اتاق کار لطیف اشراق در یک ساختمان پنجمنزله در ایستگاه «نقاش» دشت برچی موقعیت دارد؛ اتاقی نسبتا کهنه و کمی نامنظم اما پر از تابلوهای نقاشی و وسایل کار. فضای نسبتا تاریک و شلوغ اتاق آدم را یاد فضای کار شخصیتهای نابغه و غیرمعمولی میاندازد که در فیلمها دیدهایم و یا در کتابها دربارهاش خواندهایم. آن روزی که من سراغ او رفتم در اتاق تنها بود. میگفت بیشتر وقتش را در اینجا سپری میکند و حتا گاهی روزهای جمعه هم کار میکند. تنها بودن در اتاقش را دوست دارد و این برایش نیروی مضاعف برای کار میدهد. اشراق اهل رسانه نیست و از شبکههای مجازی استفاده نمیکند، تلفن هوشمند ندارد و به ندرت به اخبار گوش میدهد. استدلالش این بود که «خبرهای خیلی مهم را به هرنحوی باخبر میشوم. نیاز نیست خودم را درگیر چیزهایی کنم که به زندگی کاری و حرفهای من ربطی ندارند.»
نقاشی و دنیای کارگری
لطیف اشراق ۵۰ سال قبل در ولایت غزنی به دنیا آمده است. او یکی از پرکارترین نقاشهای کابل است و کارهایش دو سال قبل در نمایشگاهی بینالمللی در فرانسه به نمایش گذاشته شد و مورد توجه قرار گرفت. زندگیاش همانقدر که ساده و بیآلایش بوده با دشواریها و مشکلات نیز توأم بوده است. بنا به دلایلی نتوانسته دانشگاه بخواند اما در عوض با پشتکار و علاقهمندی شخصی توانسته شش سالی را که در ایران مهاجر بوده به کارگاههای آموزشی نقاشی برود. «در ایران هم کار میکردم و هم در کورسهای آموزش نقاشی میرفتم. آنجا با آدمهایی آشنا شدم که خیلی چیزها به من آموختند.» بعد از آن چند سالی را در کویت زندگی کرده، اما بهرغم اینکه در آنجا از آسایش مادی بیشتر برخوردار بوده اما روحا احساس آرامش نداشته است. برای همین ترجیح داده در فضای خفقانآور و ناامن کابل زندگی کند و دوباره به کشورش بازمیگردد. اشراق میگوید نسبت به «وطن» بهشدت احساس نوستالژیک داشتم. با لحن طنزگونه میگوید «حتا شبها سنگهای قریه را در خواب میدیدم.»
اشراق رفتنش به ایران را با یک خاطره بازگویی میکند و میگوید برای ما مردم بعضی چیزهایی که اصلا به زندگیمان ربط ندارد همهچیز است و در برابر چیزهایی دیگری که زندگیمان کاملا به آن وابسته است بیتفاوت هستیم: «یک روز در اتاق بودم که یکی از دوستانم با وضعیت پریشان و آشفته وارد شد، با صدای بلند گریه میکرد. ترسیدم و فکر کردم یا خودش را چیزی شده و یا هم کسی از اقارب نزدیک فوت کرده. اما دلیل آشفتگی و پریشانی او چیز دیگر بود، مرگ روحالله خمینی.» میگوید من در همان سال ایران رفته بودم.
نقاشیهای لطیف اشراق گذشته را روایت میکند. بخشی آن به این دلیل که گذشته را تکرار نکنیم و بخشی هم به این دلیل که بعضی عناصر گذشته را نباید از یاد ببریم و آن را حفظ کنیم. اشراق میگوید «وضعیت جامعه مرا وادار به کار میکند. من آدم فعال و سیاسی نیستم، اما این باعث نمیشود که نسبت به مسائل جامعه بیتفاوت باشم. من نقاشی میکنم تا روایتگر وضعیت جامعه خود باشم.»
اشراق میگوید نقاشیهایش کاملا برگرفتهشده از عالم واقع است. اتفاقات پیرامونش باعث میشوند تا او آنان را در قالب نقاشی بیان کنند: «هرکس حرفش را به هر طریقی بیان میکنند. من از طریق نقاشی حرفهایم را بیان میکنم.» آقای اشراق میگوید اما نقاشیها گاهی خیلی انتزاعی میشود و این باعث میشود که اکثریت آن را نفهمند. او میگوید «درست است که فعلا کسی چندان به کار ما ارزش قایل نمیشود. اما من ناامید نیستم و باور دارم که آدمهایی پیدا خواهد شد که مفهوم کار ما را درک کنند.» این نقاش باور دارد که کار شرقی میکند. اشراق میگوید علاقهی خاص به «شرق» دارد: «کوشش میکنم روح شرقی در کارهایم خودش را نشان بدهد. در هر صورتش ما نمیتوانیم بریده از حوزه فرهنگی و تاریخیمان فعالیت کنیم و واضح است که من از حوزه فرهنگی و تاریخی شرق متأثر هستم.»
تابلوی فرخنده یکی از جدیترین کارهای لطیف اشراق است. او در این تابلو مخاطبانش را به چالش میکشاند؛ آدمهایی که هویتشان مشخص نیست به سمت فرخنده هجوم آوردهاند. مثل اینکه رازی در این تابلو وجود دارد و بخشی از این راز این است که همهی ما در قتل فرخنده سهیم بودهایم. اشراق میگوید «هنر در کل، و نقاشی بهصورت خاص، امر رازآمیز را بیان میکند. اگر اثر هنری بیش از حد واضح باشد کیفیت آن پایین میآید.»
