گروههای مذاکرهکننده در دوحه پس از نزدیک به سه ماه از آغاز رسمی گفتوگوهای موسوم به بینالافغانی بالاخره بر کارشیوه مذاکرات توافق کردند. با شروع مذاکرات، انتظار میرفت که خشونتها در افغانستان کاهش یابد و ماشین کشتار طالبان کمی آرام گیرد. متأسفانه چنین نتیجهای بهدست نیامد و آمار خشونتها بهشدت افزایش یافت. گروه طالبان رویکرد و نگاه متفاوتی نسبت به مسأله دارد. تدوام جنگ و افزایش خشونت از منظر آنان به نوعی ادامه جهاد و مقاومت تلقی میشود که باید ادامه داشته باشد.
از دل خشونت چه چیزی بیرون میآید که گروههای رادیکال اسلامگرا تحقق اهداف و آرزوهایشان را در اعمال آن مییابند؟ نسبت خشونت و اسلام چیست؟ آیا اسلام اساسا دینی خشونتورز است؟ هدف گروه طالبان از شدتبخشیدن به خشونتها پس از امضای توافقنامه با امریکا چیست؟
ماهیت خشونت
یوهان گالتونگ، پدر مطالعات صلح، خشونت را «بیاحترامی به نیازهای اساسی بشر» میداند و «هر چيز قابلاجتنابي كه مانع خودشكوفايي انسان شود». خشونت فقط استفاده آشکار زور ميان انسانها نیست. گالتونگ براساس این تعریف، سه نوع خشونت را تعریف میکند: «۱. خشونت مستقیم که یک شخص مرتکب آن میشود؛ ۲. خشونت ساختاری که غیرمستقیم از ساختارها و نهادهای اجتماعی ناشی میشود و موجب نابرابری در قدرت و فرصتها میشود؛ و ۳. خشونت فرهنگی که موجب مشروعیتبخشی به دو نوع خشونت قبلی از طریق زبان، ایدئولوژی و مذهب میشود.»
اسلاوی ژیژک در کتاب «خشونت، پنج نگاه زیرچشمی» بر این باور است که «خشونت سه شکل دارد: کنشگرانه (جنایت، ارعاب)، کنشپذیرانه (نژادپرستی، نفرتپراکنی، تبعیض) و سیستمی (تأثیرات فاجعهبار نظامهای اقتصادی و سیاسی)؛ و غالبا یکی از شکلهای خشونت مانع از دیدهشدن دیگر شکلهای آن میشود.»
نسبت بنیادگرایی اسلامی و شَر مطلق
دنیای بنیادگرایی اسلامی تاریک است. چراغی را که سید قطب و همقطاران او روشن کردند، فضای جوامع اسلامی را تیره و تارتر کرد. حتا نمیتوان به تعبیر هانا آرنت دل خوش کرد که شر بهپاخاسته از بنیادگرایی اسلامی از جنس «از پیشپاافتادگی شر» باشد. شر بهپاخاسته از بنیادگرایی اسلامی، فراتر از مرزهای تعبیر او عمل میکند. شری که چارچوبهای دینداری، اخلاقی و انسانیت را واژگون میکند. برای بنیادگرایان تفاوتی نمیکند که قربانیان آنها زنان، کودکان، مردم عادی و یا مسلمان و غیرمسلمان باشد. شر بهپاخاسته از بنیادگرایی «شر افراطی و افسارگسیخته» است. بنابراین اجرای کامل مناسک خشونت توسط فرد انتحاری در زایشگاه، آموزشگاه، مسجد، دانشگاه و فضای عمومی است که عمل او را توجیه میکند. بنیادگرایی اسلامی، اندیشه و تفکری تازه ارائه نمیکند. بلکه اندیشهها و باورهای سنتی را با رویکردی که ناشی از کجفهمی و بدفهمی تاریخ دین است بازتعریف و تفسیر میکند. در چنین وضعیتی، دینداری به مناسک تقلیل پیدا میکند و راه برای قرائت جزمی و افراطگرایانه باز میشود.
افراطگرایی اسلامی یک سازمان یا یک ارتش نیست، بلکه یک جنبش ایدئولوژیک است. سازمانهای تروریستی با داشتن یک دکترینِ بهوضوح خشونتبار، نیازی به هماهنگکردن اقداماتشان ندارند. به همین دلیل است که کشتن و حذف چهرههای ردهبالای داعش یا القاعده، کار چندانی برای جلوگیری از خونریزی نمیکند و به همین دلیل رویکرد نظامی به تنهایی، هرگز نمیتواند مؤثر باشد.
اسلام سنتی مشروعیت و ماهیت خود را در دل شریعت، ستیزهجویی، جهاد و مبارزه با کفار میجوید. در این راستا تمامی نمادهای جامعه مدرن، تصویری از آموزههای غربی و کفار محسوب میشود. به باور بنیادگرایان، دولت و دموکراسی، نهاد و آرمانی غربی است که سازوکارهای آن نمیتواند رؤیای مسلمانان را تحقق بخشد. در اندیشهی آنان جهاد در برابر چنین ساختاری واجب است.
