غزنی ولایتی است خرم از کوههای گرانقیمت و سرشار از برادران ناراضی، آبوهوایش به لطف یک والی مهربان، زهری است. نمایندگان این ولایت در پارلمان به عدد 11 میرسد. این ولایت که از هیچ جا با پاکستان هممرز نیست، بازهم همواره مورد توجه خشونتورزان کورچشم و سیاهدل قرار دارد. من مردم غزنی را بسیار دوست دارم، چرا که هربار به وطن میروم، از شهر غزنی بیسکویت میخرم و بیسکویت غزنی نسبت به کابل ارزان است. کابل شهر مردار است. مردم کابل عادت نمودهاند که شهر را مردار نگهدارند. اما غزنی برعکس، یک شهر بسیار مقبول است. تنها کوچههای قصابیاش چتل است و مندوی سبزیاش! بقیهی شهر از شدت پاکی هر سه روز بعد یکبار ضعف میکند و داکتران یک هوتل، این شهر را به سیرُم وصل میکنند. داکتران میگویند که غزنی برای رسیدن هیئت حامد کرزی بیقرار است. حامد کرزی بارها ادعا کرده بود که اگر اوضاع طبق خواست ما و خداوند متعال به پیش برود، انشاالله انشاالله انشاالله بهزودی، مرکز تصمیمگیریهای حکومتی از قندهار و کابل، به غزنی انتقال خواهد یافت. این بار نیز ادعا کرده که در غم خانوادههای شهدا شریک است و کوشش میکند شهادت فرزندان غزنی را با رهایی طالبان باقیمانده در زندان، جبران کند. وی برای اثبات ادعایش، یک هیئت متخصص را به غزنی فرستاده است. طبق گزارشها، این هیئت مکلف به تماشای وسعت خرابی شهر میباشد. همچنان تذکر داده شده که اعضای هیئت به هیچقیمتی حق ندارند همانجا که انفجار شده و فرزندان دلیر وطن را شهید نموده، عکس یادگاری بگیرند. به گمانم از این هیئت تعهد گرفته شده که به دیدار شخص والی غزنی بروند و از وی بهخاطر اینکه تا هنوز زنده است و دست به خودکشی نزده، کمال امتنان و سپاس نمایند. در ضمن، پیام رییس جمهور کرزی را به والی غزنی باید برسانند. من نمیدانم کرزی چه پیامی را برای والی غزنی فرستاده. معمولاً پیامها سری اند و باید سری باقی بمانند! اما از معرفی غزنی دور نشویم، گفتیم که شهر غزنی برای رسیدن هیئت کرزی، به بیقراری متوصل شده، مثل اینکه اگر شما ازدواج کرده باشید و خداوند به شما یک پسر داده باشد و این پسر شما بیرون رفته و کدام چیز ناجور خورده باشد و اسهال شده باشد و برای تشناب رفتن بسیار بیقرار شده باشد و در تشناب هم کدام نفر دیگر باشد و شما هم حق نداشته باشید که از وی درخواست بیرون شدن را بکنید، غزنی نیز بیقرار است. در قدیم که غزنی بهدست طالبان نیفتاده بود، سنایی زندگی میکرد و میگفت، «بس که شنیدم صفت رم و چین/ خیز و بیا ملک سنایی ببین» ماهم که میخیزیدیم و به دیدار ملک سنایی میرفتیم، ملک سنایی را میدیدیم. از اقتدارش دهانمان بازمیماند، هیچ متوجه نمیشدیم که دهانمان باز است. تا اینکه کدام سیب یا زردآلویی به دهانمان میافتید. آسمان غزنی مثل کابل است، اما زمینش فرق دارد. اگر به پیادهروهای غزنی کمی دقیق نگاه کنیم، متوجه میشویم که مثلاً چند دقیقه پیش تروریست از اینجا عبور کرده و به هوتل السعودی یا مسجد حاجی اختر رفته، اما در کابل اینکار میسر نیست. اگر تروریست حتا کفشهای خودت را پوشیده برود، تو نمیتوانی رد پایش را پیدا کنی. فقط باید منتظر بمانی که چه وقت تو را به جرم اینکه کفشهایت را تروریست برده، دستگیر مینمایند. البته باید اعتراف نمایم که آسمان کابل نسبت به آسمان غزنی، ستارهی کمتری دارد. دیگر تفاوتهای غزنی با کابل زیاد است. نمیتوانم همهی آنها را بگویم. مثلاً در کابل شما اگر دقت کرده باشید، سیاف نفس میکشد؛ اما در غزنی ما سیاف نداریم. به جای سیاف، آنجا موسی خان اکبرزاده داریم که بهخوبی سیاف نفس میکشد. حج رفتن را بسیار دوست دارد. نمیدانم شاید خداوند بزرگ کدام غدهی مخصوص را در بدن این والی جابهجا نموده که عطش عبادتش هیچوقت فرونمینشیند. در غزنی همهچیز یافت میشود، از پمپرز بچهها گرفته تا انواع و اقسام قوطی نسوار و بیلهای چینایی و قیماق لیلی. در غزنی کسی دشمنش را تعریف کرده نمیتواند؛ این کار بسیار سخت است. تا بخواهی دشمن را تعریف کنی، میبینی که وی یکی از دوستان والی برآمد و چهل شبانهروز میشود که در مهمانخانهی والی، مصروف لذت بردن از نعمتهای خداوند میباشد. تا بخواهی بگویی که والی غزنی با طالبان همکاری و ارتباط دارد، میبینی که دیگر جای نمانده…
