نویسنده: علی کریمی
برگردان: جواد زاولستانی
منبع: فارن پالیسی
آینده در شهریشدن است. افغانستان باید قویتر حرکت کند تا از قافله عقب نماند.
برای نخستینبار در تاریخ بشر، در سال 2007 شمار کسانی که در شهر زندگی میکنند، بر شمار کسانی که در روستاها زندگی میکنند، فزونی یافت. در سال 1950 فقط 30 درصد نفوس جهان در شهرها زندگی میکردند. در سال 2050، 66 درصد مردم جهان در شهرها زندگی خواهند کرد. پیشبینی شده است که این روند شهریشدن 2.5 بیلیون/میلیارد تن به جمعیت شهری جهان اضافه خواهد کرد، «نزدیک به 90 درصد این افزایش در آسیا و افریقا متمرکز خواهد بود.»
آیندهی جهان در شهرها رقم میخورد و نیز، آیندهی افغانستان. بر اساس یک مطالعهی اخیر ملل متحد، تا سال 2050 نزدیک به نصف جمعیت افغانستان یا 25.6 میلیون تن، در شهرها زندگی خواهند کرد. فقط در چند سال گذشته، وسعت و نفوس شهرهای بزرگ این کشور به شکل چشمگیری افزایش یافتهاند. شهر کابل، پایتخت افغانستان، در سال 2001 در حدود 1.5 میلیون نفوس داشت؛ اما در سال 2014 نفوس آن نزدیک به شش میلیون رسید و تبدیل به پنجمین شهر جهان با سریعترین گسترش گردیده است. اما با وجود گسترش سریع شهرها در افغانستان، دولت برای آمادهساختن نهادهای حکومتی برای رفع چالشهای ناشی از این گسترش، کار اندکی انجام داده است.
جمعیت شهری افغانستان به دلیل برگشت آوارگان، عمدتا از پاکستان و ایران که پس از سرنگونی طالبان اوج گرفت؛ افزایش شمار بیجاشدگان داخلی به دلیل جنگ و حوادث طبیعی و مهمتر از همه، شتاب مهاجرتهای از روستا به شهر افزایش یافت. مردمانی که از روستاها به شهرها مهاجرت میکنند، در جستوجوی فرصتها و منابعی اند که در روستاها در دسترس نیستند. آنان برای خود کار و برای فرزندانشان آموزش بهتر میخواهند، به خدمات دسترسی داشته باشند، مجالی برای لذت بردن از زندگی پیدا کنند و به آسایشهایی دستیابند که ویژهی زندگی شهریاند.
علاوه بر این تمایل برای زندگی شهری اما بخشی از روآوردن مردم به شهرها به این دلیل بوده است که این کشور برای اقتصاد کنونی مبتنی بر زراعت جای مناسبی نیست. مسایل مرتبط با تولید- نبود سیستمهای مناسب آبیاری، زیربناهای ناکافی حملونقل، نبود ماشینآلات مدرن و نبود زمین قابل کشتوکار- موانع بزرگی بر سر راه توسعهی بخش زراعت در این کشور ایجاد کردهاند و این هشداریست برای مقامهای دولت افغانستان که الگوی زراعت سنتی نمیتواند موتور متحرک این کشور به سوی رشد اقتصادی گردد.
در افغانستان که فقط 12 درصد زمین قابل کشت است، زراعت 20 درصد تولید ناخالص ملی را تشکیل میدهد، در حالی که 78 درصد نیروی کار این کشور را به خود مصروف میکند. اینکه چرا این قدر نیروی انسانی زیاد، اینقدر کم تولید میکند، دلایلی دارد. اما نوع مالکیت زمین دلیل اصلی این ناکارآمدیست.
