اشاره: سالها پیش که هنوز انترنت نبود و مجلهها قدر و قیمت داشتند، در مجلهای شعری خواندم از شاعری که حالش را به حال تکدرخت کوچک پیش خانه تشبیه کرده بود. «تو نیستی/ نیستی تو/ و حالم/ درست شبیه حال تکدرخت کوچک پیش خانه است/ که تا کمر/ در شهوت آفتاب میسوزد/ و باران امانش نمیدهد…»
آن روزها که حال من نیز شبیه حال تکدرختِ کوچک وسط بیابان بود، کنجکاو شدم که شاعر این شعر را بشناسم. البته اسم شاعر، یعنی «شکریه عرفانی» پایین شعر نوشته شده بود، ولی یک اسم برای من کافی نبود، میخواستم بیشتر بدانم. سالهای بعد که مجلهها از رونق افتادند و انترنت فراگیر شد، من به برکت انترنت شکریه عرفانی را در دوردستترین کشور دنیا پیدا کردم؛ در استرالیا.
شکریه اگر آوارهترین شاعر جهان نباشد، یکی از آوارهترین شاعران جهان است. او که متولد سال ۱۳۵۷ه.ش در ولسوالی قرهباغ ولایت غزنی است، در همان کودکی پس از آغاز جنگهای فرسایشی در افغانستان آواره میشود و بر روی امواج آوارگی از ایران و پاکستان تا روسیه و استرالیا «لپه» خورده است و هنوز که هنوز است آواره است و هنوز که هنوز است دود آتشی که در سرزمین پدری میسوزد، چشمهایش را میسوزاند. این حرف را براساس بعضی از شعرهای که از او خواندم گفتم. از خانم عرفانی تاکنون دو مجموعه شعر به چاپ رسیده است، با نامهای «زبان تنهایی» و «اندوه ما جهان را تهدید نمیکند» که هر دو مجموعه در ایران به چاپ رسیده است و متأسفانه جایش در قفسههای کتابفروشیهای سرزمین آبایی خالی است.
آنچه در ادامه میآید، متن گفتوگویی است که چند مدت پیش، همان ایامی که خانم عرفانی را در فیسبوک پیدا کرده بودم، انجام شده است. این گفتوگو بنابه دلایلی فورا نشر نشد، اما بعد از صحبت مختصر در این چند روز اخیر با مصاحبهشونده تصمیم بر این شد که گفتوگو را نشر کنیم. اگرچه سوالهای این گفتوگو ساده و از این شاخه به آن شاخه، اما جوابها خواندنیاند. پیشکش به خوانندگان عزیز اطلاعات روز!
اطلاعات روز: با این سوال شروع میکنیم؛ شکریه عرفانی کیست؟
شکریه عرفانی: شکریه عرفانی یکی از همهی آدمهای روی زمین است. جبر تاریخ و جغرافیا او را در دهکدهای کوهستانی در غزنین به این دنیا سپرد. مثل میلیونها آدم مثل خودش مهاجر شد. شهروند بیگانهی درجه دوم مملکتی دیگر شد. کودکی کرد. جوانی کرد. زندگی کرد. عاشق شد. در طوفانهای مهیب زندگی و با بسیار مفاهیم و قراردادها جنگید و دستوپنجه نرم کرد. گاهی هم در گوشهای خلوت از خود پناه گرفت و شعر نوشت. هر وقت به او فکر میکنم همینها که گفتم یادم میآید از او.
اطلاعات روز: اولین شعری را که سرودید هنوز به یاد دارید؟ من فکر میکنم، اولین شعر باید بسیار خاطرهانگیز باشد!
شکریه عرفانی: آفریدگار اولین شعر من عشق بود. وقتی دخترک نوجوانی بودم و پر از شور و نشاط وحشیانه و خام زندگی و وقتی که چشمی توانست دلم را بلرزاند، اما بدیهی است که آنچه آدمی قرار است بشود یا میشود، محصول فقط یک اتفاق نیست، بلکه مجموعهای از رخدادهای بیرونی و درونی در این مسیر دخیل هستند. بیرونآمدن از فضای تنگ و دور زادگاهم و واردشدن به دنیای بزرگتر شهریای که در ایران تجربه کردم، شاید اولین امر دخیل در این موضوع بوده باشد. روحیهی بیقرار و کنجکاو و قناعتناپذیر خودم و بزرگشدن در خانوادهای که بهدلیل آخوندبودن پدر به هرصورت کتاب و کتابخوانی جایگاهی در آن داشت هم از دلایلی است که میتوانم مؤثر بدانم در گرایشم به دنیای شعر، مخصوصا اینکه پدر هم شعر مینوشت. آشناشدن با مجالس ادبی آن دوران هم از عوامل مهم مؤثر بوده است، اما آنچه واضحا روزی قلم به دستم داد و گفت بنویس عشق بود.
