آخرین سوپراستار جهادی

آخرین سوپراستار جهادی

مروری بر کتاب «تحریک؛ جهاد غربی انورالعولقی» از الکساندر ملیگرو هیچنز

من علاقه‌ی خاصی به انورالعولقی دارم، زیرا دوبار از او فریب خورده‌ام. عولقی در سال 2008 از طریق وبلاگ شخصی‌اش به‌نام «امام انور بلاگ» توجه مرا جلب کرد. او در این وبلاگ جزئیات زندانی‌شدنش در یمن را می‌نوشت، از رنج مسلمانان در سراسر جهان ابراز تأسف می‌کرد و اعتبار علمی اسلامی خود را به رخ می‌کشید. من در آن‌زمان وبلاگ او را نیمه‌ ستیزه‌جویانه یافتم. محتوای آن بیشتر لفاظی از زبان یک قربانی ـ روش معمول پروپاگاندای القاعده ـ اما بدون درخواست صریح برای انجام خشونت بود. محتوای این وبلاگ در مقایسه با سایر مطالبی که من در آن‌زمان از جهادی‌ها می‌خواندم نرم بود، بنابراین من فقط در ذهنم یادداشت‌برداری کرده و رد می‌شدم.

اواخر زمستان همان سال وقتی حکومت ایالات متحده نگرانی‌هایی را در خصوص تأثیر رادیکال‌کننده عولقی بر جوانان اسلام‌گرا در ایالات متحده ابراز کرد، من هنوز مطمئن نبودم. با خودم فکر می‌کردم که این نگرانی هم بخشی از هیاهوی دستگاه مبارزه با تروریسم ایالات متحده است. از خودم می‌پرسیدم که چگونه آدمی که مرور کتاب و درباره غذای زندان پست می‌نویسد، می‌تواند یک تهدید تروریستی درجه یک باشد؟ من گمان می‌کردم که او به خاطری‌که یکی از معدود اسلام‌گرایان تندرو بود که به زبان انگلیسی می‌نوشت، بیش از حد مورد توجه قرار گرفته است و نفوذش بزرگ‌نمایی می‌شود.

اشتباه اولم این بود: دست‌کم‌گرفتن اهداف خصمانه‌ی این مرد.

بعداً مشخص شد که عولقی به‌طور مستقیم و غیرمستقیم در یک سری توطئه‌های تروریستی در ایالات متحده و انگلیس دست داشته است. او از مخفی‌گاه خود در یمن، مستقیماً با تعدادی افراد ارتباط برقرار کرده بود و آن‌ها را به انجام حملات تروریستی در غرب ترغیب کرده بود. بعداً وقتی من به‌عنوان شاهد در محاکمه یکی از رابطان عولقی شرکت کردم، فرصت یافتم که برخی از پیام‌های رهگیری‌شده عولقی به این افراد را از نزدیک ببینم. دهانم از صراحت و جسارت عولقی در راهنمایی‌هایش به این افراد، باز ماند.

اشتباه دوم من قضاوت نادرست درباره جذابیت ایدئولوژیک او بود.

در اواخر دهه 2000 برای من غیرقابل تصور بود که ممکن است یک مبلغ انگلیسی‌زبان به یک ایدئولوگ مهم جهادی‌ها تبدیل شود. تا آن‌زمان عوامل و انگیزه‌ها همه در جهان اسلام مستقر بودند. آن‌ها یا فرماندهان ساحوی همچون اسامه بن لادن و ایمن‌الظواهری بودند، یا علمای دین همچون ابومحمد المقدیسی. مبلغان در غرب ـ مانند ابوحمزه المصری و ابوقتاده الفلسطینی مستقر در لندن ـ دارای پیروان محلی بودند و فاقد نفوذ جهانی. من حتا وقتی دیدگاه‌هایم را در مورد نقش عملیاتی عولقی بازنگری کردم، شک داشتم که سخنرانی‌ها و اظهارات وی پایدار باقی بماند.

بازهم اشتباه می‌کردم.