برخلاف بسیاری از دیگر کشورهای در حال توسعه که چند نفر زمینهای وسیع را در اختیار دارند، اکثر زمینهای زراعتی افغانستان، زمینهای کوچک خانوادگیست. با این حال، با افزایش جمعیت در سالهای اخیر، این زمینها میان وارثان به قطعههای کوچکتر تقسیم شده و اتکای زندگی به آن را برای خانوادهها دشوارتر کرده است. در کنار آن، شیوهی غیر ماشینی تولید همچنان یک چالش است و حاصلات را پایین میآورد. اگر رهبران افغانستان میخواهند که فقر فراگیر و مشکل تغذیهی ناسالم را از کشور ریشهکن سازند، به جای بخش زراعت، باید بر بخشهای اقتصادی شهری توجه کنند. در واقع، ملل متحد از کشورهایی مانند افغانستان خواسته است که برای توسعهی درازمدت صنایع خلاقانهی شهری- مانند هنر، فیشن و معماری- را از نظر نیفگنند.
به دلیل این تغییر توجه، در این اواخر حرفوسخنهای زیادی در کابل دربارهی صنعت استخراج معادن و اینکه این صنعت چگونه میتواند اقتصاد این کشور را حفظ کند، در جریان بوده است. اما این صنعت نیز باید شهری گردد. با آنکه معادن اکثرا در مناطق روستایی قرار دارند، صنعت آن نیازمند شیوهی زندگی و خدمات شهری است- مانند حملونقل مدرن، مسکن و خدمات شهرداری. برای رسیدن به سطح بالاتر تولید صنعتی در استخراج معادن، افغانستان به نسلی از کارگرانی نیاز خواهد داشت که در مناطق پرجمعیت زندگی و بر اساس یک تقسیماوقات منظم کار میکنند و این از زندگی روستایی که از انعطافپذیری بیشتر برخوردار است، فاصلهی زیادی دارد. پس اگر اگر آیندهی اقتصاد افغانستان وابسته به معادن است، چنانکه بسیاری به این باور اند، آموزش دادن نیروی کار مناسب از طرف حکومت، ساختن زیربناهای ضروری و بهبود اداره و حکومتداری شهری برای وفق دادن خود با تغییراتی که در شهرها خواهند امد، از اهمیت بالایی برخوردار است.
در سیستم زراعتی کنونی (عمدتا سنتی) دهقانان افغانستان آنقدر نمیتوانند تولید کنند که از آن ثروت اندوزند: آنان نمیتوانند پول ذخیره کنند. ذخیره کردن پول یکی از عوامل کلیدی تحرک اجتماعی و رشد اقتصادیست. تنها با زندگی در شهر ممکن است که مردم فرصت بهتری برای انباشت پول و ذخیرهی مازاد درآمد شان دارند.
بر اساس یک مطالعه (سروی) دو اقتصاددان امریکایی که در سال 1968 منشر شده، ظرفیت توسعه دارای چهار شاخص است: افزایش ذخیرههای شخصی، بهبود سیستمهای حملونقل، ماشینی شدن زراعت و تعهد رهبری ]دولت[ به رشد اقتصادی. در این مطالعه که 75 کشور جهان مقایسه شده و «ظرفیت توسعه»ی کشورهای در حال توسعه به سنجش گرفته شده، افغانستان کشوری دانسته شده که ظرفیت توسعه در آن پایین است و اقبال آن برای بیرون رفتن از آن وضع، صفر دانسته شده است. این همه به دلیل سنتی بودن ساختارهای اقتصادی آن بوده است. نزدیک به 50 سال از آن زمان گذشته است، اما ساختارهای اقتصادی افغانستان از آن روز تا کنون چندان تغییر نکرده است.
توسعه در بسیاری از کشورها شکلی از شهریشدن بوده است، چنانکه هیچ کشور توسعهیافتهی وجود ندارد که اکثر نفوس آن در روستاها زندگی کنند. برخیها مانند ادوارد گلاسر، استاد اقتصاد در دانشگاه هاروارد تا آنجا پیش میرود که میگوید: «کشور شهری فقیر و کشور غنی روستایی وجود ندارد.» بر اساس گفتههای گلاسر، تراکم و گوناگونی جمعیت بزرگترین منابع ثروت در شهر هستند. وقتی مردم در شهرها در نزدیکی هم زندگی میکنند، به این معناست که برای خلاقیت و ابتکار فرصتها و زمینههای بیشتر وجود دارد. به این دلیل برای توسعه و رشد پایدار، یک کشور به یک اقتصاد غالب شهری نیاز دارد.
