ابومسلم خراسانی
در تاریخ سیاسی-اجتماعی افغانستان قشر روحانیت که به تعبیر عبدالکریم سروش، سقف معیشت را بر ستون شریعت نهادهاند، تا نیمه دوم قرن بیستم تنها نهاد مشروعیتبخش در سیاست افغانستان بوده است. بعد از زایش اسلام سیاسی در منطقه است که نگرش روحانیت افغانستان نسبت به سیاست تغییر جهت میکند و این قشر از مشروعیتبخشی به گفتمان غالب بدل میشود. با تأکید بر این نکته که زمینههای حضور روحانیت در جنگهای افغانستان و انگلیس، اصلاحات شتابنده امانالله خان و انقلاب کمونیستی در افغانستان فراهم میشود و روحانیت در سدد فراچنگ قدرت سیاسی در افغانستان آستین بالا میزنند.
نگارنده در نوشته قبلی (نشرشده در بیبیسی) تحت عنوان «ریشههای تاریخی نقش روحانیت در سیاست افغانستان» رگههای حضور سیاسی این قشر را در دل تاریخ افغانستان پاییده است، اما در این نوشته آسیبهای حضور روحانیت در سیاست افغانستان را به بررسی میگیرد و از روزنه ادبیات جامعهشناختی مبتنی بر دادههای تاریخی در سدد یافتن پاسخ به این پرسش است که حضور فربه و پررنگ روحانیت در سیاست افغانستان چه آسیبهای را متوجه جامعه، فرهنگسیاسی، سیاست و حکومتداری کرده است؟ آسیبشناسی این مهم میتواند سبب تغییر نگرش جامعه به نقش روحانیت در سیاست شده و روحانیت را دوباره از میز سیاست به منبر مسجد بکشاند.
براندازی و دولتستیزی
شورشها و براندازی دولتها نخستین آسیب بزرگِ حضور روحانیت در بستر سیاسی افغانستان است که تا امروز به گونه پررنگ ادامه دارد. تا قبل از حضور روحانیت براندازی حکومتها در کابل، زیان بزرگ برای تودههای مردم وارد نمیکرد و در واقع مردم در این براندازیها نقش کمتری داشتند، ولی روحانیت پای تودههای مردم را با برانگیختن احساسات دینی در مقابل دولت کشاند و اینطور به تعبیر توماس بارفلید تضاد دولت – ملت در افغانستان را عمق بیشتر بخشید. سایه سنگین روحانیت در سپهر سیاسی افغانستان، جنگ شهزادهها برای فراچنگ قدرت سیاسی را به تضاد خونین بین مردم و دولتها بدل کرد و اینگونه معمای قدرت، سیاست و روحانیت را دچار دگردیسی زبانبار نمود.
بعد از آنکه روحانیت توانست به کمک خورده بروژوازی مالیاتگریز، کمکهای انگلیس و برانگیختن احساسات دینی تودههای مردم، اصلاحات امانالله خان را که به نهاد روحانیت سرمایهسوز و اقتدارستیز بود خفه کند، جهش در رابطه دولت و روحانیت ایجاد شد که این رویکرد را میشود دولتستیزی روحانیت در افغانستان نام گذاشت. از این دورهی تاریخی به بعد روحانیت سر ستیز با دولتها گرفتند و در سدد براندازی دولتها برآمدند. از آن زمان به بعد حضور روحانیت در سپهر عمومی سیاست افغانستان دست آنها را باز کرد تا دولتها را تهدید کرده و در موارد آنها را ساقط کنند.
دینداری معطوف به قدرت
رویکرد روحانیت سنتی و مشروعیتبخش افغانستان معطوف به معنویت بود اما رویکرد روحانیت اسلام سیاسی معطوف به قدرت است. در این نگاهِ سیاستزده، غایت دینداری رسیدن به معنویت و آرامش نیست، بلکه جلوس بر قدرت و جاه و جلال است، مداراپسندی نه، نمایش خشونت است و اصلاح جامعه از راه دعوت نه بلکه حاکمیت سیاسی محض روحانیت بهعنوان نیروی مقدس است. این ادبیات و نگرش چالش بزرگ را تحت عنوان «استبداد دینی» در امر سیاسی خلق میکند. گرچه افغانستان با دیو استبداد سیاسی در تاریخ دست و پنجه نرم کرده است؛ اما حضور روحانیت در سیاست افغانستان خنجر استبداد دینی را نیز بر پیکر نیمهجان افغانستان فروبرده و اینطور در کنار استبداد سیاسی، استبداد دینی را نیز سیطرگی بخشید.
