در این نوشته، من سعی میکنم «شبکهی دلالت» یک آرزو یا یک پیشنهاد را باز کنم. منظورم از شبکهی دلالت در اینجا این است: وقتی سخنی میگوییم یا مفهومی را پیش مینهیم، آن سخن و آن مفهوم در یک شبکه با سخنان و مفاهیم دیگر نیز پیوند دارد. وقتی این شبکه را باز میکنیم و اجزای آنرا بهروشنی میآوریم، میبینیم که بعضی از آن اجزا را بیشتر میشناسیم و بعضی دیگر را کمتر.
فرض کنید که آرزو میکنیم طالبان دست از خشونت بردارند؛ یا به طالبان پیشنهاد میدهیم که لطفا دست از خشونت بردارید. وقتی میگوییم «دست از خشونت بردارید»، شبکهای از دلالتها را فعال میکنیم. به این معنا که «دست از خشونت بردارید» در خلاء محض بیان نمیشود. ما با بیان این آرزو یا پیشنهاد به طالبان میگوییم که برای اینکه بتوانید دست از خشونت بردارید، مقدمات ذهنی و عینی این ترک خشونت را هم فراهم کنید. و برای اینکه بتوانید مقدمات ذهنی و عینی این ترک خشونت را فراهم کنید، لازم است که در نظام باورها و شیوهی تأمین منافعتان تغییرات سیستمیک بیاورید.
صورت دیگر قضیه این است: آیا طالبان میتوانند دست از خشونت بردارند؟
طالبان یک گروه مذهبی-قومیاند. یعنی هویتشان در یک چارچوب دوخانهای قابل فهم است. از یکسو، باورهای ساده، سالخورده و متصلب مذهبی دارند و از سویی دیگر این باورها را در متن سلطهجویی قومی در افغانستان دنبال میکنند. حال، طالبان برای اینکه بتوانند دست از خشونت بردارند، یکی از این دو وضعیت باید برقرار شود:
یک) طالبان از باورها و تعلقات مذهبی-قومی خود رها شوند و رسم دیگر در زندگی در پیش گیرند.
دو) تسلط طالبان بر افغانستان بهگونهای تأمین شود که آنان برای تحمیل باورها و تحصیل منافع خود هیچ نیازی به اعمال خشونت پیدا نکنند.
به بیانی دیگر: وقتی به طالبان میگوییم «دست از خشونت بردارید»، در حقیقت یا از آنان میخواهیم که دیگر «طالب» نباشند و یا به آنان میگوییم که وضعیت کاملا بر وفق مرادشان شده و دیگر نیازی به خشونت ندارند.
دومی واقعیت ندارد. یعنی تسلط طالبان بر افغانستان به گونهای تأمین نشده که آنان برای تحمیل باورها و تحصیل منافع خود هیچ نیازی به اعمال خشونت پیدا نکنند.
اولی را بیازماییم:
باورهای دینی طالبان باورهای متصلب «راستکیشانه»اند. به نظر آنان، در تمام مکانها و در تمام زمانها بشر یک بار بخت آن را داشته که با آیینی راست و درست (و تنها آیین راست و درست) مواجه شود و آن آیین راست و کامل دین مبین اسلام است. این دین پیشنهاد مستقیم خود خداوند برای سعادت دنیوی و اخروی انسان است. انسانها ممکن است برای بهبود زندگی این دنیا و رستگاری خود در آن دنیا فکرهای زیادی کرده باشند و طرحهای گوناگونی بدهند، ولی حرف خداوند چیز دیگری است. خداوند گفته که شما هیچ نیازی ندارید اینقدر سرگردانی بکشید و خود را گرفتار محنت کنید. به این دین (اسلام) بگروید و احکام آن را موبهمو تطبیق کنید و سعادتمند شوید. هیچ درد و حرمان و هیچ نقص و بحرانی در این جهان نیست که با توکل به خدا و رهنمودهای قرآن کریم حل نشود. اکنون، کسانی در این جهان هستند که باوجود این راهحل نهایی (یعنی باوجود اسلام و قرآن و خداوند و انبیاء و اولیاء) هنوز به راههای دیگر میاندیشند و دیگران را نیز با خود به همان «بیراهه»ای میکشانند که خود در آن روانند. با این گروه از آدمها چه باید کرد؟
پاسخ: ابتدا دعوتشان کنید، نصیحتشان کنید، هشدارشان بدهید و راه حق از باطل را برایشان تفکیک کنید. اگر هنوز بر لجاجت و ضلالت خود پافشاری کردند، آن وقت… .
