بعد از وقوع حادثهی یازدهم سپتامبر، وضعیت بهصورت ناگهانی طوری رقم خورد که امریکا و ایران برای از بین بردن لانههای تروریستی و حکومت طالبانی با هم همکار شدند. محمد خاتمی، رییس جمهور آن زمان ایران، پیامی را مبنی بر غمشریکی دولت و ملت ایران با دولت و ملت امریکا ابلاغ کرد. خاتمی گفت: «بهنام ملت و دولت جمهوری اسلامی ایران، اقدام تروریستی هواپیماربایی و حمله به مراکز عمومی در شهرهای امریکا را که شمار زیادی از مردم بیدفاع را به کام مرگ کشید، محکوم میکنم و تأسف عمیق و همدردی خود را به ملت امریکا… اعلام میدارم.» بعد از وقوع این حادثه، گفتوگوهای جدی میان امریکا و ایران آغاز شدند. طرفهای گفتوگوکنندهی ایرانی در نشستهایشان با طرفهای امریکایی با اعتماد بهنفس کامل میگفتند که ایرانیها بیشتر از امریکا در مورد افغانستان و نوع جنگ طالبان و نقشهی جنگ، میدانند.
رایان کراکر، معاون دستیار وزیر خارجهی وقت امریکا در یک سخنرانی خود، نوع فضای حاکم بر نشستها را چنین شرح میدهد: «در روزهای پیش از حمله (امریکا به افغانستان)- یادتان هست که حملات هوایی اوایل اکتبر ٢٠٠١ آغاز شد- حرف ایرانیها براین بود که شما چه اطلاعاتی لازم دارید که سر آنها را به سنگ بکوبید. شما آرایش جنگی آنها را میخواهید؟ نقشهاش اینجاست. میخواهید بدانید از نظر ما نقاط ضعف آنها کجاست؟ اینجا، اینجا و اینجا. میخواهید بدانید ما فکر میکنیم آنها به حملات هوایی چگونه واکنش نشان میدهند؟… از ما بپرسید، ما جوابش را داریم… این دوران بیسابقهای در روابط ایران و امریکا از زمان انقلاب بود. مذاکره بین ایرانیها و امریکاییها بر روی موضوعی خاص که هردو در آن منافع مشترک داشتند.»
بالاخره امریکا حمله به افغانستان را عملی کرد و ایران با حمایت کردن از ائتلاف شمال افغانستان که بدنهی اصلی آن را تاجکها تشکیل میداد، همکاریهای خود را با امریکا ادامه داد. در کنفرانس بُن، حامد کرزی شخص مورد اعتماد امریکا برای بهدست گرفتن قدرت در افغانستان بود و ایران نیز از او حمایت کرد. جیمز دابینز که تیم مذاکرهکنندهی امریکایی برای تأسیس حکومت جانشین طالبان را رهبری میکرد، در مصاحبهای با مایکل هرش، روزنامهنگار امریکایی بر نقش تعیینکنندهی جواد ظریف تأکید میکند. جواد ظریف در آن زمان معاون وزارت خارجهی ایران در امور بینالملل بود. دابینز در این مصاحبه گفته است که یونس قانونی به نمایندگی از ائتلاف شمال در بُن آمده بود و بهآسانی راضی نمیشد. او ادعا داشت که کابل را فتح کردهاند و قدرت بیشتر دارند و باید بیشترین سهم را در دولت افغانستان داشته باشند. دابینز میگوید: «ساعت ۴ صبح شده بود و ما به لحظاتی بحرانی رسیده بودیم. هیچکس قادر نبود فکر قانونی را عوض کند. نهایتا ظریف با لحنی قاطع، نجواکنان در گوش قانونی گفت: «این بهترین پیشنهادی است که به تو میشود». قانونی گفت، قبول».
اما این همکاریها زیاد دوام نکردند. در جریان سال 2001 امریکا ایران را به داشتن یکی از فعالترین برنامهها برای دستیابی به سلاح هستهای متهم کرد. بعد از آن روابط ایران و امریکا دچار اُفتوخیزهای فروانی شده است. گرچند در دوران محمد خاتمی به هر شکلی، گفتوگوها جریان داشتند. با اینکه جورج بوش، رییس جمهور آن وقت امریکا در سخنرانی سال 2002 خود ایران، عراق و کوریای شمالی را «محور شرارت» خواند؛ اما مقامهای ایرانی قادر بودند امریکا را در میز گفتوگو داشته باشند. در سال 2003 پس از زلزلهی شدید در شهر «بم» ایران که منجر به کشته شدن 50 هزار نفر شد، امریکا کمکهای بشردوستانه برای ایران فرستاد.