اطلاعات روز: اگر بخواهید شعر را به چیزی تشبیه کنید، چه چیزی زودتر از همه به ذهنتان میرسد؟
شکریه عرفانی: شعر را میتوانم به اتفاق تشبیه کنم. از این جهت که منتظرش نیستی و ساعت آمدنش را نمیدانی یعنی قراردادی نداری با آن. اتفاقیست ناگهانی در درونت که باید در زبان جاریاش کنی.
اطلاعات روز: شعر را چه تعریف میکنید؟ درست است که شعر تعریفی ندارد و شما هم فراتر از تعاریف شعر گفتهاید، اما به هر حال برای شما هم یک متر و معیاری نسبی وجود دارد که شعر را از غیرشعر جدا میکند.
شکریه عرفانی: در تعریف شعر بسیار نوشتهاند صاحبنظران و البته که کار شاعر خلق شعر است نه ساختن تعریفی برای آن. بنابراین نمیتوانم تعریفی از شعر داشته باشم من هم، اما آنچه حس به من میگوید دربارهی شعر این است که شعر تبدیلشدن واکنشهای درونی یک شاعر به دنیای بیرون است در قالب زبان. مثل گریستن یک کودک وقتی از سینهی مادر جدایش میکنند و یا خندیدنش وقتی کسی روبهرویش مینشیند و دلقکبازی میکند. شعر واکنش است و هنر اصلا در کلیت خود واکنش درون انسان به دنیای بیرون است. البته واکنش به دنیای بیرون کار هر جانداری است، اما آنچه واکنش یک هنرمند یا یک شاعر را متفاوت از دیگر واکنشها میکند آن درجهی بالاتر حساسیتپذیری اوست نسبت به دیگران و بیان آن حساسیت در قالب و حیطهای که زیبایی در آن اولویت را دارد. زیبایی به بیانی همان ابزار و معیار سنجش است برای یک شعر و البته وسیلهی جداساختن آن از دیگر سخنها.
اطلاعات روز: به گمانم که شما اولین کارهایتان را در مشهد ـ از دُر دری ـ شروع کردید. محافل چه تأثیری در خلق اثر هنری و بهروزبودن اثر دارد و خود شما چه روشی دارید؟
شکریه عرفانی: من نوشتن را با حضور در جلسات دُر دری شروع نکردم، چون من در مشهد نبودم. اما میشود گفت که در آن زمان چه دُر دری چه محافل دیگر ادبی مهاجرین افغان در ایران فضای نسبتا مشابهی داشتند که در امتداد و تبعیت از فضای غالب بر ادبیات ایران آن دوران بود. فضایی که شعر متعهد به مفاهیم انقلابی و دینی را میطلبید. البته بین شاعران ما مسألهی مهاجرت هم جای خاصی را داشت. شاید بتوان گفت شاعران آن دوران با نوشتن شعرهای آن دورانشان قصد ایجاد و ثابتساختن هویتی مقبول در فضای کلانتر حاکم را داشتند. بنابراین شعرهایی با رویکرد حماسی اجتماعی و البته مناسبتی بُرد خاصی داشت آن روزها… من هم در همین فضا نوشتن را شروع کردم و تا سالهای اولی که مینوشتم این حقیقت که شعر حاصل کار یک فرد است، برایم اندکی غریبه بود چون شاعران بهعنوان اشخاص مستقل، هویت خاصی در این نوع فضاها ندارند بلکه قلم بهدستانی هستند که ناچار به نوشتن مضامینی هستند که از طرف جو حاکم برایشان دیکته میشود. بعدها که آرامآرام شروع کردم خودم باشم، رفتهرفته خود را با این جمعها بیگانه حس کردم. کمتر در جشنوارهها شرکت کردم و کمتر به جمعهایی که به دلم خوش نمیآمد میپیوستم. البته فضا در تهران قدری فرق داشت. چون در تهران صداها متفاوتتر بود و آفرینندگان کلام آزادی بیشتری داشتند برای نوشتن و تجربهکردن. بعدها هم مهاجرتهای متعدد به کشورهای دیگر و آشناشدن با قلمروهای وسیعتر شعر جهان نگاه و تعهدم را نسبت به شعر کاملا وارد فضاهای متفاوتتری کرد نسبت به آنچه که با آن شروع کرده بودم.
