از قعر رنج تا سکوی افتخار

از قعر رنج تا سکوی افتخار

کودکی کار که با معلولیت و رنج از پا نیفتاد

هفته‌ی گذشته باشگاهی در غرب کابل در ظاهر میزبان یک مبارزه نابرابر بود. در رینگ بوکس دو مبارز با توانایی‌ها و محدودیت‌های منحصربه‌فردی رو در روی هم قرار گرفتند. یک طرف عبدالاحد با پایی که از پشت زانو قطع شده بود قرار بود با رقیبی مبارزه کند معلولیت جسمی نداشت. چشم‌ها به این مبارزه دوخته شده، اما همزمان با بهت جمعی تماشاچیان از این مبارزه نابرابر، حدس همه یک‌چیز بود؛ شکست حتمی عبدالاحد.

با تقلای عبدالاحد در میانه‌ی مبارزه کم‌کم حدس قطعی تماشاچیان کمرنگ می‌شد. در پایان مبارزه وقت داور دست عبدالاحد را به‌‌عنوان برنده‌ی مبارزه بالا برد، بهت ‌جمعی جایش را به هلهله‌ی تماشاچیان داد. ایستادن بر سکوی افتخار با مشت گره‌کرده در هوا و لبخند بر لبان راهی بود که عبدالاحد به‌‌عنوان یک کودک کار و دارای معلولیت جسمی از قعر مشکلات زندگی خودش را به آن‌جا رسانده بود. عمق شیرینی این پیروزی را فقط عبدالاحد می‌توانست درک کند. او می‌گوید به خاطر ندارد تا این حد در زندگی‌اش لذت برده باشد.

عبدالاحد در در ۱۳ سالگی یک پایش بر اثر انفجار یک ماین منفجرنشده باقی‌مانده از زمان جنگ‌های داخلی از دست داده است. ماین‌های انفجارنشده، میراث مرگ‌بار از سال‌ها جنگ در افغانستان است. هنوز سالانه از شهروندان افغانستان قربانی می‌گیرد. براساس اعلام نهادهای مسئول در سال‌های گذشته بیشتر کودکان قربانی میدان ماین در افغانستان بوده‌اند.

عصیان زندگی

عبدالاحد تازه ده ساله شده بود. از برقرار نظام جدید به‌‌عنوان یک امید تازه در افغانستان هنوز چهار سال گذشته بود. بسیاری از کودکان فرصت یافتند که در سایه‌ی این نظام قد راست کنند. اما درست در همین زمان زندگی علیه عبدالاحد عصیان کرد. در ۱۰ سالگی شیرازه خانواده عبدالاحد از هم پاشید؛ پدرش با گرفتن زن دوم آن‌ها را ترک کرد. عبدالاحد با شش برادر و خواهر قد و نیم‌قدش ماند روی دست مادر. هرچند براساس قانون مدنی افغانستان حضانت طفل پسر تا هفت‌سالگی و از دختر تا نه ‌سالگی مربوط مادر است و پس از آن مربوط پدر می‌شود چون در نظر قانون‌گذاران فرزند حق و مالکیت پدر است. اما عبدالاحد می‌گوید پدرش نخواستند از آن‌ها نگهداری کند: «پدرم بدون این که از مادرم رسما جدا شود، ما را رها کرد و از آن زمان به ما سر نزده و نمی‌داند که ما گرسنه‌ایم یا سیر.»

تأمین مخارج زندگی برای یک خانواده هفت‌نفره در کابل کار چندان ساده‌‌ای نیست. برای یک مادر دست تنها این کار گذشتن از هفت‌ خوان رستم است. عبدالاحد می‌گوید این اتفاق باعث شد او ناخواسته از دنیای معمول کودکی بیرون و یک کودک کار شود و در کنار مادرش برای تأمین خرج یک خانواده‌ی پرجمعیت دست به کار شود، در واقع شد نان‌آور خانواده: «زمانی که پدر و مادرم جدا شدند علاوه بر خرچ و مخارج، خوراک و پوشاک درست نداشتیم. دو سه هفته نان و خوراک را همسایه و کسانی که ما را می‌شناختند به ما کمک می‌کردند و همان قدر بود که بخور نمیر شود.»

برای سه سال کار او این بود که از کوه هیزم برای تنور جمع‌آوری کند و کار مادرش هم این بود که با پختن نان در خانه و از طریق فروش آن هزینه‌ی بخور و نمیر زندگی را تأمین کند: « «وقتی پدرم ما را ترک کرد بار زندگی بر دوش مادرم افتاد که باید مخارج زندگی را تأمین می‌کرد بعد از چند وقت زندگی ما سخت‌ شد. مادرم تنور ساخت و نان همسایه‌ها و مردم را می‌پخت. گاهی وقت‌ها با بچه‌های همسایه و گاهی تنها به کوه می‌رفتم و برای تنور خانه هیزم می‌آوردم.»