رویکرد معطوف به قدرت روحانیت اسلام سیاسی نهتنها آسیب به سیاست در افغانستان زده است بلکه دینداری معنویتآفرین سنتی مردم افغانستان را با سیاست آلوده کرده و زمینههای سواستفاده از دین را نیز گسترانده است. بخش از ناهنجاری و خشونتهای که بهنام دین در افغانستان امروز وجود دارد، متأثر از حضور روحانیت قدرتطلب است که دین را ابزاری برای رسیدن به قدرت تعریف کرده و از این راه امرار معاش میکنند. اوج حضور روحانیت در بستر سیاسی افغانستان دوره مجاهدین و طالبان بوده است. با یک نگاه کلی میتوان آسیبهایی را که این دو گروه بر سیاست و دینداری زدهاند دید و از این روزنه بر عملکردشان نظر دوباره و منتقدانه افگند.
مخالفت با توسعه
مفهوم توسعه و یا واژههای مترادف توسعه از زمان شیرعلی خان در آخرین روزهای قرن هژده و اویل قرن بیستم برجسته شد. این مفهوم به معنای امروزی که واژه توسعه کاربرد دارد به کار نرفته بلکه در سیاق زمانی و مکانی خودش استفاده شده است. اصلاحات حکومتی، تصویب قوانین عرفی، آزادیهای مدنی و رشد شهرنشینی از مواردی بوده که شیرعلی خان و پادشاهان دیگر افغانستان به آن تأکید داشتهاند.
اما بعدها توسعه سیاسی در زمان امانالله خان بیشتر مطرح شد و امانالله خان دست به کارهای بنیادین در امر سیاسی زد که یکی از آنها روابط با کشورهای بیرون و تصویب نظامنامهها بود. بر مبنای نوشته عبدالکبیر صالحی در مقاله «روحانیت و شاه امانالله خان» شاه نوگرا و توسعهطلب افغانستان بیشتر از صد نظامنامه و قانون را به تصویب رساند که بخشهای از این قانون برای روحانیت سرمایهسوز و مشروعیتستیز بود و از اینرو روحانیت کمر مخالفت با این قوانین را بستند و از راه دین به نفع شخصی استفاده بردند.
روحانیت در تمام تاریخ افغانستان مخالف توسعه سیاسی و پیچیدگیهای امر سیاسی بوده است. آنها هر نوع اصطلاحاتی را به مثابه کفر و لادینی میدیدند و از این روزنه با هر نوع تغییر که صلاحیتهای سنتی آنها را به چالش میکشید مخالف بودند. روحانیت سیاستزده که در پارادایم تقلید گیر مانده بود طبل ناسازگاری با توسعه و مولفههای مدرن را کوبیدند و اینطور افغانستان را سالها به عقب راندند و فرصت یک زندگی مدرن را از شهروندان افغانستان گرفتهاند. این قشر اجتماعی تأثیرگذار در مناسبات قدرت-ثروت در افغانستان مخالف توسعه، نمودارهای نوگرایی، آموزش و تصویب قوانین بر مبنایی شیوههای جهانی و میکانیزمهای دنیای مدرن بودهاند.
روحانیت اسلام سیاسی در افغانستان مخالفان را با تیر تکفیر، حریفان اجتماعی را مطیع و دولتها را با اعلام جهاد و بسیج تودهها همواره تهدید کرده است. این قشر از این ترفندها که در بین تودههای روستانشینِ بیسواد خریدار و جذابیت دارد، برای حضور در میدان سیاست افغانستان استفاده کرده و از این روزنه دست به کارهای سیاسی زدهاند که بسی بحرانزا و خطرآفرین بوده است. حالا این خطر از یکسو متوجه دینداری میشود و از سوی دیگر چالش را برای امر سیاسی در افغانستان خلق کرده است.
