وقتی جوان هستیم مهارتهایمان با بالارفتن سن و تجربه بهبود مییابد. اما وقتی وارد بزرگسالی شدیم، احتمالا این احساس به ما دست میدهد که از اینجا به بعد سراشیبیِ زندگی است و هر لحظه ممکن است به خط پایان برسیم. ما با گذشت هر سال فراموشکارتر، کُندتر و کمانرژیتر میشویم. اما در این میان دستکم یک استثنا در مورد پیری وجود دارد؛ آن اینکه در قلمرو عواطف و احساسات، آدمها هرچه پیرتر میشوند بهتر حکم میرانند.
«سوزان تورک چارلز»، روانشناس دانشگاه کالیفرنیا طی ۲۰ سال گذشته تغییر خلق و خوی، حس رضایت، لحظات اندیشناکی و هرازگاهی هجوم عصبانیت و ناراحتی و ناامیدی را در میان افرادی از تمام گروههای سنی مطالعه کرده است. هدف اصلی چارلز این بوده که دریابد که آدمها با بزرگترشدن چگونه احساسات و عواطف را تجربه و کنترل میکنند. او و همکارانش دریافتهاند که به طور میانگین افراد مسن ارتباطات اجتماعی کمتر اما رضایتبخشتری دارند و از بهزیستی عاطفی بالاتری خبر میدهند.
چه رازی در پس این نرمیِ پسِ پیری وجود دارد؟ چگونه میتوانیم مطمئن شویم که حدالامکان افراد بیشتری چنین تجربهای را در پیری داشته باشند؟ و این مسأله در مورد افراد مسن، چه چیزی را میتواند به جوانان بیاموزد؟ در سال ۲۰۱۰ چارلز و روانشناس دانشگاه استنفورد «لورا کارستنسن» مقاله مشترکی را در مورد پیری اجتماعی و عاطفی در «گزارش سالانه روانشناسی» منتشر کردند. من نزد چارلز رفتم تا درباره این پدیده و یافتههای پژوهش وی بیشتر بدانم. آنچه در ذیل میآید، نسخه کوتاهتر و ویرایششدهی گفتوگوی ماست.
چه باعث میشود یک دانشمند جوان تصمیم بگیرد که مشخصا در مورد احساسات و عواطف افراد مسن مطالعه کند؟
اوایل دهه ۱۹۹۰ وقتی دانشجوی دوره لیسانس بودم، علاقهام رشد و توسعه بود. ادبیات موجود آنزمان میگفت که شخصیت و احساسات انسانها تا ۱۸ سالگی رشد خود را کامل میکنند. من این را میشنیدم و با خودم فکر میکردم که «وای یعنی در ۵۰ سال بعدی هیچ چیز در وجود ما رشد نمیکند و بهتر نمیشود؟ کل رشد همین؟» بعدا در استنفورد با «لورا کارستنسن» کلاس گرفتم و او اولین کسی بود که گفت رشد انسانها بعد از ۱۸ سالگی بیشتر میشود. او دریافته بود که برخلاف رشد قوای جسمانی یا شناختی که ممکن است با بالا رفتن سن کاهش یابد، کنترل عواطف و تجربه اغلب با افزایش سن اگر بهتر نشود بدتر هیچ نمیشود. همین صحبتها با او بود که مرا علاقهمند این حوزه کرد. من عاشق ایده مطالعه فرایندی مرتبط با پیری شدم که برخلاف بقیه فرایندهای مرتبط با پیری مشخصهاش زوال و انحطاط نه بلکه بهبود است.
چرا مغزِ درحال پیرشدن در کنترل و مدیریت احساسات بهتر میشود؟
برخی از دانشمندان علوم مغز و اعصاب معتقدند که چون ما با افزایش سن اطلاعات را کمی کُندتر پردازش میکنیم، این باعث میشود که قبل از اقدام و بهجای واکنشهای عجولانه، فکر کنیم. با افزایش سن حجم کلی «لوب پیشانی» مغز، ناحیهای که مسئول تنظیم احساسات، استدلالهای پیچیده و سرعت پردازش اطلاعات است، کاهش مییابد. اما محققانی همچون «مارا ماتر» از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی دریافتند که «قشر پیشپیشانی» افراد مسن هنگام پردازش احساسات نسبت به قشر پیشپیشانی افراد جوان فعالیت بیشتری از خود نشان میدهد.