اطلاعات روز: برخی معتقدند که شعر کهن فارسی از منطق و فضای فکری متفاوتی برخوردار است که ربطی به شعر و زندگی امروز ما ندارد. شما چه فکر میکنید؟ آیا شعر کهن فارسی برای شاعرانگی شما دستاوردی داشته است؟
شکریه عرفانی: البته این حرف تاحد زیادی درست است، اما من با هرگونه اندیشهی انکارگرایانهای مخالفم. ما نمیتوانیم پلههایی را که ادبیات بر آنها قدمبهقدم بالا رفت تا امروز به این شکلی برسد که میبینم انکار کنیم. درست است که منطق حاکم بر فضای شعر کهن امروز با زندگی ما بیگانه است، اما همانها ریشههای اولیهی این درخت تنومند هستند. امروز ما نمیتوانیم دیگر شعری با سبک و نگاه شعر کهن بنویسیم، اما باید بهخاطر داشته باشیم که کار اصیل و شاخص هرگز تحت تأثیر زمان قرار نمیگیرد، بلکه مؤثر بر زمان است. شاهد این حرف هم دیوانهایی است از شاعران کهن که هنوز که هنوز است جایگاهی بسیار بالاتر دارند در نزد خوانندگان شعر فارسی نسبت به شعر امروز. برای خودم شخصا چون رشتهی دانشگاهیام ادبیات بوده است و طبیعتا سالهای دانشجویی بیشترین وقتم را برای مطالعهی متون کهن میگذاشتم، این متون تأثیری ژرفی داشتهاند، مخصوصا در حیطهی آشنایی با زبان فاخر ادبیات کلاسیک.

اما درست است. شاعر امروز باید آدم امروز باشد و آدم امروز باید به زبان امروز و از مفاهیم مأنوس دنیای امروز سخن بگوید. ما امروز در دنیایی زندگی میکنیم که محوربودن فرد نسبت به هر مفهوم دیگری حرف اول را میزند. فردی که در جهانی مدرن زندگی میکند و عناصر شعریاش هم طبیعتا متأثر از همین جهان است. دنیای شاعر امروز دیگر به محوطهی اصطبل اسب و مجالس میخوارگی شاهانه خلاصه نمیشود و او بهعنوان یک فرد از آن امتیازات بهرهای هم ندارد. مردمحوربودن حیطهی سخن در هم شکسته است و عشق برای شاعر امروزی به پدیدهای زمینی بدل شده است. شرابی ازلی و ناجی آسمانیای هم برای او وجود ندارد و او خود را موجودی سرگردان میبیند در تاریکی جهانی که سلطهی نظام سرمایهداری و از طرفی دیگر رشد فکری و آشنایی او با اندیشههای فلسفی انسانگرایانه او را خواسته و ناخواسته به قلمرو دیگری از حس و اندیشه و بیان وارد کرده است. ما در دنیای کلاهکهای اتم/غلبهی کاپیتالیزم و جادوی رسانهها زندگی میکنیم و حتا اگر بهعنوان انسانی از کشوری جهان سومی ربط مستقیمی به آنها نداشته باشیم، اما سنگینترین بار این پدیدهها بر شانههای ما و مردم ماست. پس نباید و نمیتوانیم که چیزی باشیم متفاوت از آنچه هستیم. اما نکتهای که در این میان مهم است این است که شعر و هنر در ذات خود فریادی است در مقابل تاریکی و چراغی است که دل آدمی را روشن نگه میدارد و این موضوع همواره بزرگتر و فراتر از محدودهی زمان و مکان است.
