جاناتان لی
ترجمه: محمد محمدی
اشاره: آنچه در پی میآید، روایتی ساختارشکنانه از پارهای کلیشههای جاافتاده در مورد چگونگی به قدرترسیدن احمدشاه ابدالی در تاریخنگاری افغانستان است. متن حاضر ترجمهی فصل دوم کتاب «افغانستان؛ از ۱۲۶۰ بدینسو» نوشتهی جاناتان لی میباشد. این فصل که تحت عنوان احمدشاه و تأسیس سلسلهی ابدالی: افسانه و واقعیت (مشتمل بر صفحات ۱۰۵ تا ۱۱۵) نوشته شده است، حوادثی را که به قدرترسیدن احمدشاه ابدالی منتهی میشود، برشمرده و با نگاه ناقدانه به نقد روایت جاافتاده را که عمدتا توسط تاریخنگاران ناسیونالیست افغانستان ساخته و پرداخته شده است، به چالش میکشد. نویسنده در متن خویش واژهی «افغان» را معادل با «پشتون» بهکار برده و مراد از واژهی «اساطیر» و «افسانه» در این متن، آن سلسله حوادثیاند که واقعا رخ نداده و یا هم در متون و منابع تاریخی معاصر سندی برای آنها ارائه نشده است. تمام تأکیدها چه بهصورت قوس ناخنک یا ایتالیک از خود نویسنده میباشد. شرح مترجم داخل کروشه اضافه شده است و با نشان و حرف «م» ختم شده است.
پس از قتل نادر افشار، احمدشاه و لشکر قبیلهای ابدالی با همراهی ازبیکانِ تحت فرمان حاجی بای مینگ که او نیز از فرماندهان نادر افشار بود توانستند از اردوگاه فارسها خارج شوند. وقتی مطمئن شدند که از مخمصه بهدر شدهاند، حاجی بای مینگ بهمنظور بیرونراندن فارسها از بلخ رهسپار میمنه شد. احمدشاه نیز به طرف فراه و قندهار روانه گشت. ظاهرا پیش از جدایی، هر دو جنگاور پیمانی مبنی بر اینکه هیچگاهی با هم وارد جنگ نشوند و به قلمرو همدیگر دستدرازی نکنند، با هم بستند. در بستر مرگ نیز احمدشاه به پسر و وارثش تیمورشاه گوشزد کرد تا بر ازبیکان حمله نبرد چرا که ازبیکان «کندوی بیعسل هستند».
اقدام بعدی احمدشاه مطیعساختن و نفوذ بر آن عدهای از فرماندهان ابدالی بود که وی را همراهی کرده بودند. احمدشاه قبل از این، سههزار از نیروهای تحت فرمانش را که خود غازی میخواند رهبری کرده بود، اما تعداد هفت لشکر قومی که توسط سران قبایل دیگر فرماندهی میشدند، از غازیان احمدشاه بیشتر بود.
فرماندهکل مردان جنگی افغان، نورمحمدخان علیزی 80 ساله بود؛ کسی که توسط نادرشاه بهعنوان سردارالملک یا فرمانده نظامی قندهار منصوب شده بود. رقیب قدرتمند دیگر احمدشاه، مامایش عبدالغنیخان الکوزی، بیلگربیگی قندهار و میر افغانها بود که او نیز از طرف نادرشاه منصوب شده بود. احمدشاه این دو مرد را چونان تهدیدی برای آرزوهایش میدید و چاره را در تسلیمی یا قتل هر دو میدانست.
احمدشاه با بهدستگرفتن رهبری لشکر ابدالیان و نادیدهگرفتن اعتراض نورمحمدخان، اولین گام را برداشت. نورمحمدخان دست به دامن دیگر فرماندهان شد، اما بهزودی دریافت که وی حامیان کمی دارد و ناگزیر از دعوی مقام فرماندهی دست کشید. احمدشاه نیز در مقابل از جان وی گذشت. اما در مواجهه با عبدالغنیخان، با وجود اینکه وی مامای احمدشاه بود، با بیرحمی تمام به غازیان سربازانش دستور داد تا وی را به صحرا برده و نابود کنند. در نتیجهی این اقدامات، احمدشاه فرمانده ششهزار نیروی جنگی آبدیدهی افغانی شد و با تنزل رتبه نورمحمدخان و اعدام عبدالغنیخان، رسما بهعنوان میر افغانها، حکمران و فرماندهی نظامی قندهار شناخته شد. خیلی پیشتر از اینکه احمدشاه به قندهار برسد، جز در نام، وی به هیأت یک شاه تمامعیار درآمده بود.
با تفوق وی بر قندهار، فراه و گرشک تسلیم شدند. شورش ضعیف پادگان فارسها در هرات هم به آسانی سرکوب شد. با ورود به قندهار، احمدشاه اردویش را در چمن سنجر، جایی که احتمالا مکان رژه نظامی در نادرآباد بوده است، اسکان داد و برای جلوس بر تخت شاهی آمادگی میگرفت. اینکه بعد از ورود احمدشاه به قندهار دقیقا چه روی داد، در هالهی ابهامی از نوع افسانهی شاهآرتور [طبق این افسانه آرتور با بیرون کشیدن یک شمشیر جادویی از سنگ به پادشاهی رسید. م.] فرو رفته است. واقعیت این است که تعدادی دیگر از حوادث در تاریخ مدرن افغانستان نیز با افسانهها در هم آمیختهاند. آنچه بر این ابهامات و افسانه افزوده است، رویکرد غیرانتقادی تاریخنگاران افغان و غربی بوده است. از جمله پیامدهای این جریان مبهمماندن چگونگی تأسیس حاکمیت مستقل خاندان سدوزایی بهدست احمدشاه در قندهار است.
