آرامش دوقطبی بر فضای قبرستان شهدای صالحین

آرامش دوقطبی بر فضای قبرستان شهدای صالحین

شهدای صالحین شاید باستانی‌ترین آرامگاه عمومی در کابل باشد که شاهان و گدایان زیادی را در دل خود جای داده‌ است. این گورستان در حومه‌ی شرقی کابل قدیم، روی دامنه‌های شیب‌دار کوه شیردروازه قرار دارد. قدامت این قبرستان به دهه‌ی پنجم هجری-قمری و پیش‌تر از آن برمی‌گردد. در آن‌جا که باشی نفس‌کشیدن به‌صورت خیلی خاص و همراه با تعلیق زندگی روزمره تجربه می‌شود. در آن‌جا انگار عمق آرامش و پهنای سکوت تا بی‌نهایت پیش رفته و یک وجه بی‌پایان و بی‌انتها دارد؛ فضایی که از هر سُو ناپیداست.

تجربه‌ی ذهنی در فضای آن، مثل هر قبرستان دیگر همبسته‌ی مفاهیمی است از قبیل: ضجه، سوگواری، غربت، اندوه ‌بی‌پایان، درماندگی، فقدان دیگری، مُغاک و ورطه‌ی ابدیت، بی‌خبری، نقطه‌ی اتصال به جاودانگی، زیست‌گاه نامیرای نشانه‌ها، شوربختی، نحس‌بودگی فضا، شوقِ برگشت به جریان عادی زندگی، احساس پوچی و نیز خودشیفتگی به سبب نظاره‌ی حال کسانی که از زندگی محروم و بازداشته شده‌اند. این حس در فضای شهدای صالحین آن‌قدر برجسته است که گمان نمی‌رود در آن‌جا باشی و بر تو مستولی نشود، اما اگر در حوالی آن زندگی کنی و تمام روزها و هفته‌ها و ماها و سال‌ها و عمرت در همان فضا سپری شده باشد چه؟

با همین سوال، عصر دو روز پیش به آن‌جا رفتم. از همان آغاز چشم و گوشم به دنبال آدم‌هایی بود که در فضای آن زندگی می‌کنند. می‌خواستم بدانم فضای غم‌انگیز قبرستان چگونه به روزمر‌گی روزانه استحاله می‌شود؟ نرسیده به قبرستان وقتی از داخل تاکسی به حجاری‌های دوطرف سرک نگاه می‌کردم، چند مرد پیش دکان‌های خویش مشغول حکاکی کلمه‌ها و عبارت‌های معمول روی سنگ‌های بُرش شده‌ بودند؛ سنگ‌های که می‌روند آدرس آرامگاه‌های آدم‌های رخت‌بربسته باشند. پیش یکی از این مغازه‌ها، نوجوانی، شاید 14 ساله روی چوکی چرخکی نشسته بود و در بازه‌ی نیم‌دایره‌ای چپ و راست می‌چرخید. سیاهی چشمانش بر سطح مستطیل هوشمند و جادویی گلکسی راه می‌رفت. گمان نمی‌کنم مرگ در خیال‌بافی‌های او راهی داشته باشد.

تاکسی من و همکارم را پیش یکی از ورودی قبرستان پیاده کرد. ساعت پنج عصر را نشان می‌داد. باد خنکی می‌وزید و نمی‌وزید و ما شروع کردیم به قدم‌زدن در فضای قبرستان. اولین چیزی که در آن‌جا توجهم را جلب کرد، بنای کوچک و رنگ‌آمیزی‌شده‌ای بود که در قسمت بالای آن، جایی که سقف و دیوار به هم می‌رسند، نوشته شده بود «ادیره‌ی فامیلی». بالاتر که آمدیم، با قطعه‌های خط‌کشی‌شده و تقسیم‌شده‌ای زیادی مواجه شدیم که ادیره‌های فامیلی بودند. در واقع قبرستان به قطعه‌های منظم و نامنظمی تقسیم شده است که هر قطعه آرامگاه دسته‌جمعی یک خانواده است و یا قرار است آرامگاه یک خانواده باشد. شماری از قطعه‌ها فقط یک قبر را در خود جای داده است، ولی میله‌های آهنی و دیوارهای اطرافش می‌رساند که محیط خالی این قطعه برای مرگ‌های حتمی در آینده‌های نه چندان دور «ریزرو» شده‌اند. قطعه‌هایی هم هستند که تا آخرین ظرفیت به جنازه‌ها پناه داده‌ است و من با خودم می‌گفتم، دل که تنگ نباشد، جای تنگ نیست.