اطلاعات روز: از نظر من علاوه بر مضامین غلیظ زنانه که در شعرهایتان خیلی برجسته است؛ عنصر بارز شعر شما عاطفه است تا اندیشه. چرا و آیا عاطفه عنصری تربیتپذیر توسط شاعر است؟
شکریه عرفانی: عاطفه تربیتپذیر نیست، تربیتکننده است و این نکته را که عاطفه از عناصر شعری من هست را قبول دارم و بودنش هم بسیار طبیعی است چون شعر اصلا نمیتواند بدون عاطفه باشد و همین عاطفه است که در واقع ابزار شاعر میشود برای دریدن درون مخاطب و رسوخ به نهانگاههای پنهان او. حالا شاید بتوان در لایهای دیگر زنبودن مرا هم مؤثر دانست در عاطفهی غالب بر شعرهایم که صد البته مایل نیستم از نگاه فمنیستی به آن دیده شود. متأسفانه امروز هر چیزی که به زن مربوط میشود طوری به چنگ فمینیزم سردرگم و انکارگرایانهی شرقی افتاده است که بیم آن میرود نکند روزی انسانبودن و بهطور طبیعی انسانبودن بیارزشتر و بیمفهومتر از جنس زن یا مردبودن شود.
اطلاعات روز: از نظر خودتان شعر شما چه ویژگی دارد که باعث لذتبردن مخاطب میشود؟
شکریه عرفانی: جوابی برای این سوالتان ندارم. آنکس که شعرهایم را میخواند و اگر احیانا لذت میبرد، باید جواب شما را بگوید.
اطلاعات روز: شعر زنان امروز افغانستان برخلاف شعر زنان این حوزه در تاریخ، سرشار است از بیان احساسات تنانه؛ آنقدر که گاهی همین چیز شاخصترین ویژگی شعرهایشان و دلیل شهرتشان هستند. آیا زنان شاعر افغانستان به شمول شما واقعا خوب کار میکنند؟
شکریه عرفانی: من شعر زن امروز افغانستان را هنوز کودکی میدانم که باید بسیار راهها را برود. بارها زمین بخورد و باز سرپا بایستد و ادامه بدهد تا در آینده به پختگی و قوام برسد. این یک حقیقت است که بیانها و تصاویر زنانه و تنانه بسامد بسیار بالایی در میان کارهای بانوان ما دارند و غالبا هم ابزاری است برای جلب توجه فضای کلانتر مردانه. من این را محکوم نمیکنم و بخشی از همین تلاش و تقلایی میدانم که بانوان ما باید با آن دستوپنجه نرم کنند تا بتوانند روزی از آن بگذرند و قلمروهای گستردهتر دیگر را تجربه کنند، اما چیزی که متأسفم میکند این است که استفاده از عنصر جنسیت به وسیلهای تبدیل شده است که بعضی بانوان ما در پشت آن سنگر گرفتهاند تا خود را به این وسیله بقبولانند به جامعهی ادبی امروز. درحالیکه این سنگر باعث شده است او به نوعی خودباوری کاذب برسد در عرصهی شعر. من کار بیشتر خانمهای شاعرمان را میخوانم و متأسفانه اغلب میبینم که بسیار و بسیار رد پای مطالعهی جدی و اندیشه و تجربیات شخصی در کارهایشان کم پیداست. شعر رسانهای و شعر شعارمحور جنسیتی از آن دست متنهایی است که هرچند بهعنوان یک تجربه لازم است، اما میتوان آن را به سرفههای کوتاه قبل از یک سخنرانی تشبیه کرد. به هر حال مخاطبی که در مقابل تو نشسته است میخواهد بداند که بعد از آن سرفههای کوتاه چه چیزی برای گفتن داری. آنجا جایی است که تو باید با قدرت شاعری مطالعه کرده و مسلط به اندیشه و زبان وارد عرصه شوی. بهنظر من در اینجا بسیاری از بانوان ما کم میآورند و این بسیار تأسفبرانگیز است. باید مطالعههای جدی کرد و بسیار درهای ناگشوده را باز کرد و به دل بسیاری از تجربهها انداخت خود را تا بتوان خلق کرد. البته شاعرانی هستند که کارهایشان بسیار خوب و ارزشمند است و میتوان آیندهی شعر زن افغانستان را در کارهای ایشان جستوجو کرد و امیدوار بود.
اطلاعات روز: یکی از احساسهای که پس از خوانش شعرهایتان به من دست میدهد این است که از چیزی یا هم از کسی شکایت دارید؟ از چه شکایت میکنید و از کی ناراضی هستید؟
شکریه عرفانی: از جنگ از خشونت از مرگ و از آنچه آدمی و حق زیستنش را انکار میکند، شکایت دارم.
