اطلاعات روز: زهرا خاوری؛ بهدنبال چندین بار ردشدن پایاننامهی تحصیلیاش ، قبل از ظهر روز یکشنبه دست به خودکشی زد. او دانشجوی دانشگاه کابل بود؛ دانشگاهی با نصاب تحصیلی فرسوده، دانشجویان کمروحیه و بیانگیزه و استادانی با افکار قالبی.
خودکشی زهرا خاوری در پی ردشدن مکرر پایاننامهاش که سرانجام به پایان زندگی خودش انجامید؛ حالا خشم افکارعمومی را در فضای مجازی و واقعی برانگیخته است. افرادی که تجربههای مشابه با تجربه زهرا را داشتهاند، حالا خاطرات دوران دانشجویی شان را رو کردهاند. در این مطلب خاطرات چند کاربر شبکههای اجتماعی را که در مورد پایاننامهنگاریها و دانشگاههای دولتی نگاشتهاند و در فضای مجازی منتشر کردهاند، گیردآوری کردهایم.
شهرزاد اکبر
نخستین باری که تهدید به تجاوز جنسی شدم در دانشگاه کابل بود؛ تهدیدی که در لفافهای از سوی یکی از استادان مطرح شد. نخستین باری که تبعیض قومی، مذهبی، زبانی و اقتصادی را عریان و بیپرده دیدم، دانشجو بودم. نخستین باری که کاملا اعتماد به نفسم را از دست دادم و امیدم به آیندهی حرفهایام کمرنگ شد در دورهی دانشجوییام در افغانستان بود.
بعد از یکونیم سال تحصیل در دانشگاه کابل، ترک تحصیل کردم تا بازماندههای اعتماد بهنفس، نیرو، شادمانی و خوشبینیام به یغما نرود.
وقتی در امریکا به تحصیل ادامه دادم دوباره عشقم را نسبت به آموختن به یاد آوردم. دوباره مطمیین شدم که من میتوانم بیاموزم. دوباره صدایم را و جرأتم را یافتم و افکارم را نوشتم، گفتم و توضیح دادم. دوباره توانستم به استادان مرد بهعنوان انسان و استاد اعتماد کنم.
من از خانوادهای با سواد، کتابخوان و فرهنگی به دانشگاه کابل رفتم. من قبل از دروهی دانشجویی بارها در حضور جمعهای بزرگ صحبت کرده بودم و زانو به زانو با شاعران، نویسندگان و فرهنگیان نشسته بودم، با وجود این، محیط پر اختناق دانشگاه به روحیه و جرأتم آسیب زد. پدر و مادرم تاب این وضعیت را نیاوردند و مرا برای تحصیل در بیرون از کشور تشویق کردند.
دانشجویان روستایی و فقیر و هزاران هزار جوان مستحقتر و تیزهوشتر از من سالانه قربانی نظام کهنه و فاسد تحصیلی ما میشوند. هزاران هزار استعداد را از دست میدهیم. هزاران هزار صدا در گلو خفه میشوند. تخم تبعیض و عقده را در هزاران سینه می کارند .
نباید گذاشت زهرا فراموش شود. نباید گذاشت یک محصل دیگر، زهرا شود. غم خانوادهی زهرا، غم همهی ماست.
وحید عمر
مونوگراف
سال ۲۰۰۶ تصمیم گرفتم اسناد تحصیلیام را به وزارت تحصیلات عالی برای ارزیابی ببرم. آن زمان در ادارهی امور کار میکردم. دوستانم گفتند ضرور نیست بروم. فقط باید اسنادم را رسمی بفرستم و چون پست نسبتا عالیرتبه دولتی دارم، بدون تکلیف کارم اجرا میشود. گفتم میخواهم قانونی کار کنم. یک روز از دفتر رخصت گرفتم و با اسنادم به ریاست انسجام امور اکادمیک رفتم. اسنادم را تسلیم شدند و گفتند روز چهارشنبه به کمیسیون حاضر شو.
روز چهارشنبه در دهلیز وزارت با یک دوستی که تاثیرگذاری خاصی در وزارت تحصیلات داشت روبهرو شدم. گفت: “ضرور نیست به کمیسیون بروی. اسنادت را به من بده. من برایت طی مراحل می کنم. در غیر آن بهانهگیری میکنند. گفتم: “اسنادم قانونی است و دلیلی ندارند که آزارم بدهند”.
