امریکا، شبه قاره و تراژدی افغانستان

امریکا، شبه قاره و تراژدی افغانستان

چهار دهه درگیری امریکا در افغانستان، منطقه جنوب آسیا را دگرگون کرد؛ اکنون خروج امریکا از افغانستان می‌تواند شبه قاره را در مسیر بازآرایی منطقه‌ای گسترده قرار دهد.

بیشتر امریکایی‌ها تصمیم رییس‌جمهور بایدن مبنی بر خروج کامل نیروهای امریکایی تا ماه سپتامبر سال جاری از افغانستان را بسته‌شدن دفتر طولانی‌ترین مداخله نظامی تاریخ امریکا می‌دانند. شبه‌قاره اما نمی‌تواند فراموش کند که جنگ در افغانستان مدت‌ها قبل از شروع آخرین مداخله ایالات متحده (پس از حملات یازدهم سپتامبر) آغاز شده بود. همچنین، شبه‌قاره نمی‌تواند فراموش کند که انتخاب‌های واشنگتن طی بیش از چهار دهه جنگ در افغانستان، پیامدهای ناگوار و ناخواسته بسیاری برای منطقه داشته و همچنان دارد. گرچه خروج برنامه‌ریزی‌شده امریکا آینده افغانستان را در بلاتکلیفی قرار می‌دهد، اما این خروج می‌تواند به تغییرات ژئوپلیتیکی گسترده در منطقه منجر شود. اکنون این امیدواری به وجود آمده که عادی‌سازی روابط هند و پاکستان می‌تواند بخشی از بازآرایی منطقه‌ای پسا خروج ایالات متحده باشد و به طور بالقوه برخی از عواقب منفی چهار دهه جنگ افغانستان بر منطقه را پس زند.

هیچ‌چیز آسیای جنوبی امروزی را عمیق‌تر از تصمیم ایالات متحده برای بسیج و حمایت از جهادی‌ها در افغانستان در برابر شوروی (پس از اشغال افغانستان توسط اتحاد جماهیر شوروی از سال ۱۹۷۹ تا ۱۹۸۹) تغییر نداده است. محصولات جهاد افغانستان، از جمله اسامه بن لادن، رهبر القاعده، در سپیده دم قرن بیست و یکم جهان را تکان دادند. آنچه به عنوان بسیج استراتژیک دسته‌ای از اسلام‌گرایان غیرتی در دهه ۱۹۸۰ آغاز شد، پس از آن‌که در دهه ۱۹۹۰ این اسلام‌گرایان غیور خشم خود را به سمت غرب نشانه رفتند، نتیجه معکوس داد و در قامت حملات ۱۱ سپتامبر در نیویورک و واشنگتن به اوج خود رسید. حملات یازده سپتامبر ایالات متحده (به همراه ناتو و سایر متحدان واشنگتن) را وادار کرد به منطقه بازگردد و مسئولیت کنترل افغانستان را برعهده گیرد.

امیدواری زیادی وجود داشت که مداخله نظامی ایالات متحده در افغانستان بتواند دست‌کم برخی از بدترین پیامدهای جهاد ضدشوروی را عقب زند. نتایج این مداخله اما یک دست نیست و با خروج ایالات متحده از افغانستان، منطقه مجبور خواهد شد با یا بدون ادامه مشارکت ایالات متحده در آینده‌ی کابل، مسئولیت را برعهده گیرد. اگر واشنگتن بری ایجاد توازن قدرت محلی و منطقه‌ای در افغانستان و اطراف این کشور تلاش کند، ایالات متحده هنوزهم می‌تواند به عنوان یک بازیگر مهم در افغانستان باقی بماند. چنین سیاستی، اگر واشنگتن آن را در پیش گیرد، مسیری میانه بین «ادامه جنگ ابدی» در افغانستان و «ترک کامل این کشور»، مانند کاری که ایالات متحده پس از خروج شوروی از افغانستان انجام داد، خواهد بود.

اشغال افغانستان توسط شوروی، شورش تحت حمایت ایالات متحده علیه رژیم موردحمایت روسیه در کابل از مرزهای پاکستان و سپس مداخله ایالات متحده پس از ۱۱ سپتامبر در افغانستان، سه پیامد ماندگار بر شبه‌قاره داشته است.