رابطه اسلام و خشونت
دیدگاه ذاتیگرایی، اسلام را در چند سطح خشونتگرا میشمرد. سطح نخست، پیشینهی تاریخی ظهور آن است که آمیخته با سیاست و تلاش به استفاده از خشونت در رسیدن به قدرت است. سطح دوم، تاریخ تطور و تکامل آن است که همیشه با شکلی از نظام سیاسی همچون خلافت اسلامی همراه بوده است و اینکه پس از سقوط خلافت عثمانی در آغاز قرن گذشته، جوامع اسلامی همچنان برای یافتن مدلی مستقر از حکومت غیردینی با چالش روبهرویند. سطح سوم، شمول قرآن نسبت به آیات فراخواننده به جهاد و بهکارگیری خشونت علیه دیگران است. سطح چهارم، نظام قوانین فقهی آن است. سطح پنجم به بُعد الهیاتی اسلام اشاره دارد که رستگاری را در انحصار مسلمانان دانسته و به آنان نسبت به دیگران برتری میبخشد.
ادوارد سعید از مهمترین مخالفان نگاه ذاتیگرایانه به خشونت در اسلام است. وی این نگاه را کلیشهای و تکبعدی و جانبدارانه توصیف میکند. ذاتیگرایان، اسلام را دینی واحد و مسلمانان را جامعهی واحد و یکسان شمرده و حکمی کلی بر همهی آنان صادق میدانند. عناوینی کلی مانند «اسلام در برابر غرب»، به تعبیر ادوارد سعید، تنها به مغشوشکردن واقعیتی میانجامد که در ذات متنوع و نامنسجم است. این در حالی است که قرائتهای مختلفی از اسلام وجود دارد که بسیاری از آنها عاری از تمایل به خشونتاند. برای مثال، تمایل به خشونت در برخی قرائتها دیده نمیشود. همچنان که قرائت لیبرال از اسلام در دورهی معاصر در مناطق مختلفی از جهان اسلام رایج شده است که فارغ از تمایل به خشونت است. از این رو حکم کلی بر اسلام بهعنوان یک واحد ثابت و یکسان درست نیست.
میلیونها انسان در جریان جنگ جهانی دوم کشته شدند. تمایل به خشونت در بین برخی جوامع کمتر از سایر جوامع نیست. جوامع غیرمسلمان الزاما فارغ از خشونتهای دینی نیستند. قرون وسطی و تسلط کلیسا بر مناسبات اجتماعی، سیاسی و اعتقادی مردم، نماد جزماندیشی سنت مسیحی است. نمونههای متعددی از تمایل به خشونت در میان پیروان سایر ادیان از جمله مسیحیت یافت میشود که الزاما به معنای ذاتیبودن خشونت در آنها نیست. بنابراین، نمیتوان دین اسلام را بهدلیل وجود خوارج در گذشته و یا داعش و طالب، دینی خشونتورز پنداشت.
اما واقعیت این است که فهم نادرست از اسلام و تاریخ آن ما را به عقب میبرد، همچنان که فهم مناسب از آن ما را به آینده و حال پیوند میدهد. باید این حقیقت تلخ را بپذیریم که جهان اسلام با رکود اندیشه و تولید در محتوا مواجه شده است و برای رهایی از این رکود ما نیاز به بازشناسی و بازنگری آموزهها و اندیشههای خود در عرصههای مختلف اقتصادی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی داریم. ما نیاز داریم میان داشتههای فکری، اعتقادی، اخلاقی و فقهیمان با دنیای مدرن ارتباط روشنی برقرار سازیم. مادامی که گذشتهمان را با پرسش مواجه نسازیم، نمیتوانیم گفتمانی رهاییبخش برای حال و آینده خود ایجاد کنیم.
رابطه طالبان و خشونت
استفاده از خشونت، بخش جداییناپذیر استراتژیهای گروههای رادیکال اسلامی است. گروه طالبان نیز بیمهابا از این ابزار برای تحقق اهداف و برتری نظامیاش استفاده میکند. بسیاری از مردم کابل صحنهی به دار آویختهشدن دکتر نجیبالله را در بدو ورود آنها به کابل به یاد دارند. ماهیت این گروه با کشتار و خشونت گره خورده است. حتا ماشین کشتار آنها بعد از توافق این گروه با امریکا متوقف نشد و حملات گستردهای را به شهرها و غیرنظامیان بهراه انداخت. طالبان نیز بهلحاظ ایدئولوژیک از بستر سنت اسلامی رادیکال برخاستهاند؛ سنتی که خشونت را به رسمیت میشناسد و هیچ شرم اخلاقی و انسانی از خلق آن ندارد. هیاهوی آنان مبنی بر تغییر، دروغی کاذب است و پذیرش آن سادهانگاریای کودکانه است. خوانش طالبان از اسلام، خوانش اقتدارگرایانه است که میخواهد شریعت و سنت را در دوران معاصر به هر شکل ممکن تطبیق کند. در این خوانش از اسلام، دولت و آموزههای مدرن جایی ندارد. به همین دلیل است که آنها با قوانین حقوق بشری، محیطزیست، مکتب، زنان، حقوق اقلیتها و… مشکل دارند. بنابراین مهمترین ابزار آنان برای تطبیق شریعت و سنت، استفاده از اشکال مختلف خشونت آن هم به شکل عریان و ترسناک آن است.