با شدت‌گرفتن تعقیب‌وگریز برای شکار عولقی در سال‌های 2010 تا 2011، او بازی پروپاگاندای خود را ارتقا داد، مهارت‌های عربی خود را به نمایش گذاشت و بعد از بن لادن به‌عنوان دومین رهبر کاریزماتیک القاعده ظاهر شد. کشته‌شدن عولقی در حمله‌ی هواپیمای بدون سرنشین ایالات متحده در سپتامبر 2011، خیلی از جذابیت جهادی وی نکاست. بسیاری از نوشته‌ها و سخنرانی‌های ضبط‌شده‌ی او به طور گسترده در فضای آنلاین پخش شد و در دهه‌های بعد بر روی هارد دیسک‌های بسیاری از مظنونان تروریسم یافت شد. امروزه عولقی به‌عنوان یکی از تأثیرگذارترین ایدئولوگ‌های جهادی تمام اعصار دانسته می‌شود. دیدگاه شخصی من این است که اگر او زنده می‌ماند، امکان داشت به راحتی جای ظواهری را به‌عنوان رهبر القاعده بگیرد.

مشهورشدن عولقی به همان‌اندازه که اسرارآمیز بود تماشایی نیز بود، زیرا او فقط سه سال، از 2008 تا 2011، به‌عنوان یک ایدئولوگ تمام‌عیار القاعده فعالیت کرد. درست خواندید، فقط 36 ماه. پس این چگونه ممکن است؟ او چه چیزی داشت که بقیه نداشتند؟ یا واضح‌تر بپرسم، چه چیزی یک جهادی را سوپراستار می‌سازد؟

در این سال‌ها چیزهای زیادی درباره عولقی نوشته شده است، اما این انتشار کتاب الکساندر ملیگرو هیچنز تحت عنوان «تحریک؛ جهاد غربی انورالعولقی» در همین اواخر است که ما را به پاسخ پرسش‌های فوق نزدیک می‌کند. هیچنز، مدرس دیپارتمنت مطالعات جنگ در دانشگاه کینگز لندن، حدود یک دهه را صرف مطالعه‌ی تولیدات ایدئولوژیک عولقی، مصاحبه با آشنایان قبلی وی و غربال‌کردن سوابق تاریخی کرده است. نتیجه‌، نه‌تنها کاری قطعی درباره عولقی، بلکه متنی تأثیرگذار با ترکیبی از خوانایی یک بیوگرافی تجاری و دقت تحلیلی یک مونوگراف دانشگاهی است.

همان‌گونه که هیچنز در مقدمه‌ی کتابش واضح می‌سازد، «تحریک» زندگی‌نامه عولقی نیست، بلکه مطالعه‌ی ایده‌های وی و تأثیرات این ایده‌هاست. در واقع از هشت فصل این کتاب تنها یک فصل آن به داستان زندگی این مرد می‌پردازد. سه فصل بعدی به اعتقادات و پیام‌های وی می‌پردازد و چهار فصل آخر آن شامل مطالعات موردی ستیزه‌جویان غربی همچون عمرفاروق عبدالمطلب، نیدال حسن و زاخاری آدام چسر است که به شدت از عولقی متأثر بودند. انتخاب‌ فصل‌ها کاملاً موجه است، زیرا عولقی به دلیل تأثیر ایدئولوژیکش از اهمیت زیادی برخوردار است و نیز اسکات شین پیش از هیچنز داستان زندگی وی را با جزئیات پوشش داده است. اگر من به خاطر کوتاهی فصل اول این کتاب کمی احساس دل‌خوری می‌کنم، شاید به این دلیل باشد که یافته‌ها و ارزیابی‌های هیچنز در مورد مسیر عولقی بسیار جالب و خلاف شهود است. برای مثال هیچنز نشان می‌دهد که این مبلغ یمنی-امریکایی در سال‌های اول فعالیت‌ خود رادیکال‌تر از آنچه که معمولاً گفته می‌شود، بود و تلاش اف‌بی‌آی برای شکار او در اوایل دهه 2000 و تجربه زندان یمن در سال 2007 عوامل رادیکال‌کننده‌ی عولقی برخلاف آنچه گفته می‌شود، نبوده است.

