به نظر شما، نواختن دنبوره باید در جامعهی ما مجاز باشد یا ممنوع؟ دنبوره را بهعنوان نمایندهی سازها انتخاب کردم. میتوان این سوال را به ابزارهای دیگر موسیقی نیز تعمیم داد. هارمونیه چطور؟ رباب چطور؟
این سوال ساده است و پاسخ آن نیز ساده است. شما اگر یک روحانی یا فرد معمولی متدین و سنتی باشید، این احتمال بیشتر است که به ممنوعیت دنبوره رای بدهید. اگر یک جوان امروزی غیرسنتی باشید، احتمال اینکه به جواز آن رای بدهید بیشتر است.
حال، اگر از افراد بپرسید که چرا به جواز یا ممنوعیت دنبوره رای میدهند، باز پاسخها معمولا ساده و سرراستاند. مخالف دنبوره در این ابزار موسیقی امکان فساد اخلاقی میبیند یا حداقل چنین ادعایی را در میان میآورد. آن که موافق دنبوره است، دنبوره را وسیلهی دستیافتن به یک لذت ساده و مشروع از طریق هنر میشناسد.
اما این دو موضع -که ظاهر روشن و بسیطی دارند- یک لایهی زیرین هم دارند که فورا به چشم نمیآید. این نوشته در بارهی آن لایه است. سوالی که میتواند ما را به دیدن آن لایه نزدیک کند، این است:
چرا دنبوره داریم؟ دنبوره هست که ما مخالف و موافقش هستیم. چرا در کنار بیل و کلنگ و قاشق و کاسه و یوغ و تیشه و داس و دلو آب و شانه و آیینه و ریسمان دنبوره هم داریم؟ بیل را میتوان راحت توضیح داد. علت به وجود آمدن داس را به سادگی میتوان فهمید. اینکه چرا ریسمان ساخته شده، به آسانی قابل توضیح است. اما دنبوره چرا؟ آدمها با ساختن دنبوره به چه نیازی پاسخ میگفتند؟ یا به بیانی دیگر، چه نیازی آدمها را وادار کرد که ابزاری بهنام دنبوره بسازند؟
برای پاسخ دادن به این سوال هیچ چارهای نداریم جز اینکه بپذیریم آدمی نیازهای گوناگون دارد و بخشی از این نیازها با ساختن بیل و داس و ریسمان و تیشه و قاشق برآورده میشوند و بخشی دیگر با این گونه ابزارها برآورده نمیشود. تقسیم نیازها به مادی و معنوی تقسیم خوبی نیست و پیآمدهای گمراهکنندهی بسیاری دارد. اما عجالتا میتوان از این تقسیم استفاده کرد و نیاز به دنبوره را در شمار نیازهای معنوی انسان قرار داد. اگر کسی بگوید «دنبوره مرا آرام میکند/ به هیجان میآورد/ خاطرات شیرین گذشته را در من تازه میکند…»، برای چنان کسی آرام شدن و به هیجان آمدن و تازه کردن خاطرات شیرین گذشته «نیاز» است. این نیاز (به تفکیک از نیاز به بیل و داس) یک نیاز معنوی هم هست.
اکنون، آنانی که مخالف دنبوره هستند میگویند: «ما نیاز معنوی انسان را انکار نمیکنیم. نه فقط انکار نمیکنیم که باور داریم نیازهای معنوی انسان همان نیازهای برتر اویند و بیشتر توجه میطلبند.»
سخن این گروه اما این است که ما میتوانیم به نیازهای معنوی واقعی بشر پاسخهای درست بدهیم. یعنی مثلا نیاز به آرامش روحی یک نیاز واقعی است، اما گوشدادن به دنبوره یا نواختن آن پاسخ درستی به این نیاز نیست. یکی از پاسخهای درست (از نظر مخالفان دنبوره) در قرآن آمده: الا بذکرالله تطمئن القلوب. با یاد خداست که دلها آرام میگیرند. چرا یادِ خدا نمیکنی که آرام شوی؟
در ادبیات دینی، یعنی پایگاه اصلی مخالفت با دنبوره و موسیقی در کل، آن کسی که ما را از یاد خدا غافل میکند شیطان است. شیطان با هزار حیلت ما را به راههای غلط میکشاند. آیا دنبوره هم اختراع شیطان است؟ بلی. شیطان ترفندهای بسیار دارد و یکی از آن ترفندها برای فریبدادن ما همین آرامش کاذب و هیجان کاذب و احساس مثبت کاذبی است که از شنیدن آوای دنبوره به ما دست میدهد. آرامش عمیق راستین در ذکر خداست.