داخل اتاقی شدم که در آن کمیسیون دایر شده بود. رییس کمیسیون گفت اسناد لیسانسات تصدیق شد ولی در قسمت اسناد ماستریات سوال داریم. گفتم بفرمایید. گفت: ترانسکرپت رسمی نداری. گفتم: پاکت سربسته روی میز تان همان (Sealed Transcripts) است که شما میخواهید. گفت نخیر ما شک داریم. شمارهی تماس و ایمیل یونیورستی را برای ما بگذار تا ما تماس بگیریم و مطمیین شویم. گفتم اسنادم تصدیق وزرات خارجه بریتانیا، تایید سفارت افغانستان در انگلستان و مهر وزارت خارجه خود ما را دارد. گفتند ما باید مطمیین شویم. گفتم خوب است. شمارههای تماس را گذاشتم و قرار شد که بعد از تصدیق اسناد مرا دو باره بخواهند.
دو هفته بعد دو باره برایم زنگ زدند. گفتند روز چهار شنبه برای دفاع از مونوگرافت به وزارت حاضر شو. روز چهارشنبه باز به وزارت رفتم. پشت میز سه استاد نشسته بودند. جریان بحثام را با رییس کمیته بدون تصرف این جا نقل میکنم:
– در کدارم رشته تحصیل کردی؟
-علوم سیاسی.
– علوم سیاسی را تعریف کن.
-به چشم این کار را میکنم. ولی چنانچه شما مونوگرافم را مطالعه فرمودهاید. رشته تخصصیام عدالت انتقالی است.
– استاد (با لبخند تمسخیرآمیز): عدالت انتقالی؟ یعنی عدالت قابل انتقال است؟ یعنی عدالت را باید در یک بوجی انداخته انتقال بدهی؟
-نخیراستاد. عدالت انتقالی مبحث نسبتا نو در علوم سیاسی است که برای رسیدگی به جرایم جنگی در جوامع در حالت گذار از جنگ به صلح به کار میبرند.
– نفهمیدم. به هر صورت موضوع مونوگرافت چی است؟
موضوع مونوگرافم چگونگی کار کمیسیون حقیقتیاب افریقای جنوبی برای رسیدگی به جرایم جنگی در افریقای جنوبی بعد از آپارتاید است.
– یعنی مونوگرافت را در مورد افریقای جنوبی نوشتی؟ افغانستان کجا و افریقای جنوبی کجا؟ مگر در افغانستان موضوع کم بود؟
-استاد من همین موضوع را در مشوره با استاد رهنمایم انتخاب کردم. چون درافریقای جنوبی یکی از موفقترین مدلهای عدالت انتقالی تطبیق شده بود، برای تحقیق به افریقای جنوبی رفتم. ولی یک قسمت مونوگرافم شامل پیشنهاداتی برای تطبیق عدالت انتقالی در افغانستان با الهام از تطبیق این روند در افریقای جنوبی است.
– این مونوگراف چرا به پشتو یا فارسی نوشته نشده؟
-استاد، من در انگلستان درس خواندم. در آنجا مونوگراف پشتو و فارسی را قبول نمیکنند.
– پس برو این مونوگراف را ترجمه کن. بعد به کمیسیون حاضر شو.
-استاد اجازه است جسارت کنم. رشته تحصیلی خودتان چی است؟
– من پوهاند استم.
-در کدام رشته؟
– زراعت.
اسنادم را از روی میز برداشتم. گفتم اتاق رییس انسجام امور اکادمیک کدام است؟ بعد پیش رییس رفتم و قصه دراز است و بالاخره اسنادم تصدیق شد. و شاید دو رتبه و دو قدم با ۱۵۰ افغانی ازدیاد معاش برای سند لیسانس و ۲۵۰ افغانی برای سند ماستری گرفتم.