وابستگی و ناهماهنگی
وابستگی به کشورهای بیرونی و سازمانهای استخباراتی در بین همه گروههای اجتماعی و دولتهای گذشته و حال افغانستان وجود داشته، اما وابستگی روحانیت به کشورها و نهادها و سازمانهای غیربومی یک تفاوت اساسی با دیگر گروههایی دارد که به باور نگارنده اغلب خشونتآفرین، ویرانگر و اغتشاشگستر بودهاند. دولتها و گروههای اجتماعی دیگر بر مبنایی یک میثاق و اسناد رسمی با کشورهای بیرون رابطه و تعامل داشتهاند اما روحانیت افغانستان گرچه همواره توسط کشورهای و سازمانهای بیرون مورد استفاده قرار گرفته، ولی رابطه آنها پنهانی و سری بوده تا بر مبنای یک توافق سیاسی و میثاق همکاری دوجانبه.
روحانیت که اصلاحات امانی را در گلو خفه کرد توسط انگلیسها تمویل میشد، روحانیت که در دهه دموکراسی علم مخالفت با نوگرایی را برافراشت از کشورهای بیرون مانند مصر اکمالات و فکر میگرفتند، روحانیت که کمونیستها و اصلاحات هرچند مستبدانه نجیبالله را درهم کوبید توسط امریکا و کشورهای عربی تمویل میشدند و حالا روحانیت قدرتطلب و خشونتگستر که در برابر دموکراسی نوپای آلوده به فساد و خویشخوری در افغانستان موضع گرفتهاند از سوی پاکستان مورد استفاده ابزاری قرار میگیرد؛ اما این وابستگی و خوشخدمتی به دیگران همواره سری، پنهان و در خفا بوده و هیچ میثاق و قوانین و معاهده در این زمینه وجود ندارد.
از سوی دیگر ناهماهنگی، بیبرنامگی و عدم سواد کافی در مسائل سیاسی و فلسفی روحانیت افغانستان را احساساتی، دینزده، روزمرهپندار و خشونتگستر کرده است. روحانیت افغانستان بسیار ناهماهنگ و فاقد یک دیدگاه مشترک است و از همینرو زود در دام کشورهای بیرونی افتاده و استفاده ابزاری میشود. روحانیان نهتنها در مسایل سیاسی و فلسفی بلکه در مسایل فقهی و پیشپاافتاده دینورزی نیز تقلیدگرا، بیبرنامه و متصلب هستند. این موارد باعث شده است که حضور روحانیت در سیاست آسیبزا و خطرآفرین شده و زمینههای بحران را فراهم کند. نبود شغل مناسب و ارتزاق این گرو اجتماعی از راه دین از دیگر آسیبهای است که دین و دولت را مورد هدف قرار داده است.
نقش روحانیت در شعلهورکردن خشونتها، درگیریها و جنگهای که یک قرن است سایه مصیبتبار خود را در افغانستان گسترانده، انکارناپذیر است. این طیف اجتماعی قدرتمند و مشروعیتبخش در براندازی دولتهای توسعهپسند و نوگرا، مخالفت با توسعهیافتگی و پیچیدگیهای امر سیاسی، تولید ادبیات نفرت در جامعه افغانستان و خشونتگستری نقش اساسی داشتهاند. هرچند تغییر رویکرد روحانیت از مشروعیتبخشی به گفتمان غالب در قرن بیستم و منبر و موعظه به میز سیاست و قدرت آسیبهای بیشماری دیگری را نیز متوجه جامعه افغانستان کرده، اما براندازی دولتها، دینورزی معطوف به قدرت سیاسی، مخالفت با توسعه و نوگرایی و وابستگی از درشتترین آسیبهای است که در کمتر از یک قرن گذشته روحانیت بر سر امر سیاسی در افغانستان آورده است.