منبع: ویژهنامه توانایی و تنهایی “ویژه زنان”_ ضمیمه روزنامه اطلاعات روز
دیانا ثاقب
گاهی دلت میخواهد بی هدف در خیابانهای شهر قدم بزنی، سر به هوا، کوچههای خلوت و خاکی را گز کنی و در این میان هیچ نگران چشمهای سرگردان دور و برت نباشی، به کافهای بروی و تنهایی چایی سفارش بدهی و هیچ دلواپس نگاه پرسشگر نشستگان پشت میزهای دیگر نباشی، کمرهات را برداری و به کوه و کمر بزنی و عکاسی کنی، بی خیال همه چیز و همه کس، روزهای پاییز زیر باران بدوی بی واهمه از رهگذرانی که نیش میزنندت، به همین سادگی، آرزوهای من همین قدر کوچکاند و دست یافتنی، اما نه اینجا، سالهاست در این شهر در حسرت قدم زدن زیر بارانم، در حسرت پیاده رفتن از خانه تا محل کارم، کابل شهر خوبی نیست، نه برای من که برای هیچ زنی، اینجا شهر خوبی نیست، روزی که به کابل برگشتم اینجا شهر نبود، دهی بود ویران، به هر طرف رو میکردی مخروبه بود، دیوارهایی با نشان توپ و تفنگ بر تنهاشان، اما امید داشتیم، امید به ساختن، آن روزها انگار آدمها آدمتر بودند، انگار ترس کمتر بود و امید بیشتر، کسی نگران بازگشت طالبان نبود، کسی دلهرهی رفتن خارجیها را نداشت، دخترها به مکتب میرفتند، زنها شوق کار کردن بیرون از خانه داشتند، کم کم مخروبهها جایشان را به ساختمانهای شیک و مدرن دادند، کوچهها و خیابانهای خاکی اندک اندک آسفالت شد، مجتمعهای تجاری در گوشه و کنار شهر ساخته شدند، صدها دانشگاه و مکتب خصوصی راه افتاد، تعداد رستورانها و سالنهای مجلل عروسی از تعداد آدمهای شهر بیشتر شدند، اما با گذشت هر سال مکتبهای بیشتری سوزانده شد، دختران زیادی مسموم شدند، زنان شاغل زیادی نشستن در کنج خانهها را بر کار کردن در محیطهای ناامن دفتر و ادارات دولتی و غیر دولتی ترجیح دادند، اگر در آن سالهای شوق و امید، شبی هوای سفر به سرت میزد و صبح کولهات را میبستی و راه میافتادی حالا حتا برای رفتن به شمالی هم باید استخاره کنی، قرار بود زندگی زیباتر شود، قرار بود زنان و مردان در کنار هم کار کنند، تفریح کنند، مکتب و دانشگاه بروند، قرار نبود آمار تجاوز بر زنان و دختران روز به روز بالا بگیرد، قرار نبود خودکشیها و خودسوزیها، محکمههای صحرایی، گوش و بینی بریدنها، زنان را بیشتر از پیش منزوی سازد، هر سالی که گذشت امیدها بیشتر مبدل به یاس شد، ترس برافراشته شدن دوبارهی پرچم امارت اسلامی خیلیها را از این سرزمین فراری داد و از همه بیشتر زنان را، هر کسی راهی برای فرار پیدا کرد لحظهای درنگ نکرد، اینجا جای زندگی نیست، این جمله را اگر سالهای اول آمدنم به کابل هر از گاهی به ندرت میشنیدم حالا روزی نیست که چند نفری با نگاهی خالی از امید و اشتیاق در گوشم نخوانندش، قصد ندارم هر چه در این سالها اتفاق افتاده را به هیچ انگارم اما آنچه مایهی مباهات و گردنفرازی مردان سیاست پیشهی افغانستان در این سالها شده به باور من، بیشتر نمایشی از زور کاکا بوده، دولتمردان افغانستان هر جا پای پول و اعتبار و به دست آوردن دل متحدان غربی بود پای زنان را وسط کشیدند، پستهای سیاسی ایجاد کردند و زنان را در آنها گماشتند، به زور تبعیض مثبت هم شده عدهای را وکیل و وزیر ساختند، اما آنچه زن این سرزمین واقعا نیازمندش بود هرگز اتفاق نیفتاد، صدها «ان. جی. او» و سازمان و موسسه برای حمایت از حقوق زنان ثبت شد و کار کرد اما دستآوردش برای زنان به برگزاری چند کارگاه آموزش حقوق زنان برای خود زنان خلاصه شد، هشت مارچهای بی شماری یکی از دیگری پر زرق و برقتر برگزار شد، اما هرگز کسی نپرسید این هشت مارچ با آن هشت مارچ چه توفیری دارد؟ با آن یکیها که دوازده سال پیش برگزار شد با هزاران وعدهی سر خرمن و باغ سرخ و سبز؟ یا با آن یکیهای دیگر که هشت سال پیش در هر کوچه و پس کوچهای تالارها و سالنها را به بهانهاش پر و خالی کردند؟ چه رویداد مبارک و میمونی، چه تلاشی، چه دستآوردی برای زنان این سرزمین داشته این همه هلهله و ولولهی هشت مارچ؟! جز تبریکهای توخالی و وعدههای خیالی؟ چی نصیب مان کرده جز لبهای بریده و بینیهای شکافته و گوشهایی که دیگر نیستند که بشنوند؟ جز تیرهایی که قلب مان را نشانه رفتند، سنگهایی که بر فرق مان کوفته شدند، بندهایی که بر دست و پامان کشیدند، چاقوهایی که روی تن مان تیزشان کردند، چیز دیگری هم بود؟ بوده؟خواهد بود؟ ما چه کردیم؟! ما فعالان پروژه بگیرِ حقوق زن؟! هیچ وقت صدایی از ما بلند نشد که هشت مارچ جایش در تالارها و سالنهای شیک و پشت میزهای خطابه و کنفرانس نیست، هشت مارچ را باید در خیابانها فریاد کشید، با شعور و شعار و دادخواهی… گاهی با خود فکر کردیم که هشت مارچ را جلوی درب دادگاه عالی برگزار کنیم که گوشش کر است برای دادخواهی زنانی که روزی صد بار میمیرند؟ هشت مارچ را ببریم روبه روی مجلس و کر کنیم گوش آنهایی را که با شعار دادخواهی و احقاق حقوق زنان رفتهاند آن تو و حالا دیگر نمیشود به هیچ قیمتی بیرونشان کشید؟ هشت مارچ را جلوی ارگ برگزار کنیم تا جناب فرمانروا به جای گریه، تنلرزه بگیرد؟ هر روزمان هشت مارچ باشد، تا وقتی که قوانین نوشته و نانوشته علیه زنان تغییر کند، میدانم که سادهترین راه برای خیلیها، چه زن و چه مرد رفتن است اما امیدوارم آنهایی که میمانند برای تغییر بجنگند، عدالت و برابری قربانی میخواهد و آنانی که میمانند خواسته یا ناخواسته قربانی اند….