پیامد اول آن رخنه افراط‌گرایی مذهبی خشونت‌بار به ژئوپلیتیک جنوب آسیا بوده است. گرچه شبه‌قاره میزبان تقریبا یک-سوم مسلمانان جهان است، اما اسلام و سیاست هردو حتا پس از جدایی خشونت‌بار پاکستان از هند در امتداد خطوط دینی-مذهبی، معتدل باقی ماندند. با این‌حال در دهه ۱۹۸۰ اوضاع شروع به تغییر کرد. جهاد علیه شوروی در افغانستان با حمایت ایالات متحده و کشورهای محافظه‌کار عربی مانند عربستان سعودی، در زمین‌گیرکردن نیروهای شوروی در افغانستان و مجبورکردن اتحاد جماهیر شوروی به ترک افغانستان در سال ۱۹۸۹، بسیار موفقیت‌آمیز بود. اما این جهاد ناقوس مرگ را برای همه نیروهای خورد و بزرگ ترقی‌خواه و مدرن در افغانستان به صدا درآورد. در پاکستان، رییس‌جمهور محمد ضیأالحق در موازات با استفاده از اسلام به عنوان اسلحه سیاسی، کارزار اسلامی‌سازی گسترده داخلی را در پاکستان از طریق اتحاد ارتش با گروه‌های اسلام‌گرا به راه انداخت. ویروس غیرت مذهبی به زودی بسیاری از جوامع مسلمان دیگر را در سراسر شبه‌قاره آلوده کرد.

تحولات افغانستان و شبه‌قاره در دهه ۱۹۸۰ با دو تحول در خاورمیانه که هردو در سال ۱۹۷۹ اتفاق افتادند، تقویت شد. اولی انقلاب ایران بود که به حکومت سکولار شاه خاتمه داد و اسلام سیاسی را در سراسر جهان از جمله شبه‌قاره انرژی بخشید. دومی تصرف مسجد الحرام مکه توسط شورشیان سعودی بود، که کاخ آل سعود را به لرزه درآورد تا مدرنیزاسیون اجتماعی داخلی را متوقف و رادیکال‌های اسلام‌گرای خود را به بیرون هدایت کند. افغانستان و شبه‌قاره مقصد جذابی برای این اسلام‌گراهای افراطی بودند. اسلام با رادیکال‌شدن، فرقه‌ای‌تر نیز شد. در پاکستان، اختلاف بین مسلمانان شیعه و سنی عمیق‌تر شد و انشعاب گسترده فرقه‌ای و ژئوپلیتیکی در خاورمیانه بین ایران و عربستان سعودی این اختلافات را در شبه‌قاره تشدید کرد. اسلام‌گرایی رادیکال منجر به بسیج متقابل سایر ادیان شد. در هند، حزب «بهاراتیا جاناتا» که به عنوان حزب سوسیالیسم پیرو گاندی در سال ۱۹۸۰ پا به عرصه نهاد، اوایل دهه ۱۹۹۰ کارزار گسترده ای را برای بسیج جامعه هندو آغاز کرد. صف‌بندی‌های مشابه در جوامع بودایی سریلانکا و میانمار نیز رخ داد.

از اواخر دهه ۱۹۷۰ مسأله مذهب و اختلافات پیرامون آن روز به روز بزرگ‌تر شده است. طالبان و سایر اسلام‌گرایان منطقه آماده می‌شوند که خروج ایالات متحده را به عنوان پیروزی اسلام‌گرایان در برابر ایالات متحده و غرب جشن بگیرند. طالبان چه به قدرت برگردند چه نه (و چه برگشت شان از راه مسالمت‌آمیز باشد یا از طریق خشونت) تحول سیاسی داخلی افغانستان به سمت تسلط مذهبی بیشتر بر جامعه پیش خواهد رفت. در همین حال، ارتش پاکستان در مهار افراط‌گرایی‌ها و خشونت گروه‌های اسلام‌گرا مانند تحریک لبیک پاکستان، که با راه اندازی تظاهرات خیابانی گسترده خواستار اخراج سفیر فرانسه از اسلام‌آباد شده است، به مشکل برخورده است. پیروزی طالبان در افغانستان احتمالا باعث تجدید روحیه و تحریک گروه‌های اسلام‌گرا در پاکستان و ایجاد ائتلاف‌های اسلام‌گرایانه فرامرزی می‌شود.

