به نام خداوندی که به ما همه چیز داد و ما خراب کردیم. «الف» نقطه ندارد، «ب» یک نقطه به زیر دارد، «ت» دو نقطه به سر دارد، «ج» یک نقطه در وسط دارد و ح میانتُهی است. بعد از یادگیری الفبا، شروع میکنیم به کلمه سازی، بعد به جمله سازی.
سوال اول: قانون چند نکته دارد؟
جواب: این چه سوالی مزخرفی است؟ مگر قانون را با نقطههایش میسنجند، قانون در ضمن این که چهار نقطه دارد. دارایی مادههای مختلف است که یک عالم و آدم از منورالفکران گرفته تا علمای مساجد مینشینند و قانون میسازند. جالب این جا است که علمای مساجد قانون ترافیکی را مینویسند. مجاهدان تفنگدار، پلانهای برقرسانی و آبیاری را مینویسند، موتورسوار قندهاری مجری قانون میشود. شیرها از وسط جنگل شیرجه رفته و ناز و اداهای آزادی را در میآورند. قانون یعنی همان چیزی که در قالب سیاست تعریف و تشریح میشود.
سوال دوم: ببخشید، سیاست چند نکته دارد؟
اُف خدای کریم و رحیم، یکی بیاید واز دست این نوآموز مرا نجات دهد. او بچه، تو تازه الفبا را یاد گرفتی، تو ره چکار که سیاست و قانون چند نکته دارد. بازهم مجبورم جواب بدهم، یک زمان نگویی که استاذ بلد نبود. بچیم، سیاست نیز مثل قانون چهار نکته دارد. پیشتر گفتم که هردویش خیلی رابطهی تنگاتنگ نیز دارند. اگر طرح و دیزاین یکی از آنها را بلد باشی، دیگری را خود به خود یاد میگیری. تا یادم نرفته این را بگویم که سیاست نیز مثل قانون به چهار نکته خلاصه نمیشود. تازه سیاست دامنهی بازتری برای تخریب و دستکاری و جاروجنجال دارد. قانون را شاید هرکسی بخواند، بفهمد، ولی بچیم، سیاست اینطوری نیست. هرکسی که سیاست را بخواند، سیاستمدار نمیشود. اصلا بگذار با یک مثال ساده کل سیاست را برایت توضیح دهم.
روزی به یکی از شاگردانم این کارخانگی را داده بودم که برود و پیدا کند. وقتی برگشت و تعریفی که از سیاست داشت، به نظرم خیلی جالب و قابل فهم برای هرکسی است. بچه از پدرش پرسیده بود که سیاست چیست؟ پدرش پاسخ را این چنینی داده بود.
بچیم! سیاست را میشود از خانه و خانواده تعریف کرد. همانطوری که خانواده رکنهایی دارد؛ سیاست نیز چنین است. مثلا من دولتام، تصمیمگیریها و قانون و قواعد مربوط به من است. مادرت حکومت است؛ چون اجرا کنندهی تمام تصامیم ملی و بینالمللی است. کنیزی که در خانه داریم، شهروند است و میشود بگویم که شهروندان بگیرم. تو که درس میخوانی و تلاش میکنی، روشنفکر این جامعه استی، برادر کوچکت که هنوز از مسایل سر در نمیآورد، میشود نسل آینده.
بچهی مکتبی با این تعریف که پدرش کرده بود به وجد آمد و شب فرا رسید. نیمهی شب وقتی از خواب بیدار شد، دید که برادر کوچکش خرابکاری کرده و گریه میکند. روشنفکر صاحب رفت و هرچه تکان داد، مادرش بیدار نشد. رفت به اتاق پدرش تا اورا بیدار کند و بیاید بچه را تمیز کند، ولی پدرش در اتاق خود نبود. رفت به اتاق کنیز تا کنیز را بیدار کند، دید پدرش در اتاق کنیز، با کنیز همخوابه شده است. پسر ناامید شد، برگشت و دوباره خوابید.
وقتی صبحانه خوردن، پدرش سوال کرد که بچیم، حالی فهمیدی سیاست چیست؟ بچه گفت، بلی پدر، سیاست یعنی اینکه یک اتقاق ناگوار بیفتد. حکومت در خواب باشد، دولت هم کار ملت را بکند، روشنفکر بیچاره هرچه داد و فریاد کند، هیچکدام چُرتش را خراب نکنند و نسل آینده با مُرداری شان بازی کنند.
امیدوارم این مثال ساده، ذهن تان را نسبت به سیاست باز کند و دیگر از یاد تان نرود. من هم رفتم که روزه را یگان جایی سرنگون کنم. و من الله توفیق.