براساس روایت جاافتاده اساطیری، وقتی احمدشاه به قندهار رسید، تمام سران قبایل را برای اشتراک در مجلس بزرگ ملی یا لویهجرگه فراخواند تا پادشاه را برگزینند. گفته میشود که در این لویه جرگه سران تمام قبایل پشتونِ «افغانستان» و همچنان رهبران بلوچ، ازبیک و هزارههای شیعه نیز حضور داشتهاند. این جرگه پس از اینکه حاجی جمالخان بارکزی بهدلیل دخالت صابرخان، از دعوی خود بر تاج و تخت دست برداشت، بهاتفاق آرا احمدشاه را بهعنوان شاه «برگزید». صابرخان متولی زیارتگاه شیرسرخ، بر این اعتقاد بود که بهدلیل سدوزایی بودن، ادعای احمدشاه بر تاج و تخت بر هر ابدالی دیگر ارجحیت دارد. در ادامه هم صابرخان در مقابل حضار جرگه با نصب یک دسته گندم یا جو بر دستار احمدشاه، وی را پادشاه اعلان میکند.
این روایت از حوادث اتفاقافتاده آنقدر عمیق جا افتاده است که حتا گاندا سنگهـ و عمر کمالخان با وجود اعترافشان بر این نکته که هیچ متن و سند معاصرشان این روایت را تأیید نمیکند، نیز کلمه بهکلمه همین نسخه را تکرار میکنند. عمر کمالخان می نویسد که که «شرح وقایع اولیه در این مورد متفقالقولاند که تصمیم بر سر رهبری ملت افغان در طول راه توسط نمایندگان جوانتر افغان گرفته شده بود و ادامهی داستان تشریفات و رعایت آداب و رسوم است». این «شرح وقایع اولیه» شامل تاریخ نوشتهشدهی محمود الحسینی، تاریخنویس رسمی بارگاه احمدشاه نیز میشود. الحسینی روایتی متفاوت از حوادث بهدست میدهد که با خاطرهی سیاحان اروپایی اواخر قرن هجدهم و اوایل قرن نزدهم همخوانی دارد. تنها اثر تقریبا معاصر فارسی که با افسانهی تاجگذاری شباهتی دارد اثر ابوالحسن ابن امین گلستانه است. این کتاب تاریخ حدود سی سال پس از مرگ احمدشاه نوشته شده است. گلستانه نیز مجالس و ملاقاتهای قندهار را که به گزینش احمدشاه منجر شد بهعنوان تشریفات و رعایت رسوم توصیف میکند.
براساس این متون فارسی تاریخ، مدت کوتاهی پس از رسیدن، شانس با احمدشاه یار بود چرا که کاروانی بزرگ از خراج سالانهی سِند بالغ بر دو کرور یا بیست میلیون روپیه وارد قندهار شد. این کاروان که یک فیلخانه یا دستهی فیلان جنگی را نیز بههمراه داشت، توسط صدها تن از مردان جنگی قزلباش محافظت میشد که فرماندهی آنان را تقی بیگخان شیرازی، حکمران نادرشاه در سِند به عهده داشت. تقی بیگخان کمترین ذرهی وفاداری نسبت به نادرشاه نداشت، چرا که علاوه بر خصیشدن برای رهبری یک شورش در شیراز، یک چشماش را نیز بابت بغاوتاش از دست داده بود و بعدا شکنجه و مرگ اعضای خانوادهاش و تجاوز بر همسرش را به چشم خود دید. وقتی تقی بیگ از قتل نادرشاه آگاه شد احتمالا پس از آنکه احمدشاه با نشاندادن الماس کوه نور و مُهر شاهی وی را مجاب کرد تقی بیگ پذیرفت تا به نیرویهای احمدشاه بپیوندد. احمدشاه نیز در مقابل بخشی از خزانهی سِند را به تقی بیگ بهعنوان پاداش بخشید. تقی بیگ پادگان قزلباشان قندهار را متقاعد کرد تا با قدرتگیری افغانها مخالفت نکنند؛ بیتردید آنها نیز بابت حمایتشان از احمدشاه بهرهای از خزانهی سِند برده بودند. شمار کل این قزلباشان به دوازده هزار مرد جنگی میرسید که بعدا احمدشاه آنها را بهعنوان بخشی از غلامخانه یا گارد شاهی خود مقرر کرد. نواب ناصرخان، حکمران مغول کابل نیز در کاروان سِند بود، اما علاقهی چندانی برای هواداری از خاندان ابدالی نداشت و در نتیجه زندانی شد. اما چندی بعد با موافقهی پرداخت خراج سالانه 500 هزار روپیه آزاد شد و تحت اقتدار سلطنت ابدالی بهعنوان حکمران کابل تعیین شد.