اطلاعات روز: رؤیایی که در کودکی از زندگی داشتید تا چه حد با زندگی کنونیتان هماهنگی دارد؟
شکریه عرفانی: نمیدانم، گمان میکنم اصلا آنچیزی که در کودکی رؤیاش را میبافتم نشد زندگی امروزم. کودک بیگناهی که زشتیهای و پیچیدگیهای دنیای آدم بزرگها را نمیداند در رؤیاهایش خود را فاتح مدینهی فاضله میداند. من که به آن مدینهی فاضله نرسیدم، ولی گاهی که به پشت سر نگاه میکنم احساس رضایت دارم از همهی فراز و فرودهایی که تا امروز در زندگیام بوده است یا درستتر اینکه از ماحصل آن همه احساس رضایت میکنم و از عشقی که به زندگی میورزم خوشحالم.
اطلاعات روز: شما سالهایی سال است که در غربت زندگی میکنید. تجربه زندگی در چندین کشور دنیا را داشتهاید. از غربت و حسهایش بگویید. بهنظر میرسد، بهتر از زندگی در وطنی باشد که ما داریم.
شکریه عرفانی: بله، متأسفانه همهی عمر من تا امروز در غربت گذشته است. ریشهی این درد بسیار عمیق است و هرگز از دل پاک نمیشود. خیلی وقتها آرزو میکنم که برگردم به آغوش وطنم ولی شاید تا امروز فرصت و شهامت این کار در من ایجاد نشده است. به هر حال حضور فیزیکی اهمیت چندانی ندارد. من هر جای جهان که باشم شاخهای از همان درخت هستم.
اطلاعات روز: به نظر شما آیندهی شاعر چگونه خواهد بود؟ منظورم خود شمایید؟
شکریه عرفانی: نمیدانم. هیچ چشماندازی از آینده ندارم. سالها درگیر مهاجرتبودن و خیلی درگیریهای دیگر زندگی وقت و فرصتهای زیادی را از من گرفته است. باید بیشتر از اینها کار میکردم که نکردم، اما حداقل این را میتوانم بگویم که برای آیندهی این شاعر آرزو میکنم شاعر باقی بماند. شاعری که دیگر به جای جنگ از عشق بنویسد و جای کوچکی در دل مردمی که کارهایش را میخوانند داشته باشد.
و در پایان دو شعر از خانم شکریه عرفانی:
آرزو کرده بودم
در مزرعهات
به جای گوسفندان شیرده
تانکی سالخورده ایستاده باشد
و سربازان
چون کرمهای پسمانده از هجوم ملخها
بر گندمزار تاراج شدهات بلولند
و پاهاشان جا مانده باشد در مزارع دیگر
بلولند
و دستهاشان خوراک مرمیهایی شده باشد
که در مسیر رودخانه
بهسوی هم شلیک میکردند!
آرزو کرده بودم
آمده باشد جنگ
تا نفسهای خستهاش را
زیر سقف تاریک کاهدان تو به آخر برساند
تا تو هم تفنگ از شانه بگذاری
به قریه بازگردی
گندمهای تازه بنشانی در خاک
و من هنوز عاشقت مانده باشم
اشتباه کرده بودم اما
خاک گندمزارت
بر تن سربازان
دستها و پاهای تازه رویانید
نفس تازه کرد جنگ
قریه را سوزاند
و تو هرگز به من بازنگشتی
************
دلم میخواهد
هر صبح که چشمانت را باز می کنی
با چیزی غافلگیرت کنم
مثلا یک مشت پوست پرتقال زیر پتویت بگذارم
تا صبح
عطرش تو را در باغ پرتقالی بیدار کند
بعد از جا بلندت کند
و بین درختها دنبال من بدواندت
یا با دستخط خودت
اولین نامهی عاشقانهات را بنویسم
و آن را آرام لای انگشتهایت بلغزانم
تا بیدار که شدی
قلبت با خواندنش چنان بتپد
که قلب تازهجوانی با اولین عشقش
دلم میخواهد کاری کنم
که گیج شوی
که گیج بمانی
که مثل پرندهای کوچک تکلیف روزگارت
تنها در کف دستان من روشن شود.