ظاهرا شهدای صالحین تنها آرامگاه مرد‌گان نیست، زندگان نیز «گاو آرامش»‌شان را در فضای آن می‌چرانند. ساعاتی را که در آن‌جا بودیم، شاهد حضور آدم‌های متفاوتی بودم: زنان و مردانی که برای دعا و طلب حاجت آمده بودند؛ مردان، جوانان و نوجوانانی که از شلوغی شهر به خلوت آن پناه آورده بودند و چرس دود می‌کردند؛ کارگرانی که برای زندگی، خانه‌ی آخرت‌رفتگان را با سنگ و خشت تزیین می‌کردند؛ ملنگ‌هایی که مشخص بود دست از دنیا شسته‌اند ولی حاضر نیستند پا از روی گلیم زندگی جمع کنند و با چشمان سرمه‌کشیده زیر آلاچیق‌های چرکین نشسته‌ بودند؛ کفاش‌هایی که چشم به کفش مردم دوخته بودند؛ خرده‌فروش‌هایی‌که نوشیدنی و خوردنی‌های صنعتی می‌فروختند؛ دوره‌گردهایی‌که کریدیت‌کارت‌های پنج شرکت مخابراتی را همزمان با خود داشتند و در نهایت مردمانی که برای تفریح و وقت‌گذرانی به آن‌جا آمده بودند. با برخی از آن‌ها چند کلامی حرف زدیم و از میان همه‌ی آن‌ها قدم زدیم تا رسیدیم به آرامگاه احمد ظاهر.

آرامگاه احمد ظاهر

اطراف آرامگاه احمد ظاهر نوار کشیده شده بود و روی سنگ‌فرش‌های محوطه‌ی آرامگاه، دقیقا کنار قبر احمد ظاهر یک مرد میان‌سال به نماز ایستاده بود؛ آرام به رکوع می‌رفت و به سریع به سجده می‌نشست. یک مرد و یک نوجوان دیگر در همان دور و بر مشغول کار بودند. آنان گفتند که از قریه‌ی لزیر، از مربوطات نیلی، مرکز ولایت دایکندی هستند. گفتند که چند روز می‌شود مشغول بازسازی آرامگاه احمد ظاهر است. گفتند که ما را یک مرد سنگ‌فروش به کار گرفته است و گفتند که کسی از دوست‌داران احمد ظاهر از امریکا برای این مرد سنگ فروش پول فرستاده تا آرامگاه او بازسازی شود. در همین حال مرد میان‌سال نمازش را تمام کرد و وارد گفت‌و‌گوی ما شد. او گفت که هنوز آهنگی از احمد ظاهر نشنیده است ولی مرد جوان‌تر گفت، من وقتی در ایران مهاجر بودم، آهنگ‌های احمدظاهر را گوش می‌کردم.

آرامگاه احمد ظاهر در حال بازسازی است

پس از این گفت‌وگو ما از آن‌ها جدا شدیم و آن‌ها به کارشان ادامه دادند. در آن لحظه صحن آرامگاه را سنگ مرمر فرش می‌کردند. نمی‌دانم که این چندمین بار است که آرامگاه این هنرمند پرآوازه‌ی افغانستان بازسازی می‌شود، اما گذر سال‌ها گواه آن است که باربار قبر او تخریب شده است. از جمله طالبان در دهه‌ی هفتاد میلادی آرامگاه او را منفجر کردند و تا زمانی که حکومت‌شان سقوط نکرده بود، به هیچ کس اجازده ندادند، دوباره آن را ترمیم کند. چیزی که در حوالی قبر احمدظاهر بیش‌تر توجه مرا جلب کرد، دست‌های بود که برای ساخت آن آرامگاه کار می‌کردند. یکی از امریکا دراز شده بود، دیگری از کابل بالا رفته بود و سه جفت دست کارگر دیگر از دایکندی آستین برزده بودند تا آرامگاه احمدظاهر مثل بی‌شمار قبرهای دیگر در آن قبرستان نباشد. چه می‌دانم، شاید ده‌تا قبر آن طرف‌تر از قبر احمدظاهر مردی خفته باشد که با موسیقی هیچ میانه‌ی نداشته باشد. در واقع شهدای صالحین مدفن آدم‌های است که از نظر شیوه‌ی زندگی در زمان حیات‌شان در دو قطب مخالف هم قرار داشتند. اما حالا چنانچه احمدظاهر، استاد ساربان، استاد سرآهنگ، صوفی عشقری، غلام‌محمد غبار، خانم پروین و … در این وادی خاموشان آرمیده‌اند، تمیم انصار و جُبیر انصار و شاید هزاران شهید پیرو آموزه‌های اسلامی نیز در آنجا خفته‌اند. زیارت تمیم انصار و جبیر انصار درست به فاصله صدمتری آرامگاه احمد ظاهر قرار دارد که خادمان دربار او هزاران کلیومتر با دنیا و طرفداران صدای احمد ظاهر فاصله دارد.