خزانهی سِند بهطور اتفاقی به احمدشاه این امکان را داد تا منبعی معتبر و قابل ملاحظهای را برای بازخرید افراد وفادار و انعامدادن به غازیان خویش در اختیار بگیرد. جانبداری تقی بیگ بدین معنا نیز بود که احمدشاه حالا میتواند فرمانده سپاهی قابل ملاحظه با 18 هزار مرد جنگی و همچنان تعدادی فیل باشد. در واقع فیلِ جنگی آن زمان معادل قرن هجدهمی تانکهای امروز ماست. حالا دیگر مقام و منزلت احمدشاه چون و چرا ناپذیر بود، چرا که با داشتن چنین ارتشی، رعب و وحشت جان مخالفان افغان و قبایل بلوچ را فرا میگرفت. به دنبال رویآوردن این شانس بزرگ، احمدشاه شورایی نهنفره نظامی را تشکیل داد، هفت تن آنان از فرماندهان ابدالی نادرشاه بودند. این هفت امیر عبارت بودند از: نورمحمدخان علیزی، عبداللهخان ایوبزی، شاهولیخان بامیزی، حاجی جمالخان بارکزی، موساخان اسحاقزی مشهور به دونگی، نثارالله خان نورزی و محبتخان پوپلزی. هشتمین عضو شورا از غلجاییهای توخی بود که در لشکر نادرشاه میجنگید و نهمین عضو غیرافغان، ناصرخان کلات از قوم براهوی بود و در لشکر نادرشاه خدمت میکرد. هدف از گرد همآمدن و مشورت این افراد تقسیم دفاتر دولتی میان خودشان بود تا بعدا قلمرو مستقل سدوزایی را بهوجود آورند.
تاریخنویسان ناسیونالیست و همتایان اروپایی آنان مدعیاند که این مجلس در زیارتگاه شیرسرخ برگزار شده است. اما منابع معاصر هیچگونه اشارهای به این مکان ندارند، پس مطمئنا این افسانهای است که در اواخر قرن نزدهم و اوایل قرن بیستم برای مشروعیتبخشیدن به محمد زاییها/ بارکزاییها، و اینکه در مزار شیرسرخ، حاجی جمالخان بارکزی موسس این دودمان به خاک سپرده شده است، ساخته و پرداخته شده است. به هر حال، شیرسرخ زیارتگاه تکگنبدی کوچکی است که برای برگزاری چنین اجلاس مهمی مناسب نیست. به احتمال بسیار زیاد، شورای نظامی در خیمهی شخصی احمدشاه برگزار شد، که حضار از سرّیبودن مطمئن بودند و در صورت بروز منازعه، غازیان احمدشاه در دسترس بودند. چانهزنی این نُه فرمانده نظامی چندین روز طول کشید تا بالاخره سهم هر کدام در سلطنت جدید مشخص شد. برای پابندی آنها، احمدشاه مجموعهای از امتیازات را برای هر یکی بخشید. یکی از امتیازات، معافیت ابدی قبایل که نمایندههایشان در مجلس حضور داشتند، از پرداخت مالیات زمین و خدمت اجباری سربازی بود. مضاف بر آن، به آنها و وارثانشان این حق را داد تا در شورای قبایلی سلطنتی عضو شوند. در مقابل، فرماندهان متعهد شدند در صورت بروز جنگ مالیات نظامی بپردازند. برای مطیعکردن نورمحمدخان علیزی که هنوز شخصیت قدرتمندی بهحساب میآمد و تنزل رتبه شدیدی کرده بود، دوباره منصب میر افغانها داده شد.
بهرغم این توافقات، حاجی جمالخان بارکزی که میخواست خود پادشاه شود، مشروعیت احمدشاه را مبنی بر تصاحب تاج و تخت به این دلیل که بارکزیها جمعیت فراوان و قدرتمندی را در میان قبایل ابدالیهای هلمند و قندهار تشکیل میدادند، به چالش کشید. شانس حاجی جمال به دلایل چون بزرگی سن، مالکیت زمینهای فراوان -نادرآباد [قلعهای که نادرشاه پس از ویرانی شهر کهنه قندهار ایجاد کرد. م.] که بر زمینهای خانوادگی وی آباد شده بود- و اینکه زیارت حج را نیز انجام داده بود، بیشتر بود. در مقابل، احمدشاه در اوایل بیست سالگیاش بهسر میبرد و با قندهار به این دلیل که در ملتان به دنیا آمده و بزرگ شده بود، آشنایی زیادی نداشت. بهعلاوه، هر چند که او از قبیلهی سرمست خیل سدوزایی بود، اجدادش بر هرات فرمانروایی کرده بودند، نه قندهار. تنها سابقهی آشنایی احمدشاه با قندهار به هفت سال حبسی بازمیگردد که وی در یک زندان محلی زندانی بود. [ نویسنده در صفحه 87 کتاب در شرح زندانیشدن احمدشاه و برادرانش پس از سقوط هرات و فراه چنین مینویسد: ذوالفقارخان و دو برادر او علیمردان خان و احمدشاه به قندهار، جایی که بعدا شاه حسین هوتکی آنها را زندان کرد متواری شدند. پس از مدت کوتاهی، علی مردان بهدلیل شکنجه و وضعیت سخت زندان درگذشت اما ذوالفقارخان و احمدشاه مدت تقریبا هفت سال را در زندان سپری کردند تا بالاخره پس از اینکه قندهار به دست نادر افشار افتاد، رها شدند. م.]