در اینجا به گره کار میرسیم. میخواهیم بدون این که کسی آسیب ببیند، به شیوهی برادرانه و رئوفانه به گمراهان و منحرفان بفهمانیم که دست از عصیان بردارند و به راه حق بیایند. اما نمیآیند. عناد میورزند و لجاجت و جهالت به خرج میدهند. نهتنها خود را از سعادت دنیوی و اخروی محروم میکنند که امنیت اجتماعی و چانس رستگاری افراد دیگر جامعه را نیز به خطر میاندازند. این افراد را باید سر جایشان نشاند. به دعوت و اقناع که تن ندادند. تنها گزینهی باقیمانده چیست؟ خشونت.
میبینید که در یک جامعهی اسلامی طالبانی یا همه تن دادهاند و تسلیم شدهاند و صددرصد در چارچوب دستورات طالبانی رام گردیدهاند، یا خشونت اجتنابناپذیر است. طالبان نمیتوانند دست از خشونت بردارند؛ برای اینکه بناکردن جامعهی دینی مورد نظر آنان ممکن نیست. تا فرد هست، تا مغز هست، تا ذوق هست، تا تفاوت هست، تا تغییر هست، تا رنگ هست، تا شوق هست و تا انسان هست، طالبان هیچ چارهای جز خشونتگری مدام ندارند. طالب اگر خشونت نکند، طالب نیست.
باورهای قومی طالبان: طالبان بهخاطر باورهای قومی خود (سلطهی قومی در افغانستان) نیز نمیتوانند دست از خشونت بردارند. در این مورد نیز، مثل مورد باورهای دینیشان، یا باید همه تسلیم شوند یا آنان از اندیشهی سلطهجویی قومی دست بردارند. آنان از آن اندیشه دست برنمیدارند و دیگران نیز تسلیم نمیشوند. نتیجه؟ خشونت.
بعضی میگویند که اگر طالبان باورهای قومی نیز داشته باشند، چرا در میان پشتونهای افغانستان اینهمه کشتار میکنند. سوال خوبی است. اما در این سوال سه واقعیت نادیده گرفته میشود:
یک) طالبان اگر در میان پشتونها دست به کشتار قومی نزنند، انگیزهی کافی برای کشتار اعتقادی-اسلامی دارند. کافی است که پشتونها صددرصد با عقاید دینی طالبان همراه نباشند تا آماج خشونت این گروه قرار بگیرند.
دو) طالبان یک گروه قدرتطلب هستند و اگر احساس کنند که همتباران خودشان هم مانع رسیدنشان به قدرت میشوند، برای رفع این مانع تردید نخواهند کرد.
سه) طالبان عاری از تعلقات طایفهای و قبیلهای در میان خود پشتونها نیز نیستند. ممکن است فردی پشتون باشد و سنیمذهب باشد و حتا با بخشی از عقاید طالبان همسویی داشته باشد، اما متعلق به شاخه یا طایفهای از پشتونها باشد که در نظر فلان قوماندان طالبان دشمن پنداشته می-شود. البته این کشمکش درون-قومی اختصاصی به قوم پشتون ندارد و در میان اقوام دیگر نیز جاری است.
با این حساب، اینکه به طالبان بگوییم «دست از خشونت بردارید» دقیقا به این معناست که دیگر طالب نباشید. چرا که وقتی به شبکهی دلالت این سخن دقت میکنیم، در مییابیم که برای اینکه طالب خشونت نورزد باید به تغییری سیستمیک در نظام باورهای دینی و قومی خود دست بزند.
این دریافت برای ارزیابی اموری چون مذاکره با طالبان و پیمانها و توافقها و وعدههای آنان نیز مهم است.