پیامد دوم جنگ افغانستان و درگیری طولانی ایالات متحده در این جنگ، قدرت‌مندشدن ارتش پاکستان طی چهار دهه گذشته بوده است. گرچه ارتش از اواخر دهه ۱۹۵۰ بر سیاست و دولت پاکستان مسلط شد، اما به نظر می‌رسید قانون اساسی ۱۹۷۳ این کشور پس از شکست فاجعه‌بار ارتش در پاکستان شرقی (بنگلادش امروزی) در سال ۱۹۷۱، غیرنظامی‌ها را در رأس قرار داد. کودتای ضیا علیه رییس‌جمهور وقت ذوالفقار علی بوتو  در سال ۱۹۷۷ و به دار آویختن وی دو سال بعد، محکومیت گسترده بین‌المللی را در پی داشت، اما حمله شوروی به افغانستان در پایان سال ۱۹۷۹، ضیا را از یک «مطرود سیاسی» به یک «متحد ارزشمند» غرب تبدیل کرد. گرچه از آن‌زمان به بعد لحظه‌های کوتاهی را در تاریخ پاکستان شاهد بوده‌ایم که در آن ارتش عقب کشیده است، اما ارتشی‌های پاکستان مرتبا برای سرنگون‌کردن حاکمان غیرنظامی این کشور پا پیش گذاشته‌اند. سلطه ارتش بر سیاست و موجودیت سیاسی پاکستان پس از حملات ۱۱ سپتامبر گسترش یافت، زیرا این کشور به یک بازیگر مهم در مأموریت جدید واشنگتن در افغانستان و به اصطلاح جنگ علیه تروریسم تبدیل شد و اسلام‌آباد به عنوان یک متحد بزرگ غیرناتوی واشنگتن اعلام شد.

رییس‌جمهور سابق ایالات متحده جورج دبلیو بوش در سال ۲۰۰۷ پرویز مشرف، رییس‌جمهور پیشین پاکستان را تحت فشار قرار داد تا از سمت فرماندهی ارتش کناره‌گیری کند، زمینه بازگشت رییس‌جمهور سابق، بی‌نظیر بوتو به کشور را فراهم کند و انتخابات آزاد و عادلانه را برگزار کند. بوتو کمی بعد از بازگشت به پاکستان ترور شد. حکومت اوباما و دموکرات‌های کنگره بار دیگر برای تقویت دموکراسی پاکستان تلاش کردند اما نتیجه‌ای نداشت. حکومت‌های غیرنظامی بعدی پاکستان هرگز نتوانستند اختیارات کامل را در مورد سیاست‌های ملی که به حوزه نفوذ و سلطه ارتش پاکستان تبدیل شده بود، به دست آورند. ایالات متحده و غرب چه در قالب سیاست‌های اصلی خود و چه در قالب تلاش‌های دیپلماتیک، تصمیم گرفتند تا با روئسای ارتش پاکستان در مورد مسائل اصلی مروبط به این کشور وارد تعامل شوند. هژمونی کنونی ارتش بر پاکستان، با تأکید رهبران پاکستانی بر ترتیبات فعلی این کشور به عنوان یک «رژیم ترکیبی»، لاپوشانی می‌شود.

گرچه سلطه ارتش بر نهاد و موجودیت سیاسی پاکستان محکم به نظر می‌رسد، اما نفوذ ارتش بر جنبش‌ها و گروه‌ها اسلام‌گرا امروزه به نظر می‌رسد نامطمئن‌تر است. هرچه نیروهای اسلام‌گرا مانند تحریک لبیک پاکستان و تحریک طالبان پاکستان قوی‌تر می‌شوند، توانایی ارتش در کنترل آن‌ها ضعیف‌تر می‌شود. اگر غیرنظامیانی که ممکن است سرانجام ارتش را با پادگان برگردانند، همین گروه‌های اسلام‌گرا باشند، برآیند آن کاملا آیرونیک خواهد بود. اما نتیجه محتمل‌تر در کوتاه مدت می‌تواند رشد جای‌پای سیاسی اسلام‌گرایان در ارتش باشد. این امر می‌تواند ارتش پاکستان را با دوستان سنتی‌اش در جهان بیش از پیش در معرض اختلاف قرار دهد و برای رساندن منافع اقتصادی به مردم رنجدیده این کشور تحت فشار قرار گیرد. چشم‌انداز پاکستان با توجه به اقتصاد راکد این کشور که فقط یک-دهم اقتصاد هند است، در کوتاه مدت و برای آینده قابل پیش‌بینی خیلی خوب به نظر نمی‌رسد.