در حقیقت، رویارویی حاجی جمالخان و احمدشاه، در رقابتی تاریخی بین دو طایفه ریشه داشت؛ مغولان برای از بینبردن اتحاد سدوزاییها و صفویان، از بارکزاییها حمایت میکردند. در دورهی حاکمیت مغولان بر قندهار، حکمرانان مغول میرافغانیها را از میان بارکزاییها برمیگزید، اما وقتی سدوزاییها در هرات بر سر کار شدند، سران بارکزایی قندهار از انتخاب یک سدوزایی بهحیث میر افغانها به این دلیل که توسط سدوزاییهای هرات انتخاب میشد، ابا میورزیدند. به احتمال قوی حاجی جمالخان از نوادگان این مَلِکهای منصوبی مغول که شرحاش در بالا آمد، بوده است.
نزاع این دو مرد، بالاخره پس از چند روز مشاجرهی داغ به پایان رسید. در نهایت، احمدشاه در بدل وفاداری حاجی جمالخان به خودش بهعنوان پادشاه، بر قرآنی سوگند یاد کرد و عهد کرد که حاجی جمالخان و نوادگانش برای همیشه پست وزیری یا رییسالوزرا را خواهند داشت. چنین سازوکاری به این معنا بود که وی پس از شاه بهحیث دومین رتبه، اختیارات و قدرتی فراوان بهعنوان وزیر خواهد داشت، چرا که وزیر، و نه شخص شاه، امور روزمرهی کشور را اداره میکرد. با وجود تمام این قول و قرارها، بعدها جنگ بر سر قدرت بین خاندانهای احمدشاه و حاجی جمالخان اوج گرفت و به خونریزی و جنگ داخلی منتهی شد. سرانجام، اولاده حاجی جمالخان خاندان احمدشاه را برانداختند و دودمان خود را تأسیس کردند: محمدزاییها.
با این توافق که احمدشاه بر تخت بنشیند، روحانی مشاور شخصی وی، صابرشاه، نمازی بهجا آورد و طبق روایت الحسینی «ساقهای از یک گیاه سبز برداشته و آن را بر کلاه احمدشاه نصب کرد و اعلان کرد که با این نشانه، مراسم تاجگذاری احمدشاه انجام گرفته است». تاریخنویسان محمدزایی بر این روایت کوتاه دست برده و از آن یک تاجگذاری افسانهای مفصلی ساختند که استادانه ساخته و پرداخته شده است. در طول سلطنت امیر حبیبالله خان (۱۹۰۱ – ۱۹۱۹ م.) نشان گیاه سبز به یک دستهی گندم تغییر شکل یافت و به سمبل اساسی دودمان شاهی تبدیل شد که در بیرق ملی، مهر و تمبرها، سکهها و در عنوانی نامههای رسمی دولتی استفاده میشد. این دستهی گندم با موارد استفادهی زیادش، گمانهزنیهایی را مبنی بر شباهتش با حلقهی برگ درخت بو که به برندگان مسابقات المپیک باستانی اهدا میشد و امپراتوران روم در جریان پیروزی به تاج خود میزدند، برانگیخت. در سال ۱۹۴۰ م. میرغلاممحمد غبار، در کتاب تاریخش در باب احمدشاه، تصویری تخیلی که توسط هنرمند مشهور افغانی قرن بیستم، عبدالغفور برشنا کشیده شده است آورده است. این نقاشی صابرشاه را در حال تاجگذاری احمدشاه با دستهای گندم طلایی نشان میدهد.

در همین حال، تاریخدان آمریکایی لویی دوپری معتقد است که گیاه سبز اشاره به مراسم باستانی حاصلخیزی دارد. گذاشتن تصویر یک مکان مقدس -زیارتگاه خرقهی شریف- که در کنار خوشه گندم در مهر و نشان رسمی دولت افغانستان، بر اهمیت و قوت خوشه گندم افزود و این سمبل در اذهان ملیگرای افغانستان عمیقا جا گرفت. طوری که در اواخر ۱۹۷۰ م. دولت کمونیستی نورمحمد ترهکی، آن را بهعنوان بخشی از بیرق ملی نگه داشت، هرچند طوری از نو طرحاندازی شد تا شبیه دستهی گندم شوروی بهنظر برسد؛ سمبلی که نشاندهندهی رونق کشاورزی بود. طالبان سنخیتی با این سمبل «غیراسلامی» نداشتند، اما پس از سقوط آنها رییسجمهور حامد کرزی نقش و نگار زیارتگاه و دستهی گندم را احیا کرد. گذشته از هر چیزی، آخرالامر او خود پوپلزی و از اعقاب سلطنتی درانی بود.