نویسنده تأثیر گسترده‌ی تبلیغ عولقی را به مجموعه‌ای از نوآوری‌های وی در فرم و محتوای پیام‌هایش نسبت می‌دهد. عولقی قصه‌گویی را به‌عنوان ابزار بلاغی کلیدی معرفی کرد و از «سیره‌ نبوی»، قصه‌های زندگی پیامبر اسلام، از هر ایدئولوگ رادیکال‌ دیگری بیشتر استفاده می‌کرد. البته همه‌ی مبلغین اسلام خطبه‌های‌شان را با داستان شاخ و برگ می‌دهند، اما عولقی این فرمول را برعکس کرد و داستان‌هایی مزین به خطبه را برای پیروان خود تعریف می‌کرد. او در این هنر خود در سال‌های بین دهه 1990 تا اواسط دهه 2000 به کمال رسید. او در آن‌زمان صدها سخنرانی در ایالات متحده و انگلستان درباره زندگی پیامبر اسلام و یارانش داشت. نسخه‌های ضبط‌شده‌ی این سخنرانی‌ها که ابتدا در قالب مجموعه سی‌دی به فروش می‌رسید و بعداً به‌صورت آنلاین پخش می‌شد، در میان مسلمانان غربی که این داستان‌ها را این‌گونه در دسترس و جذاب نشینده بودند، محبوبیت زیادی پیدا کرد. این داستان‌ها عمدتاً غیرسیاسی بودند و از این‌رو مخاطبان گسترده‌ای را به خود جلب می‌کردند و باعث می‌شدند که عولقی مانند یک مبلغ عادی اسلامی بدون گرایش‌های ستیزه‌جویانه به نظر برسد. در اواخر دهه 2000، هنگامی که عولقی سعی در انتقال پیام رادیکال‌تری داشت، از فرمول قصه‌گویی به‌صورت قابل‌توجه و مؤثری استفاده کرد.

در بخش محتوا، عولقی در اواخر دهه 2000 پیامی را ساخت که به طرز فوق‌العاده‌ای با گلایه‌ها و نگرانی‌های جوانان مسلمان در غرب هم‌نوایی داشت. هیچنز با استفاده از ابزارها و مفاهیم آکادمیک، تولیدات ایدئولوژیک عولقی را کالبدشکافی می‌کند و نشان می‌دهد که این تولیدات به‌صورت بهینه برای بسیج جهادی‌ها در غرب طراحی شده بود. عولقی چارچوب‌های اقدام جمعی کاملاً واضحی را ارائه داد: تشخیص (علیه اسلام جنگ جریان دارد)، تداوی (مسلمانان باید بجنگند) و انگیزه (ببینید، بعضی‌ها از هم‌اکنون می‌‌جنگند.) او جهان را با دو رنگ سیاه و سفید به تصویر می‌کشید که در آن مسلمانان و غیرمسلمانان دشمنان آشتی‌ناپذیر هستند و بر وحدت ملت مسلمان، یا امت، تأکید داشت. او در این روند گفتمان‌های غربی درباره حقوق بشر، ضدنژادپرستی و ضدامپریالیسم را با مفاهیم اسلامی مانند همبستگی و سایر مسائلی که برای حس تعلق فرهنگی مخاطبانش جذابیت داشت، ترکیب کرد. بسیاری از مبلغان اسلام‌گرای دیگر نیز این شکل از سیاست‌های هویتی پوپولیستی را به کار می‌بندند اما روش او به شکل خاصی فرز و بُرنده و پر از مثال‌‌های تازه از اخبار و فرهنگ عامه بود.

استدلال هیچنز بسیار قانع‌کننده است، اگرچه در بحث مطالعه ایدئولوژی یک مشکل معرفت‌شناختی رایج دارد. آن‌ این‌که، ما نمی‌توانیم تأثیر یک ویژگی گفتاری خاص برای بسیج مردم را بدون مقایسه آن با یک ویژگی دیگر که تأثیر مشابه نداشته، بدانیم. وقتی ما یک پیام ایدئولوژیک یا یک سبک بلاغی را مطالعه می‌کنیم که می‌دانیم به تنهایی تأثیر زیادی داشته است، رد هرگونه ادعا درباره یک ویژگی که باعث شده پیام تأثیرگذار باشد، دشوار می‌شود. راه‌حل ساده‌ای وجود ندارد و کار خودم نیز دچار همین مشکل است.