میراث محمود
در سال 2005 با به قدرت رسیدن محمود احمدی نژاد در ایران، روابط ایران و امریکا با گذشت هر روز در حال زوال است. با گفتوگوهای تند و سخنرانیهای احساساتی احمدینژاد، حرف رییس جمهور امریکا به واقعیت تبدیل شد و ایران واقعا تبدیل به محور شرارت گردید. ادبیات سیاسی در ایران علیه امریکا تغییر کرد. حضور امریکاییها در افغانستان از دید ایران دیگر برای از بین بردن تروریزم بینالمللی نبود، بلکه امریکاییها با زور وارد افغانستان شدهاند و این کشور را اشغال کردهاند.
با افزایش تنش میان ایران و امریکا، دیگر افغانستان و عراق تقریبا به فراموشی سپرده شدند. در عراق سربازان ایرانی در میدان جنگ با سربازان امریکایی دستگیر میشوند؛ در افغانستان ایران متهم به همکاری و کمک تسلیحاتی با طالبان میشود؛ اما برای امریکاییها مسئلهی مهم، سلاحهای هستهای ایران بود. از هر ترفند ممکن استفاده کردند تا ایران را قانع کنند که دست از کار و تولید روی سلاحهای هستهای بکشند؛ اما ایران با لجاجت تمام، داشتن انرژی هستهای را حق مسلم خود خواندند. در این راه تا که توانستند تاوان پرداختند.
با ازدیاد تحریمها علیه ایران، اقتصاد ایران در دورهی احمدینژاد رو به رکود گذاشت. وضعیت آشفتهی اقتصادی و سیاسی ایران، اقتصاددانان و فرهنگیان ایران را وحشتزده کرد. مردم ایران در اضطراب کامل بهسر میبردند. در این وضعیت نامههای سرگشادهی زیادی به آدرس احمدینژاد فرستاده میشدند. در میان نامهها، نامهی هشداردهندهی 43 تن از اقتصاددانان ایران از جدیترین نامهها در وضع بیسامانی اقتصادی و سیاسی ایران بود. اقتصاددانان ایران در این نامه دولت را مقصر اصلی این وضع میدانند و از دولت میخواهند که در گفتوگو با امریکا محتاطانه برخورد کنند. آنان وضعیت آشفتهی اقتصادی و سیاسی ایران را ناشی از اعمال تحریمهای بینالمللی علیه دولت ایران میدانند. احمدینژاد در انتخابات 88 ایران برای بار دوم به قدرت رسید. اصلاحطلبان و جنبش سبز ایران در این زمان با اعتراضات خیابانی و میلیونی، روند انتخابات ایران را غیرشفاف خواندند و احمدینژاد با تقلب رییس جمهور ایران شد. بعد از آن هیچ فعال سیاسی مخالف دولت احمدینژاد در ایران امنیت نداشت. موسوی، رقیب انتخاباتی احمدینژاد و بسیاری از همگنانش و خانوادههایشان زندانی شدند.
مردم ایران چهار سال دولت ناکارآمد احمدینژاد را تحمل کردند. در این میان فقط رهبر ایران از احمدینژاد خرسند به نظر میرسید. پول ایرانی ارزش خود را در بازار پول از دست داد. رکود اقتصادی دامنگیر ایران شد. آمار بیکاری بالا گرفت. فرار مغزها بیشتر از هر زمان دیگر افزایش یافت. گشت ارشاد اسلامی بهدنبال تطبیق پوشش اسلامی، جوانان ایرانی را در خیابانها آزاد نگذاشت. زندانها پر از زندانیهای سبز شدند. احمدینژاد سال گذشته دولتی با این چنین وضعیت را به حسن روحانی تحویل داد. حسن روحانی باید تا چند سال دیگر به ترمیم اوضاع بپردازد.