بخشی از این اساطیر تاجگذاری برخاسته از برداشتهای غلط اروپاییها و یا دسترسی کم آنها به منابع معاصر است. در این میان، بهطور مشخص میتوان از گزارش جوزف پییر فرایر (Joseph- Pierre Ferrier) نام برد، یک نظامی ماجراجوی فرانسوی که در اواسط ۱۸۴۰ م. به افغانستان سفر کرد. در «تاریخ افغانها» فرایر روایتی تازه و دگرگونه از شورای نُهنفره نظامی در هیأت مجمع عمومی قبایل بهدست میدهد که در زیارتگاه یا مزار شیرسرخ برگزار میشود. به همین گونه، فرایر به ثبت چگونگی چشمپوشی سخاوتمندانه حاجی جمالخان از تخت شاهی به نفع احمدشاه و مراسم تاجگذاری وی را با گذاشتن حلقهی گل جو پرداخته است. روایت گمراهکنندهتر از روایت تاریخی فرایر، شرح این ماجرا در زندگینامهی خودنوشت امیر عبدالرحمانخان (۱۸۸۰ – ۱۹۰۱ م.) است. براساس روایات وی از حوادث، بعد از تاجگذاری احمدشاه، سران و بزرگان گرد آمده:
«علف را به نشانهی اینکه آنها احشام و اغنام احمدشاه هستند در دهان گذاشتند، و به دور گردن خود تکههای لباس را شبیه ریسمان به این نشان که به رضای او راضیاند و حاضرند تا توسط او رهبری شوند، انداختند و بدین گونه به فرمانش درآمدند و اختیار مرگ و زندگی را به وی سپردند».
در واقع، تحریفِ این روایت تاریخی و تحریق رسم ننواتی – پشتونوالی، برای توجیه و تبرئهی سلطنت استبدادی عبدالرحمانخان صورت گرفته است. در ادامه این اقدامات، امیر منزلت تمام سران قبایل افغان را به بردگان و دشمنان هزیمتشده فروکاهید و از آنجایی که لایق بخشایش شناخته نمیشدند، باز هم خود را به دامان شاه میانداختند. امیر نیز از روی بخشندگی زندگیشان را بخشید، اما فقط به این دلیل که آنها از حقوق خود چشم پوشیده بودند و پذیرفته بودند تا مانند چارپایان بارکش زندگی کنند و زندگی و مرگشان نیز به هوی و هوس سلطان بستگی داشت. همینجا نیز عبدالرحمنخان مدعی شده است که احمدشاه توسط «نمایندگان معتبر ملت ما» انتخاب شده است و سال ۱۷۴۷ م. «آغازی بود که افغانستان در آن به شاه منتخب و حکومتی مطابق قانون اساسی برای حکمرانی بر کشور دست یافت». این بیانات امیر در باب قانون اساسی و نمایندگان معتبر ملت کاملا مغایر و منافی تصویری است که وی از رعایای احمدشاه بهعنوان غلامان و حیوانات ارایه میکند. به همین اندازه بیمعنا نیز هستند چون افغانستان تا ۱۹۲۳ م. هیچگونه قانون اساسی نداشت، بگذریم از برگزاری پارلمان یا مجمعی براساس قانون اساسی.
تمام این افسانهبافی و حالات احساسی هنگامی بامزه میشود که خواننده پی میبرد نصب گیاه سبز بر کلاه احمدشاه در واقع شوخی بامزهای بود که عمدا مراسم تاجگذاری صفوی را تقلید و به سخره میگرفت. با نصب گیاه سبز بر کلاه شاه، صابر استادانه به حضار خاطرنشان کرد که این گیاه در واقع جیگها (ijgha) که پرزینتی شاهی شاهان مغول و صفوی که به نشانهی شاهی پوشیده میشد، است. این حرکت از آن رو یک شوخی بامزه بود که تمام فرماندهان نظامی حاضر در مجلس که همه با کر و فر لباس شاهی مغولان و صفویان آشنا بودند، به شیطنت نهفته در آن پی میبردند. در عین حال، این حرکت صابر شاه یادآوری زیرکانهای بود از خطرات خود مهمپنداری که مشخصه اصلی صفویان، مغولان و در واقع میر افغانیهای سدوزی بود. به عبارت دیگر، ممکن است احمدشاه از نبردِ کسبِ سلطنت پیروز به در آمده باشد، اما صابر شاه به او یادآوری میکرد که اگر او میخواهد قدرت همچنان در کف او باشد، مقداری تواضع و فروتنی او را به خطا نخواهد برد. پس از این واقعه، تمام مقامات عالی رتبه درانی سلطنت سدوزایی پر جیگها را بر عمامههایشان میآویختند.
