آنچه امروز در افغانستان می‌گذرد، نتیجه‌ی غرور امپریالیستی است

آنچه امروز در افغانستان می‌گذرد، نتیجه‌ی غرور امپریالیستی است

سال ۲۰۰۹ بود. درحالی‌که داشتم به حفره‌های دامنه‌ی کوهی در بامیان ــ دره‌ای که در آن دو مجسمه بودا برای بیش از ۱۵۰۰ سال ساکت و خموش و ایستاده نگهبانی می‌دادند ــ نگاه می‌کردم، دو احساس کل وجودم را فرا گرفت. اولی، درونی‌شدن محدوده شمالی مرزهای هند طی فراز و نشیب‌های تاریخ و دومی، احساس غم و اندوه به‌دلیل وندالیسم فرهنگی افراطی‌های دینی مذهبی بود. به کابل که برگشتم، بر فراز تپه‌ای در اطراف پایتخت رفتم و در کنار بقایای تانک دوره شوروی ایستادم و از خودم پرسیدم: چقدر مانده تا امریکا از افغانستان به‌‌عنوان یکی‌دیگر از اهداف از دست‌رفته‌اش دست بکشد؟

اکنون جواب این پرسش را داریم: در بیستمین سالگرد ۱۱ سپتامبر. یکی‌دیگر از قدرت‌های بزرگ در تاریخ جهان که گرفتار غرور مفرط بود، به لحظه‌ی غمگینانه‌ی خود در قبرستان امپراتوری‌ها نزدیک می‌شود. ایالات متحده خروج ننگین خود را به پایان خواهد رساند و خروج متحدانش نه عقب‌نشینی، بلکه خروج از سر فقدان استراتژی خواهد بود. یک‌صدهزار سرباز امریکایی با هزینه‌ی سالانه ۱۰۰ میلیارد دالر و با حمایت متحدان اروپایی و استرالیایی واشنگتن نتوانستند ۲۰ تا ۲۵ هزار طالب را که بدون دست‌مزد اما برای یک هدف می‌جنگند، شکست دهند. اشغال، چالش‌برانگیزتر از تهاجم و ملت‌سازی یک خیال واهی از آب درآمد. پس از ۲۰ سال هزینه‌ی مالی و جانی غرب، هیچ آدم جدی‌ای انتظار ندارد که حکومت و ارتش افغانستان برای جنگیدن در برابر طالبان آماده باشند.

نوشته‌های تحلیل‌گران غربی در خصوص ناکامی امریکا در افغانستان، پر است از اشارات به عواملی از قبیل فقدان یک شریک محلی قابل‌اعتماد، فساد، بی‌کفایتی و خشونت نیروهای امنیتی، اختلافات قومی و عدم ارتباط با رهبران قبیله‌ای و مذهبی محلی. من اما می‌خواهم به‌جای پرداختن به این عوامل، به سه خطای بزرگ ایالات متحده در افغانستان بپردازم: جنگ با عراق، جداکردن افغانستان از منطقه‌ای که در آن واقع شده است و تحمیل نظام سیاسی اشتباه.

حواس‌پرتی ناتوان‌کننده ناشی از جنگ عراق، منابع و مشروعیت جنگ در افغانستان را از بین برد. «سِر ایور رابرتز»، سفیر انگلیس در ایتالیا، در سال ۲۰۰۴ در سخنی به‌یادماندنی گفت که رییس‌جمهور جورج دبلیو بوش با حمله به عراق به «بهترین قوماندان جلب‌وجذب» القاعده تبدیل شد. حمله به عراق باعث شد بسیاری از عاملان اصلی حملات ۱۱ سپتامبر فراموش شوند، زیرا با تمرکز سیاست ایالات متحده بر صدام حسین، «اسامه بن لادن» در واقع به «اسامه بن فراموش‌شده» تبدیل شد. اسلام‌گرایان تندرو که در سال ۲۰۰۲ پس از سرنگونی سریع طالبانِ افغانستان روحیه خود را باخته بودند، با فرورفتن امریکا در باتلاق عراق، روحیه و انرژی خود را بازیافتند. چهره «واقعی» امریکا، به‌‌عنوان دشمن جهانی اسلام که قصد سرقت نفت عرب دارد، «افشا» شد.

محل حملات تروریستی نیویورک به «نقطه صفر زمین» معروف شد. اما سال ۲۰۰۱ برای افغانستان سال صفر و شروع دوباره نبود. بیشتر سیاست‌های غربی پسا سال ۲۰۰۱ در قبال افغانستان، تاریخ این کشور را سفیدنمایی و خود این سرزمین را از جغرافیای آن مجزا کرده است. با این‌حال، از نظر تاریخی، سرنوشت افغانستان اغلب توسط جغرافیای این کشور تعیین شده است.

قدرت‌های غربی پس از خروج شوروی از افغانستان به این کشور بی‌علاقه شدند و کابل را به حال خودش و دستان طالبان که توسط دستگاه امنیتی پاکستان به دقت پرورش یافته بود رها کردند. اتحاد شمالِ ضد طالب از جانب روسیه، ایران و هند حمایت می‌شد. چندین نفر از اعضای حکومت از جمله رییس‌جمهور پیشین حامد کرزی با هند رابطه عمیق داشتند. وقتی قدرت‌های غربی به رهبری ایالات متحده پس از یازدهم سپتامبر برای انتقام به افغانستان بازگشتند، هند و ایران مورد بی‌محلی غرب قرار گرفتند و از بازی کنار گذاشته شدند.