حاجی نیاز، خادم زیارتگاه تمیم انصار در داخل زیارتگاه

آرامگاه تمیم انصار و جُبیر انصار شاید پررونق‌ترین آرامگاه گورستان شهدای صالحین باشد. نظر به گفته‌های حاجی نیاز، خادم زیارتگاه، تمیم و جُبیر دو جنرال خلیفه‌ای سوم مسلمانان بوده که از مدینه برای فتح خراسان و اشاعه‌ای تعلیمات اسلامی وارد کابل می‌شوند. سال‌ها در کابل به تبلیغ دین و راهنمایی پیروان اسلام می‌پردازند. کابل در آن سال‌ها نیز دچار اغتشاش و تقابل دین‌ها و آیین‌ها بوده است. این اغتشاشات، شبی در محله‌ی موسم به بیهقی کابل به زندگی تمیم انصار، جُبیر انصار و یاران همراه‌شان پایان می‌بخشند. در نهایت جنازه‌های آن‌ها در آرامگاه کنونی‌شان به خاک سپرده می‌شوند. آرامگاه آن‌ها پس از 13 قرن اکنون زیارتگاه مجللی است که مردمان از سراسر کابل برای دعا و زیارت به آن‌جا می‌روند.

حاجی نیاز، مرد قدبلند و تنومندی است با ریش و موی سپید. خادم این زیارتگاه است. او تمام زندگی‌اش را در شهدای صالحین سپری کرده است. 65 سال سن دارد. 25 سالش را به‌عنوان مسئول رسمی حفاظت و رسیدگی این آرامگاه کار کرده و بابتش هر ماه چهارونیم‌هزار افغانی از دولت معاش گرفته است. از ماه حمل امسال به‌دلیل کهولت سن از طرف دولت بازنشسته شده است، اما او به گفته‌ی خودش بنابر «الفتی که با حضرات تمیم و جُبیر انصار» دارد، بی‌هیچ چشم داشتی همچنان خادم این زیارتگاه است. حاجی نیاز خدمت به آرامگاه تمیم و جُبیر انصار را با تمام شوق انجام می‌دهد و می‌گوید که سلامتی و تنومندی‌اش در سن 65 سالگی را مدیون آن‌هاست. به گفته‌ی حاجی نیاز زور این صحابه‌ی‌های پیامبر اسلام را هیچ کس ندارد. هرگاه از سوی کسی به این زیارت بی‌اعتنایی شود، آن کس به سزای بدی گرفتار خواهد شد، حتا اگر آن کس رییس‌جمهور باشد. او به یاد می‌آورد شاهان و ریس‌جمهورهای افغانستان را که هریک در زمان حکومت خویش به این زیارت آمده است و طلب دوام کار و قوام سیاست کرده است. او اشرف غنی، داکتر نجیب، ببرک کارمل، داودخان، ظاهرشاه و هاشم‌خان را نام گرفت که هرکدام به نوبه‌ی خود به این زیارت آمده و دست دعا و تضرع بلند کرده است.

حالا این آرامگاه و مسجد که در داخل این زیارت ساخته شده، پایگاه نعت‌خوانی و حلقه‌ی ذکر نعت‌خوانان و ذاکرین کابل است. آنان روزهای جمعه در این آرامگاه گردهم می‌آیند و به ختم قرآن، نماز، نعت و ذکر می‌پردازند. حاجی نیاز می‌گوید که روزهای جمعه، آرامگاه پر می‌شود و برای بسیاری‌ها جا نمی‌ماند. وقتی از او پرسیدم که چه چیزی خاصی را در این زیارتگاه می‌بیند، گلویش بغض کرد. اما خیلی زود بر خودش مسلط شد و از جور روزگار شکایت کرد. او گفت که شخصا درخت‌های دو طرف جاده‌ی منتهی به این زیارتگاه را غرس کرده، هرس کرده و آب داده تا سبز شوند و سایه بیندازند. حاجی نیاز گفت که فقط مرگ می‌تواند او را از این دو صحابه‌ای کرام جدا کند.