شوخی دیگری در علو صابرشاه به همتای افغانِ اسقف اعظم کانتربری [اسقف اعظم که تاجگذاری شاهان و ملکههای انگلیس را در قرن شانزدهم انجام میداد. م.] نهفته است. تا آنجا که به سلسله مراتب روحانیت قبیلوی ابدالی و حوزه قندهار مربوط است، چنین شخصی نهتنها که وجود خارجی نداشته است، بلکه مایهی آشفتگی نیز است. برای مثال، تاریخنویس مشهور دورهی خاندان درانی، فیضمحمد کاتب که از طرف امیر حبیبالله خان گماشته شده بود، در شرح مختصری که از مراسم تاجگذاری احمدشاه نگاشته، حتا نامی از صابرشاه نبرده است. درحالیکه الحسینی از او بهعنوان یک درویش و فقیر یاد کرده است. در واقع، صابرشاه از عارفان دورهگردی بود که به تعبیر خواب میپرداخت و مدعی بود که میتواند از این طریق آینده را پیشگویی کند. در زمینه میتوان صابرشاه را با رسول مقایسه کرد، کسی که تاثیری مشابه را در جریان اشغال بلخ توسط نادر داشت. [شرح ماجرای رسول در صفحات 96-98 همین کتاب آمده است. م.] صابرشاه نهتنها که پشتون نبود، بلکه از پنجابیان لاهور بود. با این حال غبار و تاریخنگاران پیرو وی بهدلیل خوانش غلط از یک متن فارسی، ادعا دارند که وی از کابل بود.
صابر در لاهور بهدنیا آمد و از نامی که در بدو تولد داشته است، رضاشاه، استنتاجی قوی به دست میآید که وی شیعه مذهب و شغلش نعلبندی بوده است. قبل از فتح لاهور بهدست نادرشاه، وی نامش را به صابر که از لحاظ مذهبی بیطرف مینماید تغییر داد و به طالعبینی مشغول شد. مانند بسیاری از فقیران دیگر این دوره او هم به لشکر ایرانی پیوست، جایی که به مهارت نعل بندی اسب و مهارتهای دیگرش نیاز احساس میشد. احتمالا زمانی که نادرشاه در لاهور بود، ملاقات میان صابر و احمدشاه صورت گرفت، ملاقاتی پرجاذبه که جوان سدوزایی را تحت تأثیر قرار داد و صابر را بهعنوان طالعبین شخصی خود به این دلیل در برگرفت. صابر احتمالا به احمدشاه گفته بود که روزی او به پادشاهی خواهد رسید. تا سال ۱۷۴۷ م. رابطهی احمدشاه و صابرشاه به اوج صمیمت خود رسید، که بهنظر بعضیها بیش از حدِ متعارف بود. پس از مدت کوتاهی از تاجگذاری، یکی از ملازمان که نزد احمدشاه بار یافته بود، هنگامی در بهت و حیرت فرو رفت که صابر شاه را «سر تا پا لخت درحالیکه بدنش را خاک پوشانیده بود» سر بر دامن شاه داشت و شاه با دستان خودش از غذای سلطنتی به وی میداد، میبیند. [در کتابشناسی کتاب، نویسنده روایت را به کتابهای احمدشاه و ظهور سدوزاییها نسبت داده است. م.]
انتخاب احمدشاه بهعنوان پادشاه توسط حلقهای از نُه فرمانده نظامی صورت گرفت، به دنبال آن راویان ناسیونالیست از آن مثل یک مجمع ملی بزرگ یا لویه جرگه یاد کردند، مجمعی که ادعا میشود شیوهی باستانی و سنتی پشتونها برای انتخاب سران کشور است. این ادعا نیز اختراع فرهنگی است که در منابع معاصر احمدشاه، نمیتوان اسنادی برای تأیید یافت. قبایل پشتون پادشاه انتخاب نمیکردند به این دلیل ساده که نظام پادشاهی نداشتند. حتا سازوکارهای چون ملِک و میرافغانها نیز توسط امپراتوران قدرتمند بیرونی تحمیل میشد؛ ممکن است ابدالیان کسی را نامزد پست میرافغانها میکردند، اما کاندیداهایشان باید توسط حکمران صفوی یا مغولی قندهار به تأیید میرسیدند. در چنین انتصابی، حتا قبایل دیگر افغان نیز نقشی نداشتند: در یک تعداد موارد، میرافغانها مستقیما توسط حکمران صفویه گمارده میشد که نظرهای رهبران ابدالی را یا نادیده میگرفتند یا هم کاملا رد میکردند.
قبایل افغان رسم و رسوم مختلفی برای نامزدکردن سران قبایل دارند. بعضیهایشان کسی را تنها برای یک منظور، مثلا رهبری قبیله در جنگ یا حل کردن جدال داخلی، برمیگزینند. بهطور ذاتی بیشتر قبایل افغان با هرگونه حکومت متمرکز مخالفاند و با شدت و حدت از خودمختاری خویش دفاع میکنند، آنچه که حاکمان افغانستان بار بار به قیمت قدرتشان به آن پی بردند. آگاهی در مورد برگزاری جرگه همیشه قبل از آن اعلان میشود و طبق رسوم، مجلس در فضایی باز برگزار میشود تا تصمیمها و توافقات مخفیانه صورت نگیرند. هر کسی با سن بالای 18 سال میتواند در جرگه حضور یابد و نظرش را ابراز کند، اما بیگانگان این حق را ندارند مگر اینکه دعوت شوند.
