تبيعيديانِ مظلوم!
(لطفاً اين نوشتهام را بهدستِ بلندپايگانِ سياسي برسانيد).
شريفه افشار، به دليل هزاره بودن، با الفاظِ «هزارهي بيارزش و دو روپَگي» از طرف استادش در خوابگاهِ دانشگاه، مورد توهين و تحقير قرار ميگيرد. به دخترانِ همتبارش برميخورد و به اين وضعِ غيرانساني اعتراض ميكنند. خوابگاه در موج اعتراض، ناآرام ميشود. پوليسهاي مرد به داخل خوابگاه ميآيند و با دختران درگير ميشوند. پس از آمد-آمدِ بلندپايگانِ امور به خوابگاه، معين تدريسي وزارت در حضورِ دخترانِ هزاره، قسم ميخورد كه حداقل بيست دخترِ هزاره را از دانشگاه اخراج خواهد كرد و در غير آن، مرد نيست. هيأتي متشكل از چند نمايندهي مجلس، وزير تحصيلات عالي، مديرِ خوابگاه و بعضي ديگر شكل ميگيرد. با معذرتخواهي استاد و تعهدِ دانشجويان مبني برِ عدم ايجاد هرگونه حركتِ حساسيتبرانگيز(!) مسئله حل ميشود. چند روز بعد، دمادَم شامگاهان، با بيكفايتي محضِ مدير خوابگاه و قومنداني كندكِ محافظت از دانشگاه، خوابگاه پسرانهي دانشگاه دچار درگيري و ناآرامي ميشود. وزيرِ تحصيلاتِ عالي و يك جمع و جماعتي كه در اطرافش قرار دارند، طي يكِ جلسه، حكم به تبعيدِ شش دانشجوي دختر و هژده دانشجوي پسر ميدهند. از آن شش دختر، يكي به اسمِ سحردخت، از ديدگان پنهان است و گويا وجودِ خارجي ندارد. با استناد به بعضي اخبار، او اكنون در خوابگاه جابهجا شده است. چرا؟ چون هزاره نيست. او يك تاجك است!
وزارتِ تحصيلاتِ عالي با اين حكم، يك توطئه را همزمان بر هردو خوابگاه عملي كرده است. پس از صدور اين حكم، اتهاماتی از بن و بنيان بياساس را بر دخترانِ تبعيد شده وارد آوردهاند تا براي توطئهيشان، روپوش و توجيهي بسازند.
در اين وضع و حال، با توجه به اينكه يك سياستمدارِ غيرهزاره، حتا براي برحقترين ادعاي آدم، تره هم خورد نميكند، با وجودِ بيش از پنجاه نمايندهي مجلس، معاون دوم ریيس جمهور، ریيسِ دبيرخانهي شوراي وزيران، بيش از ده رسانهي جمعي، معاون دوم نامزدِ انتخابات رياست جمهوري و…، اين پنج دختر و هژده پسر- كه ٩ نفرِشان تاجك استند- در يكي از غيرعادلانهترين و استبداديترين حكمهاي اين جغرافياي نفرينشده، همچنان تبعيدند و حقِ ورود به دانشگاه را ندارند. هر روز در زدن به خانه و دفترِ نمايندگان و بلندپايگانِ سياسي و زنگ زدن و انتظار كشيدن و مكتوببازي و دويدن و وعده شنيدن و…
با يگ يا دو گل كه پاييز غمانگيزِ بيكسي و بيسروساماني اين ايل، بهار نميشود!
دگر اكنون، وقتي عشقم از من برنجد و قهر كند يا برايش دلتنگ شوم، نميگويم روزگارِ بديست نازنين! اينجا، در اين ذلتگاه و موقعيتِ غريب بيكسي كه بيش از هفتاد بلندپايهي سياسي، از مسلمترين و مسجلترين حقوقِ چند دانشجوي مظلوم و بيكس دفاع نميكنند يا نميتوانند- كه نشانِ بيعرضگي و زبوني است- با صدايي در عقده و خشم انبوه، چيغ ميكشم:
روزگار بديست، نازنين!