همچنین، پژوهشهای زیادی نشان داده است که افراد مسن حتا بدون اینکه متوجه شوند سوگیری مثبت دارند. آنها به اصطلاح با «گپها و مسائل اندک سرخ نمیشوند/عرق نمیکنند.» ما دریافتیم که یک فرد مسن اغلب اوقات بیخیال وضعیتی میشود که امکان دارد بین او و دوستان یا اعضای خانوادهاش پیش آمده باشد و او آنرا تجربه منفی دانسته باشد. بنابراین ما فکر میکنیم که آنچه بزرگترها در آن قابلتر میشوند، در واقع این است که نبردشان را بهتر انتخاب میکنند؛ اینکه بهتر میدانند غصه چه چیزی را بخورند و چه چیزی را بیخیال شوند. اگر به افراد مسن که از نظر ادراکی افت کردهاند توجه کنید، متوجه میشوید که توانایی ادراکیشان در خصوص مسائل مثبت «سستی» نمیکند.
آیا سن و سال مشخصی وجود دارد که در آن ما به اوج رضایت عاطفی میرسیم؟
به این بستگی دارد که از چه منظری به رضایت عاطفی نگاه میکنید. اما نقطه اوجی که ما از نظر بالاترین احساسات مثبت و پایینترین احساسات منفی مشاهده میکنیم، سنین بین ۵۵ تا ۷۰ است. گذشته از آن مسأله معیار «رضایت از زندگی» پیش میآید که فاکتورهایی چون شادی و غم و اندوه و همچنین ارزیابی شناختی از جریان زندگی شما را در بر میگیرد. به همین دلیل، ما رضایت عاطفی را اغلب در میانسالی در درجه پایینتر میبینیم و در میان افرادی که در اوایل دهه ششم عمر خود هستند، کمترین رضایت عاطفی را مشاهده میکنیم. بعد از آن با افزایش سن، میزان رضایت عاطفی نیز بالا میرود. بنابراین بازهم میبینیم که رضایت عاطفی بالاتر با سن و سال بالاتر ربط دارد. تنها پس از ۷۵ سالگی است که احساسات منفی دوباره به تدریج شروع به افزایش میکند.
با این وجود شما در گزارش خود نوشتید که حتا صدسالهها در کل گزارش میدهند که سطح بالایی از بهزیستی عاطفی را تجربه میکنند. تصور میکنم که با این سخن برخی از افراد ممکن است این سوال را داشته باشند که آیا فقط افرادی که نگرش مثبتتری دارند یا با مشکلات کمتری روبرو بودند، طولانیتر عمر میکنند یا خیر.
این مسأله درست است که افرادی که دارای روابط رضایتبخش و احساسات مثبت هستند عمر طولانیتری دارند. پژوهشگران تلاش کردهاند بدانند که چه چیزی میتواند آنرا توضیح دهد. آنها دریافتند که بهزیستی روانشناختی پیوسته با سطح پایینتری از «هورمون استرس کورتیزول» و سلامت قلب و عروق مرتبط است. سایر محققان از این یافته الگو گرفته و هنوز میبینند که پایینبودن هورمون مذکور در کنار سلامت قلب و عروق برای سن و سال بیشتر مفید است. بنابراین تنظیم احساسات با افزایش سن بهبود مییابد.
اینکه برخی از افراد این پیشرفتها را تجربه نمیکنند، چه دلیلی میتواند داشته باشد؟
بیشتر افرادی که در این مطالعات پوشش یافتهاند متعلق به گروهی است که محققان آنرا WEIRD یا Western (غربی)، Educated (تحصیلکرده)، Industrialized (صنعتی)،Rich (ثروتمند) وDemocratic (دموکراتیک) تعریف میکنند. ما همچنین میدانیم که این افراد نهتنها از جامعه WEIRD هستند بلکه اغلب از فرهنگ مسلط سفیدپوست نمایندگی میکنند. این مشخصات دموگرافیک به این معنا است که بسیاری از این آدمها از امنیت مالی، حقوق بازنشستگی و سیستمهای خدمات اجتماعی در زندگیشان برخوردارند و اغلب افرادی که ما مصاحبه کردیم سفیدپوست، از طبقه متوسط و دارای سطح تحصیلات بالا هستند. این افراد مسن در مقایسه با افراد جوان با وضعیت اقتصادی-اجتماعی قابل مقایسه، بسیار بهتر به نظر میرسیدند. اما اگر افراد مسنی که ما در مطالعات مان با آنها مصاحبه کردیم در موقعیت آسیبپذیرتر قرار میداشتند، از مسکن پایدار برخوردار نمیبودند، با عوامل استرسزای مداوم روبرو بودند و یا اگر با رنج زندگی میکردند، ممکن بود از مطالعات خود نتیجه کنونی را نمیگرفتیم.