تمنا توانگر؛ شاعر
در میان چهار سال دانشجویی، سه سالاش را در خوابگاه اناث دانشگاه کابل گذراندم. این جا حکایتگر داستانهای تلخی بود: هر دختر مقیم در این خوابگاه یک قصهی تلخ و یک شعر ملالآور بود . چهار دیواری دلتنگ خوابگاه، دوری از فامیل و حتی غم نان و در حاشیه، قصهی عاطفههای مرده و تکهتکه شدهی دخترانی که نیمه شبها وقتی با کتابم از اتاقم بیرون میزدم، ارواح وحشتناکی را میدیدم که در لباس یک دختر با گیسوانی بلند و گریههای بلند در کنار دیواری و یا زیر درختی افتادهاند با کتابی در دست، یک چشم شان اشک و یک چشم شان درس . ارواحی که شب وحشتناکی را میگذراندند، غذای نامناسب شب و رنجهای دیگر . هر شب دختری مریض میشد و پس از مدت طولانی که رنج میبرد با فریادهای هم اتاقها، معلمه از خواب برمیخواست با هزاران شکایت و ناز، رانندهی پیر را از خواب بیدار میکرد و تا دقایقی طولانیتر رانندهی پیر موترش را از خواب میپراند . موتر لخلخی که هر آن در مسیر راه پر دارودرخت دانشگاه میایستاد، دختران را به شفاخانهی علیآباد میبرد و آنها تا سرحد مرگ میرفتند و صبحها امید از سر میگرفتند، به آرزوهای واهی شان دل میبستند و مسیر پر درخت خوابگاه را طی میکردند. دختران صبور و با خدا، دخترانی که در آرزوی آیندهای بودند تا نانآور خانواده خود باشند. خیلیهای آنها هم به اهداف بزرگی میاندیشند اما قصه هر دسترخوان و حکایتهای نیمهشب تختهای چوبی که به آسمان نزدیک بود، قصهی استادان و سیستم درسی وحشتناک دانشگاه کابل بود. سیستم وحشتناکی که پسران را به زیر پل سوخته و دختران را به انزوا میکشاند و در این میان دختران بدترین ضربهها را میدیدند؛ گاه به جرم زیبایی و گاه به جرم استعداد و گاه به جرم فقر و تضادهای قومی! شب شعرهای من و هماتاقیهایم و گریههای شبانگاهی، جنگها و انقلابها و عاشقانهها… و دخترانی که تمام روز بهدنبال راهی میدویدند تا رضایت خاطر برخی استادان را جلب کنند و شب ناامیدانه بازمیگشتند. ساعت شش که دروازه بزرگ بسته میشد و حتا اگر دقیقهای دیرتر میامدند در تاریکی انبوه درختان، سگهای ولگرد بهروی شان حملهور میشدند و رشتهی افکارشان درهم میشکست و پس از زخم برداشتن و فرارکردن سگها، تازه ماموران محافظ با فیرهای هوایی و صدایی خفیف به نجات میامدند اما دیر و سپس بازجویی که چرا دیر آمدی و …
خوابگاه اناث و دانشگاه کابل شاهد خودکشی زهراهای فراوانی بوده است که تا کنون زندهاند و بیهدف نفس میکشند. دانشگاه کابل مهد سیاستهای پولی و معاملههای بزرگ، زهراهای فراوانی را با مرگ تدریجی روبهرو ساخته که تنها دلخوشی شان درس بوده است و بس.
عارف عمار
چند سال پیش، در یک محفل تجلیل از دانشجویان تازه راهیافته به دانشگاه از راه کنکور سراسری، شرکت کرده بودم. اکثر آنها از مناطق دوردست روستایی آمده بودند و به استثنای سپری کردن چند ماه کورس آمادگی در مراکز ولایتهای مربوطه، تجربهی زندگی شهری بیشتری نداشتند. آنها حتا از گرفتاریهای زندگی دانشجویی در عالم مسافرت و مشکلات پیشرو در خوابگاههای دانشگاهها نیز چیزی نمیدانستند –پیچیدگیهای اداری داخل دانشگاه بماند سرجایش. یکی از نکتههای که در آن محفل در ذهنم خطور کرد و در آن جمع شریک ساختم، برگزاری جلسات راهنمایی پیشدانشگاهی و آشناسازی این دسته از دانشجویان با زندگی دانشجویی در عالم مسافرت و چگونگی برقراری ارتباط با محیط جدید بود. من شخصا درحال حاضر، هیچ نهاد رسمی و غیررسمی را سراغ ندارم که چنین خدماتی به دانشجویانِ تازه راهیافته به دانشگاهها ارائه کند. با توجه به میزام مشکلاتی که دانشجویان در درون و بیرون مراکز آموزشی با آن دست و پنجه نرم میکنند، ارائهی چنین خدمات اطلاع رسانی، از ضرورتهای مبرم است. بهویژه، برای دانشگاهی به وسعت دانشگاه کابل، در نظر گرفتن این موضوع خیلی مهم است و میتواند بخش بزرگی از نگرانی و سردرگمیهای ذهنی دانشجویان را مرفوع سازد. برای بهبود پاسخگویی و مسئولیتپذیری، دانشگاه باید مرجعی را برای دریافت شکایات دانشجویان نیز معرفی کند. برای کاستن بار از سر دانشگاه، میتوان از شرکتهای خصوصی خدمات مشاورهای-آموزشی نیز برای انجام این کار استفاده کرد. حد اقل کاری را که ادارهی دانشگاه میتواند انجام دهد، تدوین یک بستهی راهنمایی ورود به دانشگاه است که حاوی معلومات و مطالبی از قبیل خدمات داخل دانشگاه، جدول زمانی امتحانات، رخدادهای مهم دانشگاهی، معلومات مربوط به اسکان، شیوه و شرایط ارتباط میان دانشجو و استاد، سرویسهای قابل ارائه در داخل دانشگاه؛ از قبیل کتابخانه، ورزشگاهها، سالون اجتماعات، امور اداری و اوقات معین شده، دفترچهی راهنمایی ویژهی انجمنهای دانشجویی، سرویس حمل و نقل، دفترچه معلومات مفید در باره زندگی در شهر (فهرست مراکز خرید، مراکز فرهنگی، کتابفروشیها، کتابخانهها) آدرس ادارههای دولتی مربوطه و غیره.