هیچکدام از منابع فارسی از جریان بالا بهعنوان جرگه یاد نکردهاند. برای مثال، الحسینی از اصطلاحات فارسی مثل «مجلس»، «ملاقات» و «مجمع» استفاده میکند، چنانکه الفنستون 60 سال بعد نوشت، کاربرد این اصطلاحات در قرن نوزدهم همچنان ادامه داشت. لویه جرگه با مفهوم مدرن پس از تصویب موفقانه قانون اساسی در ۱۹۲۰ م. به اینطرف شکل یافت، که با سنتهای بومی پشتونها زمینه مشترک کمی دارد و بیشتر دستاورد سلطنتطلبان و ناسیونالیستهای افغان بوده است. لویه جرگه در واقع سنخیت کمی با سنتهای برابریطلبانه باستانی پشتونها دارد و در واقع از مدل پارلمانی ترکی اقتباس شده و تنها ارتباط آن با هویت پشتون کلمه لویه در نام آن است؛ حتا جرگه هم یک اصطلاح فارسی است.
شورای نظامی نُهنفره که احمدشاه را برای به قدرترسیدن «انتخاب» کردند، انتیتز یا برابرنهادهی یک جرگهی سنتی پشتون بود. موضوع سلطنت کموبیش تا قبل از رسیدن احمدشاه به قندهار حل شده بود و جلسه شورای نظامی در خفا و پوشیدگی و در غیاب اریستوکراسی ابدالی برگزار شده بود. صرفنظر از یک عضو توخی غلجایی، هیچ یک از قبایل دیگر افغان بدان دعوت نشده بودند. همچنان نمایندهای از روحانیت یا علما نیز حضور نداشت، کسانی که مهر تأییدشان، مشروعیت احمدشاه را برای تصاحب تاج و تخت طبق شریعت برآورده میکرد. صابرشاه بهدلیل نداشتن اعتبار رسمی از مراجع اسلامی، فاقد شرایط ایفای این نقش بود. با اصطلاحات عصر امروز، قدرتگرفتن و به پادشاهیرسیدن احمدشاه در ۱۷۴۷ م. یک کودتای نظامی بود که توسط یک مجلس کوچک صورت گرفته و در واقع ادامه سنتی بود که پیشینه طولانی داشت. سنتی که براساس آن، فرمانده نیروهای غلام [سربازانی که پس از فتح یک منطقه جدید وارد لشکر میشدند. صفحه 705. م.] یا مردان جنگی، با استفاده از ضعف حکومت مرکزی از آن جدا شده و پادشاهی مستقل خویش را بنا مینهاده است.
بالاخره، این ادعا که احمدشاه پس از به شاهیرسیدن لقب شاهی دُر دُران را اختیار کرد و دستور داد که قبیلهی ابدالی از آن پس درانی شناخته شود، همانند این باور که این تغییر نام بر اثر خوابی بود که صابرشاه دیده بود، بیاساس است. تغییر نام قبیله از ابدالی به درانی و عنوان دُر دُران ماهها بعد توسط حضرت میان عمر بابا، پیر چمکنی که در نزدیکی اتک قرار دارد، اهدا شد.
وقتی احمدشاه از حمایت شورای نظامی از پادشاهیاش مطمئن شد، بر آن شد تا وفاداری سران قبایل و رهبران منطقه را نیز جلب کند. جارچیها برای فراخوانی اشخاص پرنفوذ به یک دربار عمومی فرستاده شدند. پس از گردآمدن آنها، احمدشاه در مقابل مجمع ظاهر شد و احتمالا جیگهاای [پر شاهی] به تن داشت که بدون شک از غارت دهلی یا خیمهی نادرشاه بهدست آورده بود. در ادامه به اطلاع مجمع رسید که احمدشاه، پادشاه یک قندهار مستقل است. در عین زمان، غازیان (سربازان) احمدشاه که با زرنگی تمام در اطراف مجمع جاگذاری شده بودند، شمشیر به سپرهایشان کوبیدند و اعلان کردند که کسی جز او شایستهی شاهنشاهی نیست. رهبران نیز قدم پیش نهادند و با حکمران سدوزایی پیمان وفاداری بستند. این صحنه استادانه طراحی شده بود چرا که حضور هزاران سرباز، توپ و فیلان جنگی از ابراز هرگونه مخالفتی جلوگیری میکرد و همه متقاعد شده بودند که تسلیمی از برآشفتن بهتر است.
با اینحال، رهبران قبیلهای و منطقهای پر نفوذی عمدا از اشتراک در این دربار خودداری کردند. از کسانی که غیابشان شدیدا حس میشد، غلجاییان هوتکی بودند چون رهبران آنها توسط نادرشاه [که ابدالیان را بر غلجایان ترجیح داد .م.] تبعید شده بودند. غلجاییان بسیار دیگری نیز مثل سلیمانخیل غزنی، کابل و لوگر و همچنان غلجاییهای کابل، لغمان و ننگرهار بهدلیل پیمانشان با امپراتور مغولی در این جلسه حاضر نشدند. کاکرها، بلوچان فراه و گرشک نیز غایب بودند. همین گونه نمایندگان افریدی، جاجی، مهمند، منگل، صافی، شینواری، وزیری و دیگر قبایل جنوب و جنوبشرقی افغانستان و خیبر حضور نداشتند.