مسکن پایدار یکی از نگرانیهای معمول جوانان نیز است. آیا مسائلی از این دست عواملی است که ذهن آنان را تحت فشار قرار میدهد؟
فکر میکنم آنچه واقعا برای بهزیستی عاطفی مهم است این است که از آینده خود مطمئن باشیم و درباره آن نگران نباشیم. وقتی جوانتر هستیم، چیزهای زیادی برای نگرانی داریم. گاهی اوقات به شاگردانم میگویم: «وقتی بزرگترها میگویند “جوانی بهترین دوره زندگیات است و تا وقتی میتوانی از آن لذت ببر” در واقع به نوعی در حق شما جفا میکنند.» این چنین گفتهها باعث میشود سطح پریشانی و نگرانی بسیاری از جوانان بالا برود.
استاد سابق من لورا کارستنسن در «تئوری انتخاب احساسی-اجتماعی» خود میگوید که چگونه هرکسی حسی درباره زمان باقیمانده زندگی خود دارد. افراد جوانتر که سالم هستند و توقع دارند زندگی طولانی در انتظارشان باشد، سخت کار میکنند و به کسب معلومات و برنامهریزی برای آینده خود ارزش قائل هستند. اما افراد هرچه پیرتر میشوند، میبینند که زمان کمتری برای شان باقیمانده و بنابراین به اهداف عاطفی خود ارزش بیشتری قائل میشوند. از اینرو افراد مسن ترجیح میدهند که وقت خود را با خانواده و دوستان شان بگذرانند، به جای اینکه با افراد کاملا ناآشنا (که شاید جالب شاند) آشنا شوند.
یک مطالعه تازه در ژورنال ساینس نشان میدهد که شامپانزهها هرچه مسنتر میشوند تمایل شان به تعاملات اجتماعی کمتر اما مثبتتر بیشتر میشود. بنابراین محققان نتیجه گرفتهاند که این تحول لزوما به این درک که زمان زیادی برای زندگی باقی نمانده، بستگی ندارد. آیا فکر میکنید که سازوکار پشت این تغییرات اساسیتر از آن چیزی است که فکر میکردیم؟
من هم فکر میکنم که شامپانزههایی که تا سن پیری زنده ماندهاند عادتهای سالمی در پیش گرفتهاند که باعث افزایش عمرشان میشود. من فکر نمیکنم که شامپانزهها متوجه شوند که زندگیشان به خط پایان نزدیک میشود. حدس میزنم دلیل دیگری دارد. چیزهای نو، تجارب نو یا محیط نو جوانان نوع انسان را تحریک میکند. آنها هجوم احساسات را دوست دارند، آنها دوست دارند ریسک کنند. این ممکن است در مورد شامپانزهها نیز صدق کند و ممکن است به آنها کمک کند که در جوانی بخواهند چیزهای نو را تجربه کنند، تولید مثل کنند و به سلطه و مقام برسند. اما این کار انرژیبر است و بنابراین وقتی پیر میشوند، ترجیح میدهند که با چیزهای آشنا و راحت سروکار داشته باشند. این کاهش یافتن سطح انرژی ممکن است در مورد انسانها نیز صدق کند. علاوه براین، «رابرت ساپولسکی»، محقق در دانشگاه استنفورد دریافت که جوریدن در میان بابونهای وحشی نرِ پیر با استرس کمتر مرتبط است. شاید شامپانزههایی که اجتماعیتر هستند و همراهانی را بر میگزینند که جوریدن را دوست دارند، از مزیت این همکاری اجتماعی که همان استرس کمتر است بهرهمند شوند.