برای خانواده عبدالاحد در حاشیه‌ی شهر بزرگ کابل زمان بی‌وقفه سپری می‌شد. عبدالاحد حالا ۱۳ ساله شده بود و می‌توانست بهتر از پس سختی زندگی بیرون شود. روز اول ماه رمضان سال ۱۳۸۷ مثل هر روز دیگری او برای تهیه هیزم راه دشت‌های خشک ولسوالی ده‌سبز کابل را در پیش گرفت. عبدالاحد در آن روز تنها نبود و با جمعی از کودکان دیگر کار همراه بود. اما عبدالاحد نمی‌دانست که دست‌کم برای او این روز یک روز عادی نیست؛ او در آن روز تا یک‌قدمی مرگ پیش رفت. پای عبدالاحد روی ماینِ رفت که سال‌ها پیش که هنوز به دنیا نیامده بود، کاشته شده بود. عبدالاحد آن لحظه را این‌گونه به یاد می‌آورد: «در حین جمع‌آوری هیزم وقتی از یک بلندی به پایین می‌رفتم پای چپم روی ماین قرار گرفت همین‌که قدم برداشتم ماین انفجار کرد. سه روز بعد از انفجار وقتی به هوش آمدم در شفاخانه بودم در اول حس می‌کردم پای سر جایش است. ۱۸ روز بعد همین‌که فهمیدم پایم قطع شده ناراحتی‌ام را بروز داده و شیشه‌ها را شکستاندم، لحظه‌ای بعد داکتران به من آرام‌بخش زدند و به خواب عمیق فرو رفتم.»

برای عبدالاحد زجری که مادرش در این حادثه کشید، کمتر از دردی نبود که عصیان زندگی بر او وارد کرد. می‌گوید هرگز از خاطرش نمی‌رود که مادرش ماه رمضان را با نوشیدن گیلاس آب و خوردن تکه نان خشک به شام می‌رساند: «مادرم می‌گفت که نه سحری می‌خورد و نه افطاری. تنها گیلاس آبی بود که آن هم از گلویش پایین می‌رفت یا نمی‌رفت. از وقوع این حادثه مادرم بیشتر از من زجر می‌کشید.»

مبارزه با ذهن و زبان تبعیض‌آلود جامعه

وقتی عبدالاحد از شفاخانه بیرون آمد یک عصا زیر بغل داشت. دیگر از نظر بسیاری او یک آدم عادی در جامعه نبود. در ذهن بسیاری افراد دارای معلولیت جسمی ناتوان‌اند و آنچه آن‌ها را بیشتر از زخم‌های‌شان رنج می‌دهد ذهن و زبان تبعیض‌آلود جامعه است.

عبدالاحد می‌گوید سختی و تنگنای زندگی به او این فرصت را نداد که به‌‌عنوان یک فرد دارای معلولیت جسمی در تار و پود ذهن و زبان تبعیض‌آمیز جامعه متوقف شود: «از شفاخانه مرخص شدم و به خانه آمدم چشمان در انتظار خانواده را دیدم که به من به‌‌عنوان تنها نان‌آور نگاه می‌کردند و خانواده تنها امیدم بود.»

عبدالاحد امیری در مسابقه دوش از قصر دارلمان تا سه‌راهی علاوالدین – عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز
عبدالاحد امیری در مسابقه دوش از قصر دارلمان تا سه‌راهی علاوالدین – عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

در کنار دست و پا کردن شغل نیمه‌وقت مادر، عبدالاحد نیز برای سال‌ها پای چوبه‌ی قالین‌بافی نشست تا بار سختی زندگی را از دوش مادرش سبک‌تر کند. اما حدود دو سال پیش تصمیم گرفت، دست‌فروشی کند. برای خودش در پل خشک بساط دست‌فروشی پرزه‌جات مبایل راه‌اندازی کرد. از نظر او کارکردن تنها پاسخی به ذهن و زبان تبعیض‌آلود جامعه نبود. هرچند بساط دست‌فروشی دیری نپایید، اما از همین‌جا بود که به «بوکس» علاقه پیدا کرد: «دوستم رحمت‌الله اکبری در بوکس فعالیت می‌کرد و با هر قهرمانی با مدال و گل‌های در گردن نزد من می‌آمد. با دیدن این دوستم حسرت می‌خوردم و با راهنمایی او کم‌کم به بوکس علاقه‌مند شدم.»