به خاطر این فرصتهاست که مهاجرت از روستا به شهر در افغانستان یک مسافرت یک طرفه بوده است. وقتی یک روستایی در شهر مسکنگزین میشود، دیگر داوطلبانه به دهکدهاش برنمیگردد. حتا بیجاشدگان داخلی که از جنگ گریختهاند و در حومههای شهر در زیر خیمهها زندگی میکنند، میگویند که بدون در نظرداشت اینکه چه وقت صلح برقرار میشود، دیگر به روستاهای شان برنمیگردند. دلیل آن ساده است: حتا در زاغههای شهر با شرایط دشوار زندگی مردم به کار و خدمات بیشتر از مناطق روستایی دسترسی دارند. و این در حالیست که افغانستان در ارائه خدمات اولیه از کوتاهیها و نواقص جدی رنج میبرد.
در دورهی پس از طالبان، وضعیت اندکی تغییر کرد و این تغییر مدیون میلیاردها دالر کمک خارجی بوده است. اما مسئولیت رساندن این کمکهای خارجی به مناطق روستایی افغانستان به دوش جامعهی انجویی (سازمانهای غیردولتی) افغانستان بوده است نه به دوش حکومت. در واقع، بیمیلی حکومت افغانستان در سرمایهگذاری برای توسعهی شهری و اصلاح اداره و حکومتداری شهری در این واقعیت ریشه دارد که هر قدر مردم بیشتر در شهرها زندگی کنند، از حکومت خدمات بیشتر میخواهند. نهاد حکومتی مسئول توسعهی شهری، وزارت امور شهرسازی، «یکی از ناکارآمدترین بخشهای حکومت» دانسته میشود که ظرفیت مصرف نصف بودجهی عادی انکشافیاش را ندارد.
اما به نظر میرسد که نگاه افغانستان به شهریشدن اشتباه است. اگر حکومت میخواهد که با فقر مبارزه کند و کیفیت زندگی شهروندانش را بالا ببرد، شهریشدن/ساختن بهترین فرصت است. در شهرها، به دلیل تراکم جمعیت فراهمساختن خدمات مانند ساختن جادهها، تهیهی آب، خدمات صحی و آموزشی نسبت به روستاها که نفوس در آن پراگنده است، آسانتر و ارزانتر است. در نتیجه، بنا به گفتهی گلاسر اقتصاددان، شهرها «بهترین امید برای بیرون کشیدن مردم از فقر بدون تخریب سیارهی ماست.»
آینده در شهریسازی/شهریشدن است و به جای تشویش دربارهی آن، دولت افغانستان باید کار روی برنامههای توسعهای شهری، به شمول اصلاح اداره و حکومتداری شهری، را آغاز کند. برای پایان دادن به نزاع بین وزارت امور شهرسازی و شهرداریها بر سر وظایف، مسئولیت بین این دو اداره به خوبی تقسیم گردند. شهرداریها باید غیرسیاسی شوند و بر اساس قانون اساسی افغانستان، شهرداران توسط رای مستقیم مردم انتخاب گردند. در حال حاضر، شهردارها مانند دیگر مقامهای محلی توسط رییس جمهور تعیین میگردند. در این صورت، آنان بیشتر به وفاداری سیاسی شان فکر میکنند تا ظرفیت و شایستگی. یک شهردار انتخابی میتواند در برابر مقامهای حکومتی فاسد بایستد و باشندگان شهر میتوانند او را در رابطه به کارکردهایش حسابده بسازند. افغانستان باید اقدامات حسابشده و برنامهریزیشده روی دست گیرد تا شهرها را بیشتر قابلزندگی، خوشآیند و مصئونتر بسازد- به ویژه، برای زنان. شهر تهدید نیست، فرصت است، به ویژه برای کشورهای فقیری مانند افغانستان.