زیارتگاه تمیم انصار در شهدای صالحین

پیش از این‌که با حاجی نیاز گفت‌و‌گو کنیم، روی پله‌های مرمرین پیش روی آرامگاه تمیم و جُبیر انصار نشسته بودیم که دو سرباز پولیس برای خواندن نماز وارد شدند. موذن مسجد داشت اذان می‌داد. وقتی نمازشان تمام شد و از آرامگاه بیرون شدند، یکی از سربازان با مرد ریش‌سفیدی همراه بود. متوجه شدیم که مرد ریش‌سفید، به اندازه‌ی یک دانه‌ی لوبیا چرس به‌دست آن سرباز داد و هردو به سمت چپ این زیارتگاه رفتند تا در گوشه‌ی آرام چرس دود کنند و در میان این آرامگاه‌ها به آرامش دلخواه‌شان برسند. سرباز دیگر رفت کنار غرفه‌ی شورنخودفروشی، یک کاسه شورنخود گرفت و روی قبری نشست که نوش جان کند. فاصله میان این دو سرباز چیزی در حدود شش قبر بود. یکی شش قبر این‌طرف‌تر شورنخود می‌خورد و دیگری شش قبر آن‌طرف‌تر چرس دود می‌کرد.

چند دقیقه بعد وقتی سر صحبت را با حاجی نیاز باز کردم، ضمن پرسش‌های دیگر در مورد مردانی که چرس می‌زدند از او پرسیدم و این‌که آیا این کار بد نیست؟ در جواب گفت اکثر کسانی که برای نماز و نعت و ذکر این‌جا می‌آیند، قبل از آمدن زیر درخت‌ها و روی قبرها می‌نشینند چرس می‌زنند. چرس آن‌ها را آرام می‌کنند. آن‌ها اول وضو می‌گیرند بعد چرس‌شان را کنار درختان دود می‌گویند، سپس می‌آیند این‌جا (داخل مسجد در داخل زیارت) و ساعت‌ها به عبادت و نعت‌خوانی و ذکر می‌پردازند. حاجی اما گفت که من خودم هیچ عملی ندارم.

چسبیده به زیارتگاه، مدرسه‌ای نیز وجود دارد، به‌نام مدرسه‌ی تمیم انصار. این مدرسه‌ در حال حاضر در حدود 30 شاگرد دارد و شاگردانش اغلب بین سنین 10-18 ساله هستند. چند تن از شاگردان خُردسال این مدرسه در صحن زیارت‌گاه آمده بودند. با دو نفرشان به گفت‌وگو پرداختیم. به سختی متقاعد شدند که با ما حرف بزنند. یکی از بغلان بود و دیگری اصلا جایش را نگفت. آن‌ها مشغول حفظ قرآن بودند. یکی چهار جزء و دیگری 11 جزء قرآن را از بر کرده بودند. جالب اما این بود که آنان قرآن را برعکس حفظ می‌کردند. یعنی از پاره‌ی آخر شروع کرده بودند و به طرف اول می‌آمدند.

من و همکارم پس از خداحافظی با آن‌ها و حاجی نیاز از پلکان مرمرین پایین آمدیم و قدم به کوچه‌ای گذاشتیم که دوطرفش را حاجی نیاز درخت‌های توت و بید تزئینی کاشته بود. آلاچیق‌های کفاشی و ملنگ‌ها دوطرف سرک دیده می‌شدند. چندتایی هم خالی بودند. از سه‌تای‌شان بوی چرس به فضا متصاعد می‌شد. از یکی از آن آلونک‌ها سرفه‌ی خفیف یک پیره‌مرد به گوش می‌رسید. کمی آن‌سو‌تر جوانان در چند گروپ روی قبرها نشسته بودند و دود می‌کردند. کمی پایین‌تر از دکانی آب خریدیم. در جریان صحبت با دکاندار فهمیدیم که او نیز با کشیدن چرس مشکلی ندارد، اما از شراب‌خواری بدش می‌آمد. می‌گفت، گاهی مردمان نصف شب، مست و نشه از شهر می‌آیند و تا صبح سر قبر احمد ظاهر گریه و دیوانگی می‌کنند. چه فایده؟