با دروغ سرخوشیم

در هر جامعه‌ی سالمی، سرمایه‌ای وجود دارد به نام سرمایه‌ی اعتماد اجتماعی. ارزش این سرمایه بسیار بیش‌تر از سرمایه‌های ارزی یا مالی یک کشور است. علتش هم این است که در غیبت سرمایه‌ی اعتماد اجتماعی، راه تعاملات سالم بسته می‌شود و از این طریق بنیاد انباشت سرمایه‌های دیگر و به‌کار بردن‌شان از بن فرو‌می‌پاشد. اعتماد اجتماعی تضمین کننده‌ی کارکرد صحیح قانون هم هست (هرچند که کارکرد صحیح قانون نیز به نوبت خود اعتماد اجتماعی را توسعه می‌دهد).

در افغانستان رسمِ جا‌ افتاده‌ی دیگری حاکم است: بسیاری از ما- در مقام شهروند عادی یا سیاست‌مدار- با این فرض وارد تعاملات اجتماعی و سیاسی می‌شویم که اعتماد اجتماعی در کشور ما نه وجود دارد و نه باید روی آن حسابی باز کرد. به بیانی‌ دیگر، ما تعاملات‌مان را طوری سامان می‌دهیم که در آن‌ها اعتماد اجتماعی به عنوان یک عامل یا شاخص به حساب گرفته نمی‌شود. یکی دو مثال بدهم:

وقتی که سیاست‌مداران ما از مردم دعوت کردند که در انتخابات ریاست جمهوری رای بدهند، هم سیاست‌مداران و هم مردم پیشاپیش در ذهن خود این تصور را داشتند که این انتخابات نیز ‌ مثل بسیاری از رویدادهای دیگر در این کشور، آلوده به معاملات ناسالم خواهد بود. با وجود این، سیاست‌‌مداران ما تبلیغات انتخاباتی کردند و مردم هم رای دادند. گویی هم سیاست‌مداران و هم مردم با خود می‌گفتند: انتخابات را برگزار می‌کنیم، اما همه‌ی ما قبول داریم که سرنوشت سیاسی این کشور در همان فاصله‌ی تاریکی تعیین می‌شود که میان عمل سیاسی ما و اعتماد اجتماعی وجود دارد. به این معنا که ما به اعتماد اجتماعی نمی‌رسیم، اما بدون عمل سیاسی هم نمی‌توانیم زیست. فقط امیدواریم که در شکاف ِ میان این دو، در ساحت معاملاتِ شبهه‌آلود میان این دو، نتیجه‌ای حاصل شود که به نفع ما و گروه ما باشد.

انتخابات انجام شد و شایبه‌ی تقلب به میان آمد. دو رهبر در دو اردوگاه انتخاباتی، یعنی داکتر عبدالله و داکتر احمدزی، در اوج بحران همان کاری را کردند که همیشه سرمایه‌ی اعتماد اجتماعی در افغانستان را تباه کرده است. داکتر احمدزی با تأکید بسیار بر پاک بودن رای‌های خود پا فشرد (و حتا وقتی که اسناد تقلب گسترده به نفع او هم منتشر شد، ذره‌ای عقب‌نشینی نکرد). اگر در این کشور آدم‌های امیدوار و مستقلی بودند که بر سلامت سیاسی داکتر احمدزی اعتماد داشتند، فهمیدند که بر او نمی‌توان اعتماد کرد. داکتر عبدالله به میان مردم رفت و خود را پیروز اعلام کرد و گفت که حتا اگر قطعه-قطعه‌اش کنند نیز از موضع دفاع از آرای پاک مردم دست برنخواهد داشت.

اکنون، به همان‌جا رسیده‌ایم که همیشه می‌رسیم. معاملات پشت پرده میان این دو رهبر سیاسی جریان دارد. مردم هم خوش‌حال اند که امکان جنگ داخلی کاهش یافته و رهبران سیاسی‌شان با هم «جور» می‌آیند. گفته می‌شود در این انتخابات هیچ‌کس بازنده نیست و همه برنده‌اند. نتیجه‌ی همه‌ی این‌ها این است: در این کشور تصمیم‌های فیصله‌بخش همیشه در ساحت تاریک معاملات سیاسی شکل می‌گیرند و نه در روشنای اعتماد اجتماعی. به همین خاطر هم هست که مثلا سیاست‌مداران هر‌چه دل‌شان خواست می‌گویند و به‌خاطر آن‌چه می‌گویند، هزینه‌ای هم نمی‌پردازند. وقتی که یک سیاست‌مدار به وعده‌ی خود وفا نمی‌کند، کسی تکان نمی‌خورد. برای این‌که هیچ‌کس از اول هم حرف او را باور نکرده بود. خود او هم می‌دانست که آن‌چه می‌گوید، گزافه‌‌‌ای از تهی سرشار‌ است. در چنین فضایی، سرمایه‌ی اعتماد اجتماعی صفر می‌شود و همگان بدون دغدغه با آن کنار می‌آیند.