ولی ما انسانها مغزهای خارقالعادهای نیز داریم که به ما امکان میدهد به اوضاع و مسائل نگاه منطقی داشته باشیم.
یافتههای شما یقینا مردم را ترغیب میکند تا نگرش مثبتتری در زندگی پیشه کنند. (همینطور اگر شما کسی باشید که دارد پیرتر میشود و خوشحال نیست، ممکن است خواندن این مطلب احساس خوبی به شما ندهد.)
برای افرادی که خوشحال نیستند، بسیار مهم است که ببینند چگونه میتوانند ساختار زندگی روزمره خود را طوری عیار کنند که احساس رضایت بیشتری به آنها دست دهد. شاید بتوانم خطاب به همه بگویم که: وقتی دارید لیستی از رفتارهای سالم برای خودتان تهیه میکنید، خواب کافی و ورزش کافی و غذای درست فاکتورهای مهمی اند که اکثر مردم موافقند که در این لیست گنجانده شود، اما روابط اجتماعی چیزی است که به اندازه سطح کلسترول شما مهم است. ولی اغلب نادیده گرفته میشود. مطمئن شوید که در هر سن و سالی که هستید وقت خود را صرف پرورش روابط اجتماعی مفید و ارزشگذاری و اولویتدهی به دوستان نزدیک و اعضای خانواده خود کنید. یافتن هدف و معنا در زندگی نیز از اهمیت حیاتی برخوردار است. این میتواند برای افراد مختلف متفاوت باشد، اما یافتن یک هدف مهم و دنبال کردن آن میتواند به لحاظ احساسی بسیار خوشحالکننده و رضایتآور باشد.
آیا این بدان معناست که ممکن است در زندگی خطر راحتی بیش از حد عاطفی نیز وجود داشته باشد؟
بلی. آدم امکان دارد در زندگی خود به قدری به لحاظ عاطفی راحت شود که دیگر نخواهد با چالشی روبرو شود. اما آدم باید درگیر چالشهای شناختی باشد. در مطالعهای که اخیرا منتشر شده، ما افراد را طی هشت روز زیر نظر گرفتیم. هر شب آنها مصاحبه میشدند و ما در مورد عوامل استرسزای آن روز از آنها سوالاتی میپرسیدیم. از آنها میپرسیدیم که آیا با هم جروبحث کردند؟ آیا وضعیتی پیش آمد که بر سر آن میتوانستند جروبحث کنند اما تصمیم گرفتند نکنند؟ آیا با مشکلی در خانه یا محل کارشان روبرو بودهاند؟
ما از بیش از ۲۵۰۰ نفر در مورد عوامل استرسزای نسبتا جزئی که تجربه کردهاند، مانند مشکلی در محل کار یا مشاجره، هر شب و طی هشت روز پرسیدیم. حدود ۱۰ درصد از افراد گزارش دادند که هرگز حتا یک عامل استرسزا را تجربه نکردهاند. آنها همچنین در مقایسه با کسانی که مواجهه با حداقل یک عامل استرسزا را گزارش داده بودند، گزارش دادند که خوشحالترند. اما در کنار آن چیز دیگری که ما دریافتیم این بود که همین ده درصد افراد، در آزمایشهای شناختی نسبت به افرادی که دستکم یک عامل استرسزا را گزارش داده بودند، عملکرد بدی داشتند. این ده درصد افراد، همچنین گزارش دادند که از دیگران کمک کمتری دریافت کردهاند و نیز به دیگران کمتر کمک کردهاند و اینکه زمان بیشتری را صرف تماشای تلویزیون کردهاند.
بیست سال پیش ما فکر میکردیم که اگر روابط مثبت و سبک زندگی خاصی داشته باشیم، میتوانیم عملکرد احساسی بهینهتر، عملکرد شناختی بهتر، سلامت جسمی بهتر(تر) و زندگی عالی را برای خود داشته باشیم. اما حالا معلوم شده که قضیه کمی پیچیدهتر است. افرادی که گزارش میدهند از بیشترین خوشحالی در زندگی خود برخوردارند، دیده میشود که عملکرد شناختی ضعیفی دارند.
دلیل آن ممکن است این باشد که افرادی که هیچ عامل استرسزایی را در زندگی خود ندارند زمان کمتری را با دیگران سپری میکنند. افرادی را که آدم میشناسد و دوستشان دارد نیز گاهی اوقات به منبع استرس بدل میشوند. اما همانها شما را به چالش میکشند و شما را درگیر فعالیتهایی میکنند که مربوط حل یک مسأله است. بنابراین اینگونه نیست که آدم بتواند در هر زمینه سلامت بهینه داشته باشد، بلکه ممکن است جابجاییهایی وجود داشته باشد: مثل این: «من میخواهم رضاکار شوم، رضاکاری به من معنای عاطفی میبخشد، من اهداف زیادی در زندگی دارم، اما همچنین امکان دارد با افرادی روبرو شوم که ممکن است مرا برنجانند.»
پس آدمها باید برای نوعی تعادل در زندگیشان تلاش کنند؟ برای رسیدن به آن تعادل چه توصیهای دارید؟
مردم قطعا باید برای رسیدن به تعادل در زندگی تلاش کنند، اما این کار نسخه واحدی ندارد که به درد همه بخورد. برای مثال، ما میدانیم که افراد از داشتن روابط اجتماعی قوی سود میبرند، اما تعداد دوستان نزدیک و مدت زمانی را که آدمها با بقیه میگذرانند از فردی به فردی دیگر متفاوت است. ما میدانیم که افراد باید از نظر جسمی تحرک داشته باشند، اما برخی از افراد شنا را بر دویدن ترجیح میدهند. ما میدانیم که فعالیتهایی که برای برخی از افراد چالشبرانگیز و هیجانآور است، برای برخی دیگر کسلکننده و حوصلهسربر است.
آدمها برای رسیدن به تعادل باید خودشان را بشناسند و تصامیمی بگیرند که به زندگیشان پویایی بخشد و در این زندگی خود از نظر اجتماعی فعال باشند و به گونهای درگیر فعالیتها شوند که به آنها احساس تعلق و احتیاج دهد. آنها به فعالیتهایی نیاز دارند که آنها را به چالش بکشد، که به موجب آن اطلاعات جدید به دست آورند و مجبور شوند این اطلاعات را به خاطر بسپارند. اما این فعالیتها میتواند یادگیری یک ساز موسیقی یا به حافظه سپردن نقشه یک پارک جدید یا حتا سردرآوردن از یک دنیای مجازی در یک بازی ویدیویی باشد. آنها باید فعالیت بدنی داشته باشند که سلامت و عملکرد جسمی شان را حفظ یا حتا تقویه کند.
آنها باید در مورد زندگی روزمره و نحوه زندگی خود فکر کنند تا رفتارهایی را بیاموزند که سلامت جسمی، عملکرد شناختی و بهزیستی عاطفی شان را بهینه کند.
آیا برای جوانان راه یا دکمهای است که آنرا فشار دهند و سریع به برخی از مزایای عاطفی دست یابند که افراد مسن از آن در نتیجه افزایش سن و سال خود برخوردارند؟ یا باید صبوری پیشه کنند؟
در ۱۰ سال گذشته مردم بیشتر در مورد ذهنآگاهی بهعنوان استراتژی تنظیم عواطف و احساسات صحبت کردهاند. این ایده جالب است زیرا شما را از تمرکز بر آینده دور میکند و به شما یادآوری میکند که «حال» مهمترین لحظه است. به نظر من دوری از تمرکز بر آینده و در عوض تمرکز بر حال، کاری است که افراد مسن اغلب انجام میدهند. اما شاید لازم باشد که به جوانتر ها هم این کار را یادآوری کنیم. واقعا مفید است که در پایان هفته لحظهای داشته باشی و با خودت بگویی «در حال حاضر همه چیز خوب پیش میرود. بیا و امروز فقط از همین لذت ببر.» بسیار خوب است که اگر جوانان این نکته را در نظر داشته باشند.
من فکر میکنم که هرچه بزرگتر میشوم این مسأله را عمیقتر درک میکنم. و از تجربه آنچه یافته این پژوهش نشان میدهد همیشه لذت میبرم.
تیم ورنیمن روزنامهنگار علم است و در بلجیم زندگی میکند.