در مورد عولقی یک فرضیه وجود دارد که هیچنز می‌توانست در کتاب خود به آن عمیق‌تر و صریح‌تر بپردازد و آن کاریزما است. همان مفهوم خوب قدیمی که همه‌ی ما آن‌را تشخیص می‌دهیم اما نمی‌توانیم با ابزار اندازه‌گیری آن‌را سنجش کنیم. اگر تا به حال به سخنرانی‌های عولقی گوش داده باشید، می‌دانید منظورم چیست.

من برای نوشتن این مرور به آرشیو خود مراجعه کردم و یکی از سخنرانی‌های او را دوباره گوش دادم. من هنوزهم بلافاصله متوجه چیزی جذابی در مورد او از طریق گوش‌دادن به سخنرانی‌هایش می‌شوم. نمی‌توانم دقیقاً بگویم آیا آن چیز همان لحن اندکی خیشومی، سبک عبارت‌پردازی پرچین و شکن یا ضرب‌آهنگ و دراماتیکی‌بودن او است یا چیز دیگری، اما انسانی را پشت آن صدا احساس می‌کنم که باعث می‌شود احساس راحتی کنم و بخواهم وقت خود را با همان صدا بگذرانم. زبان او دارای چابکی کلامی آمیخته با خون‌سردی است که از آن هوش اجتماعی می‌تراود. به این ویژگی‌ها، عربی کاملاً کلاسیک و زیبا را نیز اضافه کنید و آن‌وقت در معنای وسیع کلمه مخاطب صدای فوق‌العاده جذاب و قانع‌کننده‌ای خواهید بود.

شاید این برداشت‌های من کاملاً وابسته به طرز تفکرم باشد. اما تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که من طی 20 سال مطالعه در زمینه جهاد، به سخنان صدها مبلغ جهادی گوش داده‌ام و فقط یک نفر دیگر بود که با عولقی برابری می‌کرد: اسامه بن لادن. (عبدالله عزام حتا به گرد او نمی‌رسد.) همچنین قابل ذکر است که به نظر می‌رسد سخنرانی‌های عولقی، نه متون کتبی وی، بیشترین تأثیر را داشته است. علاوه براین، این واقعیت که او با سخنرانی‌هایش درباره تاریخ در بازار تبلیغ و ترغیب دینی ـ جایی که رقابت جدی و بی‌رحمانه است ـ از موفقیت تجاری برخوردار شد، نشان می‌دهد که او خاص بوده.

پرسش اصلی البته این است که چه کسی رهبر جهادی بعدی با جذبه گسترده خواهد بود. خداوند خودش می‌داند که جهادی‌ها به یکی نیاز دارند. نیم‌کت فعلی بسیار نابسامان است: ظواهری به همان اندازه کاریزما دارد که یک کنده چوب بلوط، درحالی‌که امیرالمولا، رهبر جدید داعش هنوز یک بیانیه هم صادر نکرده است. با این‌حال، امکان دارد که ما هرگز عولقی یا بن لادن دیگری را نبینیم، زیرا هرکسی که نشان دهد عولقی یا بن لادن ثانی است، برای ترورشدن توسط ارتش ایالات متحده نشانی می‌شود.

هرکسی در مورد جنبه اخلاقی و تأثیرگذاری سربریدن رهبری ـ یکی از ارکان اصلی استراتژی مبارزه با تروریسم ایالات متحده در 15 سال گذشته ـ فکری در سر دارد، اما این استراتژی احتمالاً در حال تغییردادن جامعه‌شناسی جنبش جهادی است. برای مثال منطقی است که گمان کنیم حذف سیستماتیک کاریزماتیک‌ترین رهبران القاعده زمینه را برای ظهور دولت اسلامی، همین گروه بی‌هویت شبه‌نظامیان جوان که فراتر از خیال‌پرستی و روش‌های خلاقانه کشتار و اعدام، ایده‌ی دیگری برای ارائه ندارند، فراهم کرد. جهادگرایی بی‌هویت‌تر شده است و به سختی می‌توان تصور کرد که کدام شخصیت فعلی دولت اسلامی (داعش) در آینده موضوع کدام مونوگرافی شود. مرگ انورالعولقی احتمالاً پایان عصر سوپراستار جهادی بوده است.