میراث حامد
در جریان جابهجایی قدرت در ایران از خاتمی به احمدینژاد و از احمدینژاد به حسن روحانی اما حامد کرزی هنوز بر اریکهی قدرت تکیه زده است و آخرین مزههای قدرت را میچشد. گرچند هنوز نتیجهی انتخابات معلوم نیست و همچنان آیندهی نامعلوم در انتظار افغانستان است.
کرزی اما از روزهایی که تازه قدرت را بهدست گرفته بود تا امروز، همانطور که تغییرات جدی در وضع جسمی و روحیاش آمده است، ذهن و ضمیر و ادبیات سیاسی او نیز تغییر کرده است. رییس جمهوری که در هر سخنرانیاش خطاب به مردم افغانستان، نام جامعهی جهانی و ایالات متحدهی امریکا را نیز میگرفت. این روزها کمتر از امریکا و جامعهی جهانی یاد میکند و بیشتر برای طالبان دل میسوزاند. او طالبانی را که از میدانهای جنگ با سربازان ارتش ملی دستگیر شده بودند و چهرههای سرشناس طالبان را از زندانها آزاد کرد. سخن معروف او که اگر امریکا به ما کمک نکرد، از جای دیگری کمک میگیریم، هنوز از یادها نرفته است. روابط دوستانهی افغانستان و امریکا را یکطرفه کرد. بارها از حملات هوایی نظامیان خارجی بر قریههای افغانستان و از عملیات شبانهی این نیروها شکایت کرد. تا آنجا پیش رفت که از این رفتارهای نیروهای خارجی جلوگیری کند و از اردوی ملی بخواهد که از سلاحهای ثقیله در جنگ با طالبان استفاده نکنند.
افغانستان حالا کشوری است که از لحاظ اقتصادی هنوز نمیتواند حقوق کارمندان و سربازان خود را پرداخت نماید؛ اما رییس جمهورش همچنان بر خروج نیروهای خارجی از افغانستان تأکید میکند. وزیر خارجهی آلمان در آخرین سفرش به افغانستان گفت، اگر توافقنامهی امنیتی میان کابل-واشنگتن به امضا نرسد، دیگر از کمکهای خارجی خبری نیست. حامد کرزی با لجاجت تمام پیمان امنیتی با امریکا را امضا نکرد. آخرین بهانهاش، نظر مردم افغانستان بود که در آخرین لویه جرگه، نمایندگان مردم و جامعهی مدنی با اکثریت آرا تصویب کردند که پیمان امنیتی با امریکا امضا شود؛ اما رییس جمهور باز هم بهانه آورد و امضا نکرد.
از روزی که طالبان از ترس نیروهای خارجی و داخلی به مغارهها پناه برده بودند و قدرت مقابله را از دست داده بودند، تا امروز که در مرزهای مادرشهر کشور (کابل) به جنگ علیه نیروهای امنیتی آمدهاند، تمام این موارد تقصیر دولت آقای کرزی است. در وضع کنونی که جنگ در 32 ولایت کشور جریان دارد، ناامنی در ولایتهای آرام نیز تشدید میشود، ترس و هراس شدید در دل مردم افغانستان جا گرفته است، همه از نبود یک سیاست مدون در راستای همکاری با امریکا و کشورهای خارجی و چگونگی مصرف کمکها سخن میگویند. افغانستان در طی یک دهه مسیرهای زیادی را طی کرده است. بهرغم پیشرفتهای فرهنگیای که در چند سال گذشته اتفاق افتاد، اما اکنون میرود که دوباره به وضعیت 2001 برگردیم. آخرین گزینه برای اثبات ادعای رییس جمهور مبنی بر خودکفایی سیاسی و امنیتی افغانستان، شاید روند انتخابات بود که با سوء مدیریت از اعتبار مردم نسبت به نهادهای حکومتی کاست. مدیریت ناسالم انتخابات، افغانستان را تا مرز جنگهای داخلی به پیش برده است. آشفتگی سیاسی، ناامیدی شهروندان، بالا گرفتن آمار بیکاری، اعتیاد و… میراثِ کارنامهی سیاسی حامد کرزی برای رییس دولت بعدی است. با این تفاوت که ایرانیها دغدغهی آزادی دارند و افغانستانیها دغدغهی نان شب!