‌گذارند و وقتی که دیدند رنگ ماهی تیره شده، آتش را خاموش می‌کنند یا لین برق را می‌کشند. بعد، ماهی را با کف‌گیر چوبی که از برازیل می‌آورند و ساخت شرکت اونوویزیون اسپانیا است، پشت و رو می‌کنند تا خوب نمش برود. خدایی‌اش ماهی های پرپل ریبن حریف ندارند.
و از شما هم یک خواهش دارم. من اختیار دارم که در کجا نان بخورم و چه بخورم و چه نخورم. نق نزنید. در فیس‌بوک بلاک‌تان می‌کنم. در این روزها که در دل من خون می‌جوشد و سنگینی اندوه هم‌وطنانم مرا به خاک سیاه نشانده، همین نق زدن شما را کم داشتم. راستی، قریب بود از یادم برود که بگویم، اگر می‌خواستید بر‌اساس ره‌نمایی بالا ماهی بپزید، متوجه باشید که ماهی را پیش از پختن، با آب داغ نشویید. چرا که بدن ماهی یک تکسچر مخصوص دارد که با آب داغ کوالیتی‌اش از بین می‌رود. کسی می‌داند این رانش زمین در بدخشان به کجا رسید؟ می‌دانم که در ساعات اولیه‌ی این فاجعه‌ی جان‌گداز، 16 نفر از هم‌وطنان ما زخم برداشته بودند که دولت حتما باید برای آن‌ها کاری بکند.