همچنان از یک هزاره نیز یاد شده است که در دربار حضور داشته که خلاف واقع است. تاریخنویسان معاصر فرض میکنند که وی از هزارههای شیعه هزارهجات بوده است. اما درویش علیخان، بیگلر بیگی هزارههای سنی ایماق [چهار ایماق. م.] بود. او نیز تحت لوای نادرشاه جنگیده بود و برای مدت کوتاهی حکمران هرات نیز بود. ناصرخان، بیگلر بیگی قلات نیز در مراسم تحلیف حضور داشت، هرچند قلات تابع حاکم قندهار بود. ناصرخان تنها غیرافغانی بود که در مجلس نُهنفرهی شاه عضو بود. ادعاهای پسین مبنی بر اینکه احمدشاه توسط تمام قبایل پشتون افغانستان انتخاب شد، هیچ مرجعی در منابع معاصر ندارند. در نتیجه یک افسانهی دیگر نیز همراه با تاجگذاری او سالها بر سر زبانها بوده است.
معمول است که به سلطنترسیدن احمدشاه را اساسگذاری افغانستان کنونی بدانند، اما این نیز زمانپریشیای بیش نیست. افغانستان زمان احمدشاه و معاصران او قلمروی بود که در آن قبایل خودمختار افغان، کمربند قبایلی پشتونها که امروز در هر دو طرف مرز افغانستان-پاکستان اسکان دارند، مسلط بودند. قسمت دیگر قلمرو این افغانستان، بیرون از حیطه قدرت احمدشاه ۱۷۴۷ م. قرار داشت. در حقیقت، احمدشاه و پیروانش هیچ نام مشخصی برای قلمرو خود نداشتند، کمبودی که توجه الفنستون را در مأموریت ۱۸۰۸ – ۱۸۰۹ م. اش جلب کرد. برای حل این موضوع، الفنستون دلبخواهانه این قلمرو را به نام «پادشاهی کابل» یاد کرد چون آن زمان دیگر، کابل پایتخت شاهنشاهی بود نه قندهار. با این حال، وی از کلمهی «افغانستان» نیز برای قلمرو درانی و نیز کمربند قبایلی پشتون -هر دو بهعنوان یک پیکر واحد- استفاده کرده است. در نتیجه، امپراتوری هند بریتانیایی، با تکیه بر استناد الفنستون، واژهی «افغانستان» را برای تمامی قلمروی تحت ادارهی درانیها بهکار برد، هر چند که پس از غلبهی سیکها و انگلیسیها بر پنجاب، بیشتر از نیم سرزمینی که در اصل افغانستان بود، در خاک هند قرار گرفت.
در ابتدا قلمرو احمدشاه تقریبا متشکل از سه ولایت افغانستان مدرن امروز بود: قندهار، فراه و هلمند. هزارههای سنی ساکن بالامرغاب، ناصرخان از بلوچان قلات و قبیلهی کاکر که گذرگاههای قلات به قندهار را در اختیار داشتند نیز حکمرانی سدوزایی را پذیرفتند. اما در اواخر سلطنت وی، پهنای امپراتوری درانی از مشهد تا دهلی گسترده بود. پس مرزهای احمدشاهی در آغاز و پایان سلطنت وی، با مرزهای فعلی افغانستان مدرن هیچ شباهتی ندارند. چنانکه پس از مرگ وی صد سال طول کشید تا مرزهای بینالمللی افغانستان مدرن چنین شکلی بگیرند.
نتیجه، فروکاستن یا بیاهمیت جلوه دادن دستاوردهای احمدشاه نیست. بلکه هدف ترتیب و قراردادن آنها در زمینهی درست تاریخی هرکدام است. احمدشاه از ضعف ازبیکان، امپراتوری مغول و هرج و مرج پس از قتل نادرشاه بهره جست تا استقلال دوبارهی سدوزایی را احیا کند. در طول سلطنت خود، احمدشاه دولتشهر کوچک خود را تبدیل به یک امپراتوری بزرگ کرد و سلطنتی را پیریزی کرد که برای بیش از دو صد و پنجاه سال دوام آورد. اینها دستاوردهای بزرگ برای کسی است که وقتی به پادشاهی رسید، هنوز ۲۵ سال بیش نداشت، دستاوردهایی که به آرمانسازی و افسانهپردازی هیچ نیازی ندارد، چرا که بهخودی خود بزرگ و با شکوه هستند.
+++
«کمپین همدلی: کرایه خانه قانونا نصف شود» در روزهای دشواری که همه درگیر ویروس کرونا یا COVID-19 هستیم، برای گسترش همدلی، همکاری و همدردی میان مردم و بهویژه میان مالک و مستأجر راهاندازی شده است. در این کمپین از مالکان خانههای مسکونی میخواهیم که با همدلی و همیاری، از ماه حمل تا پایان وضعیت کنونی، کرایه ماهوار را کم کنند. حامیان این کمپین درحالیکه میدانند شماری از مالکان پیش از این اقدامات انسانی و درخور ستایش انجام دادهاند، تأکید میکنند که کرایههای ماهوار خانهها حداقل نصف شود. برای امضای این دادخواست به این آدرس رفته پس از امضا آنرا با دوستان خود شریک سازید: