حسن ادیب
بیستوچند سال پیش، آنروزهایی که یک بار دیگر کابل به دست طالبان سقوط کرده بود، دو برادر جوان زهرا را طالبان میکشند. زهرای خردسال، درست همچون کودکیهای اجدادش که از کشتار همگانی مردم هزاره توسط امیرعبدالرحمان خان فراری شده بودند، از خانهاش آواره میشود.
خانم زهرا هستی، متولد لوگر است. پدرش پشتون و مادرش هزاره است. اجداد مادری او، در آن سالها که امیر آهنین، سربازانش را برای قتلعام مردم هزاره مدال افتخار میداد، از هزارهجات فراری، و آوارهی لوگر شدند. سالها بعد، این سرنوشت، درست چون ناخودآگاهِ خاطرات جنگ، در واقعیت عینی زندگی این خانواده ادامه مییابد: اینبار زهرا و خانوادهاش از ترس طالبان آوارهی ایران میشوند. پس از چندین سال زندگی تلخ آوارگی اما، او دوباره به کابل برمیگردد.
زهرا بزرگ و بزرگتر میشود، تا آنجا که درس و دانشگاهش را در کابل تمام میکند. در همین جریان است که متوجه میشود بزرگشدن در کابل، همچون رشد درخت بائوباب شازدهکوچولو، اجبارِ خطرناکیست. در کابل برای اینکه همچنان گل سرخ جامعه میماندی، باید در کوچکیهایت متوقف میشدی. اینجا برای درختشدن، تبرهای زیادی در پیش بود.
به علت قیودات روزافزونی که بهخاطر قد و اندام روبهرشد یک دختر جوان هر روز در کابل وضع میشد، زهرا افسردگی میگیرد. پس از مدتی دستوپا زدن به جهان مضطرب افسردگی، بالاخره دل به دریا میزند و به جهان موزون رقص پناه میبرد.
در ابتدا، در شهری که قتل و کشتار آفتابی بود، زهرا در سایه میرقصد. او مانند تمامی آنانی که در تمام این سالها میخواستند زخمی از جنگ مداوا کنند، ابراز هویت نمیتواند. میگوید ازینکه «رقاصه» در جامعه فحش بود، میترسیده است.
اندک اندک اما او، با تمام موانعی که بوده است، میرود و «جواز آموزش رقاصی» میگیرد. میخواهد نهتنها خودش دیگر در سایه نرقصد، که دیگران را نیز به رقاصی علنی بکشاند.
اکنون که زهرا بیست سال از سقوط کابل به دست طالبان فاصله گرفته بود و دو برادر جوانش را نیز در دورهی قبلی طالبان از دست داده بود، بار دیگر شاهد سقوط کابل به دست طالبان است. بار دیگر رقاصه فحش تعبیر میشود و رقاصی زشت.
با داستان زندگی زهرا، یکی هم به تماشای تاریخ خاکستری طالبان میرویم. وقتی که به تاریخ خاکستری بیست سال پیش طالبان نگاه میکنیم، یکراست ویرانه میبینیم. جنگلزارهایی را میبینیم که بهعنوان یادگار عصر جنگ، فقط یک مشت سیاهی باقی مانده است. بیشمار آدمهایی را میبینیم که در تمام این سالها معلولهای افتادهی جنگ و جهاد بودهاند. بامیان و بتهایی را میبینیم که هنوز از خون تازهی زخم جنگ، سرخ است.
از چشمانداز زهرا و تمامی آنانی که به زیبایی و آبادی احترام میگذارند، طالبان، شلیکی بر قامت موزون زیبایی بودهاند. هر جا که زیباییهایی بوده، طالبان ویران کردهاند. تمام نیمههای ویرانشهر، از دست و پای گمشدهی معلولینِ جنگ تا چشم فروریختهی صلصال، همه، شاهد زندهی شلیکاند.
با این نگاه زیباییشناسانه، میشود پشت پردهی سیاسی طالبان را هم دید. مسایل بزرگ و مهم سیاسی، همیشه، چنان که میلان کوندرا به تاکید مینوشت، به مسایل کوچکِ زیباییشناسانه برمیگردد: به سلیقه.
طالبان، تمام آن چیزهایی را که دوست ندارند، غیرشرعی و غیرقانونی اعلام میکنند. در تهِ امر و نهی سیاسی طالبان، یک ستیز عظیمِ سلیقه حاکمیت دارد. زهرا که تا رقص علنی، راه پر خموپیچ فحش و دشنام را آمده بود، اکنون دوباره رعیت حاکمانی شده است که اجازهی تنظیم حرکات موزون بدنش را نمیدهند.
با ورود طالبان، بهخصوص برای دختران، یکشبه ممانعتها شروع شد. این ممانعتها پیامدهای متفاوتی داشت. تعداد زیادی بالاخره مجبور شدند آواره شوند، تعداد زیادی خانهنشین و افسرده شدند، عدهای اعتراضات خیابانی به راه انداختند و سرنوشتشان به بازداشتهای شبانه کشانیده شدند، زهرا اما اعتراضش را از راه رقص ادامه داد.
از او تا اکنون چندین رقص همگانی شده است. میگوید «رقص من، اعتراض است. اعتراض به اینکه آزادیمان را گرفتهاند. از من تا اکنون دو رقص همگانی شده است. رقص اولم با شعر ضدجنگ رامین مظهر نشر شد، و رقص دومم با آهنگ سیاسی عصر بیشعوری امید طوطیان.»
طالبان، تسلطشان بر کابل را پایان جنگهای خونین اعلام کردند. از دیدگاه آنان، کابل در غروب روز جنگ قرار دارد و میشود از هماکنون صبح روشنی را به تماشا نشست. برای زهرا و زنان کابل اما این غروب روز جنگ، فقط شامِ کابوسی و تاریک است. این غروب، زهرا و هزاران همقطار او را همچون سربازانی که خسته و زخمی از میان جسدهای جنگ به اتاقهای تاریک و دلگیر برمیگردند، به شبهای سیاهی میرسانند که تازه خاطرات جسدهای برادرانشان نیز فراموش نشدهاند. از چشمانداز تاریخ سیاسی، رقص زهرا از جهات مختلفی، کورسوی امیدی در کابل تاریک است. او فقط نمیرقصد که آزادیاش را فقط در قلمرو بدنش حفظ کرده باشد، میرقصد تا نیمههای گمشدهی شهر را، درست، با همان بدنی که در تحریم طالبان قرار گرفته است و رنج میکشد، فریاد بزند.