رنجی برای ندیدن

کشتار غیرنظامیان هزاره در غور، باز قصه‌ی دیرینه‌ی رنج بی‌پایان این مردم را به روشنی آورد. در افغانستان برای بسیاری از مردم غیرهزاره سخت است که رنج و درد هزاره‌ها را آن گونه که هست، ببینند و آن را به نام خودش صدا کنند. رنج هزاره‌ها ساده است: این مردم قربانی تبعیضی عمیق و گسترده هستند. اما حرف زدن از این تبعیض برای بسیاری از غیرهزاره‌ها غیر‌منصفانه می‌آید. معمولا این طور فکر می‌کنند: شما سهمی از بدبختی عمومی را می‌برید. دیگران چه دارند که شما ندارید؟

واقعیت آن است که هزاره‌ها از آن منزلت انسانی‌ای که دیگران برای خود قایل اند، محروم اند. دیگران در افغانستان به صرف این‌که «هستند» و وجود دارند، منزلت انسانی هم‌زاد خود را نیز دارند. اما در مورد هزاره‌ها این ‌طور نیست. یک هزاره اول باید به دنیا بیاید- به عنوان هیچ- و بعد برای کسب منزلت انسانی تا آخر عمر خود بجنگد. گویی به یک هزاره پیوسته گفته می‌شود: «تو باید زحمت بکشی و خون دل بخوری تا به منزلتی که ما به‌صورت طبیعی داریم، برسی». به این ترتیب، از نظر منزلت انسانی و اجتماعی، هزاره‌ها معمولا پس از تلاش فراوان به جایی می‌رسند که دیگران از همان روز اول از آن‌جا حرکت می‌کنند. این موقعیت فرودست برای هزاره‌ها پر از رنج و درد است، اما بسیاری از مردمان دیگر افغانستان آن را برای هزاره‌ها طبیعی می‌دانند. به همین خاطر، آن‌چه که تبعیض سیستماتیک و دامنه‌دار در برابر هزاره‌ها خوانده می‌شود، برای دیگران غالبا نا‌مفهوم می‌ماند.

از سوی‌ دیگر، خود هزاره‌ها نیز گاهی مانع روشن دیده شدن وضعیت خود می‌شوند. نمایش عزت و اقتدار و دلیری در میان هزاره‌ها بیش‌تر اوقات سبب می‌شود که دیگران ادعای هزاره‌ها در مورد محرومیت و ستم‌دید‌گی‌شان را به روشنی نبینند و حتا آن را دروغ بشمارند. در این‌ گونه مواقع حتا ممکن است این واکنش در دیگران بر‌انگیخته شود که باید برای هزاره‌ها اثبات شود که با دیگران برابر نیستند. گویی هر تلاشی که هزاره‌ها برای خروج از موقعیت تبعیض‌زد‌گی خود می‌کنند، تلاش برای خروج از یک موقعیت طبیعی و منطقی شمرده می‌شود. به بیانی دیگر، اگر وضعیت پذیرفته و منطقی برای یک هزاره این است که فرودست و سرافکنده باشد، تلاش او برای خروج از این حالت، هم‌چون نوعی «افزون‌طلبی» تلقی می‌شود. این است که برای بسیاری از غیرهزاره‌های افغانستان، روایتی که از مبارزه‌ی اجتماعی هزاره‌ها پرداخته شده، روایتِ «افزون‌طلبی» است. این طبیعی هم هست. اگر کسی مبنای مسئله را بدیهی فرض کند (‌یعنی قبول کرده باشد که هزاره از بنیاد موجودی فرودست است و این وضعیت او طبیعی و منطقی است)، برای چنین کسی کوشش برای خروج از این وضعیت به معنای برهم زدن نظم منطقی زیست افغانی است.

با همه‌ی این‌ها، اکنون وقت آن است که مردمان غیر‌هزاره‌ی افغانستان به وضعیت هزاره‌ها نظری دقیق‌تر و هم‌دلانه‌تر بیندازند. نظام‌های تبعیض‌گر در بسیاری از جاهای دنیا با همکاری مردمانی از میان برداشته شده‌اند که ابتدا خود نیز در موقعیت همراهی با نظام تبعیض بوده‌اند؛ اما رفته-رفته با ستم‌دید‌گان همکاری و هم‌دلی کرده‌اند. هزاره‌ها به هم‌دلی و همکاری دیگران نیاز دارند.