با این‌حال هند از طریق جغرافیا، تاریخ، فرهنگ و منافع تجاری و استراتژیک خود که به روابط دوجانبه فعلی دو طرف عمق و بافت می‌بخشد، با افغانستان پیوند خورده است. قدرت‌های غربی منافع زودگذر و ناپایدار در خصوص افغانستان دارند؛ هند اما منافع دائمی در این کشور دارد، از جمله نظارت بر طالبان؛ ریشه‌کن‌کردن افراط‌گرایی اسلامی؛ تقویت نهادها، ظرفیت و ثبات دولت؛ توسعه افغانستان به‌‌عنوان دالان تجاری و ترانزیتی به آسیای میانه و ایران، مخصوصا برای انرژی؛ و جلوگیری از تبدیل‌شدن دوباره افغانستان به پایگاهی برای راه‌اندازی حملات تروریستی بر هند.

اسکندر و مغول‌ها از طریق افغانستان وارد شبه‌قاره شدند. کوه‌های دیدنی هندوکش بین مناطق شمالی پاکستان و مناطق مرکزی افغانستان، سه معنی متفاوت برای نام خود دارد: از منظر آسیای میانه‌ای، هندوکش کوه‌های هند («هند»، همان سرزمین هندوها) است؛ از منظر هندی، هندوکش مرز هند است؛ و از منظر فارسی، هندوکش کشتارگاهی برای کشتن هندوها است. افغانستان همچنین نقطه‌ی وصل محور شمال-جنوب جاده افسانه‌ای ابریشم و تقاطع جغرافیایی برای گسترش بودیسم از هند به چین بود.

درحالی‌که همکاری هند و ایالات متحده در خصوص افغانستان می‌توانست از طریق همبستگی پایدار منافع بین قدرت سخت ایالات متحده و قدرت نرم هند تقویت شود، مشارکت ایالات متحده و پاکستان اما براساس روابط معاملاتی (بده‌بستانی) بین دو طرف بود. توانایی پاکستان برای اعمال نفوذ و کنترل فضای افغانستان دو مزیت فوق‌العاده ارزشمند برای این کشور است. این توانایی، به اسلام‌آباد در رابطه به استقرار اردوگاه‌های آموزشی برای شورشیان و تروریست‌های مخصوص هند فراتر از توان ارتش هند عمق استراتژیک می‌بخشد و از کابوس امنیتی‌ای که در آن همسایگان عدو از دو طرف دست به اقدامات گازانبری علیه پاکستان می‌زنند، جلوگیری می‌کند. تنش‌ها و سرخوردگی‌هایی که هرازگاهی در رابطه ایالات متحده و پاکستان برجسته می‌شد، نتیجه‌ی منطقی به شکار رفتن با سگ‌های شکاری و سرگرمی با خرگوش‌های مزرعه بود.

سومین اشتباه قدرت‌های غربی به رهبری ایالات متحده در افغانستان تحمیل نظام سیاسی اشتباه در این کشور بود؛ هند می‌توانست از این اشتباه نیز جلوگیری کند. از بین همه کشورهای منطقه اطراف افغانستان، مدل سیاسی هند، با کمی تغییرات به‌دلیل ویژگی‌های خاص افغانستان، از هر جهت می‌توانست مناسب‌ترین مدل برای ایجاد نهادهای سیاسی در افغانستان باشد. ثبات استثنایی هند در کل جهانِ درحال توسعه به‌دلیل سه نهاد اصلی ناکامل اما قوی و مقاوم این کشور است: دموکراسی پارلمانی، فدرالیسم و سکولاریسم.

در یک جامعه‌ی جنگ‌زده و عمیقا دچار اختلاف و گرفتار زورمند و جنگ‌سالار، شکل ریاست‌جمهوری حکومت‌داری، همواره منجر به تولید یک برنده واحد می‌شود و این امر باعث می‌شود بقیه بازیگران در ادامه نقش بازندگان ناراضی اما قدرت‌مند را ایفا کنند. در جوامعی که گرفتار شکاف‌های عمیق اجتماعی و سیاسی باشد، دموکراسی پارلمانی از ثبات بیشتری برخوردار است. رژیم‌های پارلمانی در چنین محیط‌هایی سازوکارهای ذاتی برای تقسیم قدرت (مثلا از طریق حکومت ائتلافی) دارند و به مهارت‌ سیاسی چانه‌زنی و اجماع‌سازی امتیاز بیشتری می‌دهند.

مطمئنا نه این سه عامل با هم و نه هیچ‌یک از آن سه به‌صورت جداگانه، مداخله غرب به رهبری ایالات متحده در افغانستان برای بازسازی این کشور در قالب لیبرال دموکراسی غربی را به شکست محکوم نکردند. اما نادیده‌گرفتن این عوامل، مطمئنا احتمال ناکامی این مداخله را در مقایسه با شانس موفقیت آن، به‌شدت بالا برد.

رامش تاکور، دستیار سابق دبیرکل سازمان ملل متحد، استاد برجسته دانشگاه ملی استرالیا و رییس «مرکز خلع سلاح و منع گسترش سلاح‌های هسته‌ای» است.