نقاش دردها
سالهاست که افغانستان در وضعیت بهشدت نابهسامان بهسر میبرد. زندگی مردم پر از درد و بدبختی است. این وضعیت روشنفکران و خصوصا هنرمندان را وادار کرده است تا بیش از هرچیز دیگر کارهایشان را معطوف به بازگویی این واقعیتها کنند. اشراق میگوید «لحظههای خوب هم در زندگی وجود دارد، اما در زندگی ما مردم لحظههای خوب بسیار ناچیز و کم هست. اکثر کارهای من برای به تصویرکشیدن دردها اختصاص یافته است.»
اما در عینحال آقای اشراق باور دارد که هنرمند در این سرزمین جدی گرفته نمیشود: «هنرمند نه زور دارد و نه ثروت. در اینجا بیشتر آدمهای بیسوادند که قدرت و توانایی دارند و نه یک هنرمند.» به باور آقای اشراق برای حمایت از هنرمندان شرط مهم و اساسی این است که باید به کارهایشان توجه شود اما در افغانستان آنهایی که توانایی خرید چیزی را دارند به جای خریدن اثر یک هنرمند پوسترهای پاکستانی و کاملا بیارزش را روی دیوارهای خانهشان آویزان میکنند. و بعد میگوید «با اینحال هستند کسانی که ارزش کار ما را درک میکند. این کافی نیست اما امیدوارکننده است.»
زندگی در کابل برای روایتکردن
زندگی در کابل برای هرکسی دشواریها و البته خوبیهای خاص خودش را دارد. برای اشراق اما کابل مکانی خوب برای کار است. زیرا آقای اشراق میگوید من باید در کابل باشم تا بتوانم وضعیت پیرامونم را به قالب نقاشی دربیاورم. «زمانی که در نمایشگاه بینالمللی در فرانسه رفته بودم میتوانستم دیگر برنگردم، اما من این کار را نکردم. من باید برمیگشتم تا هوای آلوده و متعفن کابل را نفس بکشم، باید این هوا را بیرون بدهم.» و بعد علاوه میکند «هنرمند بهشدت متأثر از محیط است. من باید اینجا باشم تا این محیط را به تصویر بکشم.» اما از آنجایی که هر کسی نمیتواند واقعیتهای پیرامونش را به گونه قابل قبول توصیف کند آقای اشراق این کار را بیشتر رسالت هنرمندان میداند. و نیز میگوید «هنرمند باید عمیق و تیزبین باشد. برای همین هنرمند میتواند بهتر از هر کسی وضعیت جامعهاش را به تصویر بکشد.»
البته در کنار اینها اشراق از محدودیتها و بدیهای زندگی در کابل نیز یاد میکند. بدترین چیزی که هنرمندانی چون آقای اشراق را در کابل اذیت میکند دسترسینداشتن به امکانات کافی و به همین ترتیب توجهنداشتن به کارهایشان است.
هنر و رازآمیزی
وقتی از آقای اشراق در مورد برداشت او از هنر میپرسم پاسخ میدهد «هنر اساسا تعریفپذیر نیست، بیشتر به یک امر رازآلود میماند. در واقع هرزمان بخواهی تعریف مشخص از هنر بیرون بدهی آن را ناقص میکنی.» و بعد علاوه میکند «ارزش هنر برای من از همانجایی بیشتر میشود که رازآلود و اصولا بیاننشدنی است.» به گفتهی اشراق هنر باید حس شود. از شوپنهاور گرفته تا نیچه و تولستوی که هرکدام توجه خاص به هنر داشتند هیچکدام نتوانستند تعریف کامل از هنر ارائه کنند. «البته این نقص آنها نیست، بلکه اصولا هنر تعریفپذیر نیست. هنر اگر تعریفپذیر میبود امروز دیگر کیفیت خود را از دست میداد.» برای همین هم است که ما مثلا نمیتوانیم بگوییم نقاشیهای داوینچی دیگر کهنه شده است. درست است که بهلحاظ زمانی این نقاشیها مربوط به چندین قرن قبل است اما میتواند برای معاصران کاملا جدید و نو باشد، بدون آنکه کمکیفیت و بیمفهوم باشد. این برداشت اشراق از هنر باعث شده کارهایش کلا منطبق با همین رویکرد باشد. جنبههای از تعریفناپذیری و رازآمیزی در نقاشیهای معروف اشراق (از جمله تابلوی تبسم و فرخنده) میبینیم.
در کنار اینها، مسائلی چون قومیت و نژاد در افغانستان بسیار جدی است و این چیز باعث شده هنرمندان زیادی را تحت تأثیر قرار بدهد، و کارهایشان قومگرایانه باشد. این موضوع اگرچند برای اشراق هم مطرح است اما او مدام تلاش کرده کارهایش رنگ و بوی قومی به خود نگیرد. او در اخیر میگوید «من به قومیت، نژاد و مسائلی از این دست باور ندارم. هر آنچیزی که غیرانسانی باشد مرا به کار وادار میکند. من قومگرا و غیرستیز نیستم، من ظلمستیز هستم.»