میتوان این سخن مخالفان دنبوره و موسیقی را قبول کرد. اما قبول کردن این سخن فایدهی زیادی ندارد. به این معنا که ما هنوز با این سوال روبهروییم که چرا اینقدر دنبوره و ساز داریم. به عبارتی دیگر، چرا این همه آدم در جهان با این ابزارهای شیطانی مأنوساند و با این جمعیت گمراه میلیاردی چه باید کرد؟ واقعا چشمانداز ترکِ موسیقی در جهان چگونه است؟ چقدر امید هست که بشر به موسیقی و ابزارهای گوناگون آن (از جمله دنبوره) پشت کند و حداقل در این مورد به شیطان «نه» بگوید؟ اگر واقعبین باشیم، میدانیم که در این مورد امید چندانی نمیتوان داشت. این یعنی اینکه شیطان با ما شوخی ندارد. خیلی جدی کار میکند و تا حالا توفیق خیرهکنندهای در کشاندن بشر به طریق خود داشته است.
بیان دیگر این قضیه این است: وقتی که دنبوره را ممنوع میکنیم (یعنی وقتی با موسیقی از در ستیز در میآییم)، در حقیقت با شیطان وارد جنگ میشویم. با حریفی وارد جنگ میشویم که تا حالا به گواهی تاریخ پیروز قطعی نبردها در این زمینه بوده است. گواهی تاریخ که میگویم یعنی اینکه ببینید مردم جهان قبل از ظهور یک صد و بیست و چهار هزار پیامبر بیشتر موسیقی میشنیدند یا حالا بیشتر میشنوند.
آن لایهی زیرین مخالفت و موافقت با موسیقی که در آغاز این نوشته گفتم، در اینجاست: بشر برای میلیونها سال با دو پیشنهاد روبهرو بوده. یکی اینکه برای برآورده کردن نیازهای معنوی خود به «ذکر خداوند» پناه ببرد و دیگری اینکه برای برآورده کردن همین نیازها به «هنر» رو بیاورد. آنچه مسلم است این است که در جوامع پیشرفته و متمدن گرایش به هنر غلیظتر و گستردهتر است و در جوامعی که هنوز با داس درو میکنند و با گاو قلبه، این گرایش ضعیفتر و محدودتر است. یعنی میان تمدن و هنر نسبتی برقرار است و میان بیتمدنی و بیهنری نیز نسبتی. این نسبتها تصادفی نیستند. این طور نیست که بگوییم ما هنر (ترفند شیطان) را نمیخواهیم اما تمدن را میخواهیم. اگر ذکر خداوند بناست که ما را از هنر -و از جمله موسیقی- بینیاز کند، ما را از چیزهای دیگری که همبسته و همزاد هنر هستند و تمدنهای پیشرفتهی بشری را ساختهاند نیز فارغ خواهد کرد. شیطان تمدن را بدون هنر نمیفروشد.
مولانا جلال الدین بلخی میگفت:
آدمی اول حریص نان بود
زانک قوت و نان ستونِ جان بود
چون به نادر گشت مستغنی ز نان
عاشق نام است و مدحِ شاعران
وقتی که مردمان یک کشور به دنبوره گوش میدهند یا برای موسیقی و هنر جای وسیعی در زندگی خود باز میکنند، این خود علامتی است از اینکه از «حرصِ نان» فراتر رفتهاند و حالا میتوانند تا حدی به نیازهای دیگر خود نیز برسند. مخالفت با موسیقی مخالفت با این گذار است. مخالفت با هنر مخالفت با پیشرفت و رهایی از گرسنگی است. شاید به همین علت هم بوده که جنگ با شیطان در این زمینه حاصل چندانی برای جبههی پارسایانِ عصر داس نداشته است.