کنایه‌ها و طعنه به افراد دارای معلولیت برای مدتی عبدالاحد را در کنج خانه حبس کرد و او با استفاده از این شرایط رقص با یک پا و کار کردن با دست‌کش بوکس را تمرین می‌کرد: «باید راهی برای بیرون‌شدن از این محدودیت پیدا می‌کردم و به همین خاطر تمرین می‌کردم تا بفهمم با یک پا می‌شود بوکسور شوم یا نه.»

پایان مسابقه دوش و اهدای مدال و تقدیرنامه به عبدالاحد امیری – عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز
پایان مسابقه دوش و اهدای مدال و تقدیرنامه به عبدالاحد امیری – عکس: ارسالی به روزنامه اطلاعات روز

هفته‌ها گذشت و عبدالاحد خودش را آماده‌ای رفتن به کلپ بوکس کرده بود تا حرفه‌ای آموزش ببیند. برخوردها آنچه که او پیش‌بینی می‌کرد متفاوت و گاهی متضاد بود؛ عده‌ای با تشویق به او امید می‌داد و تعدادی او را مناسب بوکس نمی‌دانستند. عبدالاحد می‌گوید از حرف‌ها و کنایه مردم استفاده کرد تا خودش را ثابت کند.

بر سکوی افتخار

عبدالاحد علاوه بر کار، آموزشش را هم پی‌ گرفت: «تا آن‌جایی که یادم مانده تا صنف چهارم مکتب را خواندم بعد از معلولیت و فاصله‌ی ایجادشده بین یک تا دو سال مکتب را تا صنف ۱۲ ادامه دادم.» در کنار آموزش در مکتب و کار در پای چوبه‌ی قالین‌بافی او از طریق یک برنامه حرفه‌آموزی صلیب سرخ «کارگاه آموزشی ترمیم تلفن» را یاد گرفت: «شش ماه آموزش دیدیم. با وجودی که مکتب می‌رفتم، کار قالین‌بافی می‌کردم، تلفن ترمیم می‌کردم و پرزه‌جاتش را می‌فروختم.»

یک سال از نخستین روزی می‌گذرد که عبدالاحد پا به رینگ بوکس گذاشت و حالا علاوه بر عضویت در تیم‌های ملی شنا و نشان‌زنی افراد دارای معلولیت عضو تیم کلپ بوکس «امید میوند» در غرب کابل است. مسابقات عبدالاحد بدون عصا و پای مصنوعی برگزار می‌شود او با وجود سختی مبارزات می‌گوید که در زمان مسابقه کاملا راحت است و تا حالا بدون مشکل مبارزه کرده است.

در یک سالگی فعالیت عبدالاحد در عرصه بوکس، او چندین مدال به گردن آویخته و تقدیرنامه‌های زیاد از مسابقات به خانه آورده است. اخرین مورد هفته‌ی پیش بود که مدال قهرمانی را بر گردن آویخت.

سال ۱۳۹۸ مسابقه‌ی دوش برگزار شد و دونده‌ها باید فاصله پنج کیلومتری از قصر دارلمان تا سه‌راهی علاوالدین را می‌دویدند و عبدالاحد باید در میان ۸۰۰ شرکت‌کننده‌ای که هیچ‌گونه مشکلات فیزیکی نداشتند این فاصله را طی می‌کرد. او سوم شد: «مسابقه‌ی سختی بود. چندبار زمین خوردم اما در همراهی با یک پایم و دو عصاچوب تا انتهای مسیر دویدم و سوم شدم.»

این روزها ساعت چهار صبح با زنگ تلفن از خواب برمی‌خیزد، شال و کلاه می‌کند و مسیر ۱۲ کیلومتری را تا دانشگاه با بایسکل می‌پیماید. هشت صبح وقتی از دانشگاه برمی‌گردد چنگال و سوزن را برمی‌دارد و تا نزدیکی‌های ساعت چهار عصر قالین نیمه‌کاره‌اش را تکمیل می‌کند. شام وقتی بسیاری از شهروندان به خانه برمی‌گردند، او سوار دوچرخه‌اش رکاب‌زنان برای تمرین بوکس از «قلعه‌نو» به کلپ در «سرپل» می‌رود: «گاهی که خسته نیستم تا ناوقت‌های شب قالین می‌بافم. زندگی‌ام به همین حالت می‌گذرد.»

پس از قهرمانی هفته گذشته در حالی از عبدالاحد امیری خداحافظی کردم که با کیسه بوکس تمرین می‌کرد. می‌گوید دوست دارد مثل الگویش «مایک تایسون» به شهرت برسد و به افراد دارای معلولیت انگیزه بدهد تا محدودیت‌ها را دور بزنند و برای موفقیت تلاش کنند: «هدفم شهرت‌یافتن در بوکس و رسیدن به پارلمان است و می‌خواهم به جامعه ثابت کنم افراد دارای معلولیت هم می‌توانند.»