سومین پیامد سیاست‌های ایالات متحده در مورد افغانستان از سال ۱۹۷۹ به بعد، افزایش درگیری بین هند و پاکستان از جمله کشانده‌شدن پای سلاح‌ هسته‌ای به میدان رقابت‌های دو کشور، جنگ مداوم غیرمتعارف در کشمیر و گسترش اختلافات دو جانبه در مورد افغانستان بوده است. همزمان با به پختگی‌رسیدن برنامه تسلیحات هسته‌ای پاکستان در اواخر دهه ۱۹۷۰، حکومت کارتر در اپریل ۱۹۷۹ پاکستان را تحریم کرد اما پس از حمله شوروی به افغانستان در دسامبر همان سال، تحریم‌ها را سریعا برداشت. حکومت کارتر و بعدا ریگان، درحالی‌که به دنبال همکاری ضیا در افغانستان بودند، شاید چاره‌ای نداشتند جز این‌که مسأله هسته‌ای پاکستان را به آینده موکول کنند. گرچه هند در سال ۱۹۷۴ آزمایش هسته‌ای انجام داده بود، اما دهلی‌نو از شروع یک برنامه جدی برای تولید سلاح هسته‌ای صرف نظر کرده بود. اما در اواخر دهه ۱۹۸۰ و در واکنش به بمب پاکستان، هند زرادخانه‌ای هسته‌ای خود را راه انداخت. از آن‌زمان به بعد سلاح هسته‌ای عنصر مهم در ژئوپلیتیک آسیای جنوبی بوده است.

پاکستان به جای این‌که به سلاح هسته‌ای خود به عنوان یک عامل بازدارنده و بیمه در برابر تهدیدات دهلی‌نو نگاه کند، آن‌را به منبع معافیت از مجازات در اجرای تروریسم مرزی در هند با استفاده از گروه‌های متعدد جهادی، تبدیل کرد. دهلی‌نو در واکنش به حوادث تروریستی بزرگ در هند، احساس کرد که مجبور است اسلام‌آباد را از تشدید درگیری بترساند. تلاش مشرف برای تغییر وضع موجود در کشمیر طی سال ۱۹۹۹ باعث شد هند برای بازپس‌گیری سرزمین‌های اشغال‌شده توسط نیروهای پاکستانی، یک جنگ متعارف محدود را آغاز کند. در تمام این بحران‌ها ایالات متحده و بریتانیا برای آرام‌کردن اوضاع و تسهیل روند صلح که بر پایان‌دادن منازعه کشمیر و عادی‌سازی روابط دوجانبه هند-پاکستان متمرکز باشد، مداخله دیپلماتیک کردند.

اما با رفتن نسل دوره تقسیم‌بندی و جدایی پاکستان از هند به همراه خاطرات‌شان از جهانی صلح آمیز و همدیگرپذیرتر در دو طرف، ایجاد حمایت داخلی برای صلح دشوارتر شده است. نارندرا مودی، نخست‌وزیر هند به نوبه خود تلاش می‌کند تا از طریق پاسخ‌دادن به حملات تروریستی با زور نظامی، تغییر وضعیت حقوقی کشمیر تحت کنترل هند و امتناع از کوتاه‌آمدن در برابر ترس از بالاگرفتن درگیری دو کشور به سطح هسته‌ای، قواعد درگیری (قواعدی که در دوران هسته‌ای تعیین شد) را تغییر دهد. دهلی‌نو همچنین فشارهای بین‌الملی قابل توجهی را علیه پاکستان بسیج کرده است تا حمایت از تروریسم مرزی در هند را متوقف کند.