منیژه ناییل
فکر میکنم هر دانشجویی مخصوصا دانشجویان دختر که در دانشگاه کابل تحصیلات شان را به پایان رساندهاند یا هم مصروف تحصیلاند خاطرهای از دانشگاه کابل و استادان این دانشگاه دارند. بعضا حتا دانشجویانی که در دانشگاههای خصوصی یکی دو واحد درس با استادی از دانشگاه دولتی داشتهاند از دست این استادان در امان نبودهاند و خاطرهی تلخی برایشان از این استادان بهجا ماندهاست.
من دوران کارشناسی را در یک دانشگاه خصوصی به پایان رساندم. تنها دو واحد درس با یک استاد از دانشگاه دولتی داشتم، چون دانشگاه مان در آن بخش استاد نداشت، مجبور بودند در یک مضمون از یک استاد دولتی دعوت کنند و کمک بگیرند.
آن استاد دانشگاه دولتی صرف چند ماه به ما تدریس کرد. در کلاس رویه و رفتارش با دانشجویان خوب بود، یادم است باری به دوستم به شوخی گفتم شاید این اولین استاد از دانشگاه دولتی باشد که رویهاش با دانشجویان خوب است، توهین و تحقیر نمیکند، خوب تدریس میکند. دوستم هم لبخند زد و تایید کرد.
اما چهرهی واقعی این استاد را زمانی دیدیم که آزمونها رسید، تماسهای عجیب و غریب او با دانشجویان دختر، خواستهای غیراخلاقی او و بلاخره تهدید به اینکه سمستر آخر است چانس میخورید اگر به خواست من عمل نکنید.
من خوشحالم که به آن استاد جواب دندانشکن دادم به خواستاش عمل نکردم، از تهدیداش هم نه هراسیدم. هر چند در دوران کارشناسی، دانشجوی فعال نسبت به حالا که کارشناسی ارشد میخوانم بودم و بیشتر اوقات فیصدی نمراتام بالا بود باز هم به نمره فکر نکردم. به این هم فکر نکردم که آخر سمستر بود شاید نمرهی کم، بالای فیصدی نمراتام تاثیر میگذاشت. هرگز از این کارم پیشمان نیستم من ایستادگی کردم و تسلیم نشدم.
از آن زمان تا حال چند سال میگذرد حالا کارشناسی ارشد کم کم به پایان میرسد، اما آن خاطرهای تلخ ماند. هر از گاهی دوستی یا کسی از دانشگاه کابل حکایت میکند من به یادی همان استادی میافتم که چقدر نزد ما خودش را ذلیل ساخت و خاطرهی بدی از خود بهجا گذاشت.
ساکایی
استاد طغیان ساکایی، یکی از استادان دانشگاه کابل میگوید: “این بار نخست نیست که فضیحتی نا بخشودنی در پوهنتون کابل صورت میگیرد. در همین پوهنتون استادانی هستند که بر شاگردان (فرزندان خودشان) تجاوز کردند و بهجای تحذیر، تقدیر شدند و به مقامات عالیه رسیدند. استادانی بودند و هستند که رشوه گرفتند و میگیرند و این مسئله به فیسبوکها رخنه کرد، هیچ کس آن را ندید و نشنید و نپرسید. سالهاست که در پوهنتون تعصبات ملی، سمتی و زبانی اعمال میشود. واقعا می شرمم که در کنار افرادی متجاوز، زانی، رشوتخوار و متعصب قرار دارم. روان زهرا خاوری شاد و یادش گرامی باد. در کنار معترضین تا آخر دادخواهی میکنم. ننگ و نفرین بر وجدانهای بیمار”