هنگامی که افغانستان در سال ۱۹۷۹ به صحنه اصلی درگیری تبدیل شد، پای هند ناگزیر به آن کشانده شد. هند که نگران بود پاکستان افغانستان را به نیمکت ذخیره استراتژیک خود برای ستیزه‌جویی ضد هند تبدیل کند، در دوران اشغال شوروی شروع به افزایش حمایت خود از کابل کرد. دهلی‌نو در اواخر دهه ۱۹۹۰ برای حمایت از ائتلاف ضد طالبان با ایران و روسیه یکجا شد. پس از ۱۱ سپتامبر، هند فعالانه در بازسازی افغانستان زیر چتر ثباتِ حاصل از حضور ارتش ایالات متحده کمک کرد. با افزایش منافع هند در افغانستان طی دهه‌های اخیر، دهلی‌نو برخی کمک‌های نظامی را نیز به کابل ارائه داد. اما نقش دهلی‌نو در افغانستان به دلیل نبود مرز فیزیکی بین دو کشور، محدود است. مفهوم رقابت متقارن هند با پاکستان (که دارای مرز مشترک و جوامع مشترک پشتون با افغانستان است) مفهوم مشهوری است اما هرگز مفهوم صادقی نبوده است. نقش هند و تأثیر هند در افغانستان نسبت به نقش و تأثیر پاکستان در این کشور از جایگاه ثانویه برخوردار است. این امر، اگر دهلی‌نو شرکای ائتلافی مناسبی برای تقویت افغانستان در مقابل پاکستان پیدا کند، می‌تواند یک مزیت باشد.

با این‌حال، نگاهی دقیق‌تر نشان می‌دهد که عادی‌سازی روابط با اسلام‌آباد همیشه برای دهلی‌نو از اولویت بالاتری نسبت به درگیری دائمی با پاکستان در افغانستان برخوردار بوده است. اما وادارکردن ارتش پاکستان به حل و فصل مسأله کشمیر بر مبنای معقول و پایان‌دادن به تروریسم مرزی، برای دهلی‌نو و واشنگتن کار آسانی نبوده است.

با این‌حال، با توجه به این‌که اکنون پاکستان درگیر بحث درباره لزوم تغییر استراتژی این کشور از نظامی‌گری به سمت ثبات اقتصادی و رشد اقتصادی است، یک روزنه امید به وجود آمده است. اما دست‌یابی به ثبات و رشد اقتصادی بدون صلح با همسایگان پاکستان اگرنه ناممکن، دشوار خواهد بود. این مسأله در داخل پاکستان هنوز نهایی نشده است. درخواست اخیر جنرال قمر جاوید بجوا، رییس ستاد ارتش پاکستان، برای تجدیدنظر در مورد موضع امنیت ملی پاکستان در این راستا با مخالفت گسترده روبرو شده است. عادی‌سازی روابط هند و پاکستان به پایان یا حداقل توقف‌دادن به اختلافات داخلی دیرینه در قلب «جلگه سند و گنگ» کمک می‌کند و مقابله با سایر چالش‌های امنیتی و افراط‌گرایی مذهبی را برای اسلام‌آباد و دهلی‌نو به مراتب آسان‌تر می‌کند و همکاری اقتصادی منطقه‌ای را تسهیل می‌کند. مهم‌تر از همه، اگر سرزمین شبه‌قاره سرانجام با خودش وارد صلح شود، صلح در شبه‌قاره ابزار مقابله قدرت‌مندی در برابر نیروهای منفی بالقوه‌ای است که در فردای خروج ایالات متحده از افغانستان به اطراف این کشور احتمالا ساطع می‌شوند.

ایالات متحده‌ای که دیگر مسئولیت افغانستان برعهده‌اش نباشد و به تبع آن وابستگی‌اش به پاکستان در این مأموریت رفع شده باشد، می‌تواند گزینه‌های بیشتری برای حمایت از پیشرفت شبه‌قاره در جهت مثبت‌تر پیدا کند. و هرچند اشتباهات گذشته ایالات متحده و منازعه به ظاهر حل ناشدنی هند و پاکستان ممکن است این امیدواری را غیرممکن جلوه دهد، اما یک محیط منطقه‌ای کاملا تغییریافته، فضا را برای برخی اندیشه‌های خلاقانه درباره ژئوپلیتیک شبه‌قاره باز کرده است.

راجا موهان، رییس «انستیتوت مطالعات جنوب آسیای دانشگاه ملی سنگاپور» است و قبلا عضو «هیئت مشاوره امنیت ملی هند» بود.