مروری بر کتاب «دختران پوشیده از دید کابل»، اثری از جینی نوردبیرگ

منبع: واشنگتن پست

نویسنده: راشل نیوکامب

برگردان: حمید مهدوی

از زمان ورود ایالات متحده در افغانستان در سال 2001، مفکوره‌ی «نجات دادن» زنان افغان توسط سیاست مداران و رسانه‌ها به عنوان توجیه جنگ به کار رفته است. صاحب نظران و کارشناسان با استناد به تصاویر زنانی که به شکل وحشیانه توسط طالبان مورد تعرض قرار گرفته‌اند، استدلال کرده‌اند که یکی از تاثیرات ضمنی حضور جامعه‌ی جهانی در افغانستان، ایجاد دنیای امن‌تری برای زنان این کشور جنگ می باشد.

جینی نوردبیرگ، روزنامه نگار سویدنی که سیزده سال را در جنگ افغانستان گذرانده است، با بررسی وضعیت کنونی زنان افغانستان از طریق یکی از خرده فرهنگ‌های آن‌ها، کار قابل توجه و ظریفی انجام داده است. «دختران پوشیده از دید کابل» به دنبال زنانی که به طور کلیشه‌ای تحت ستم قرار دارند (زنانی که برقع می‌پوشند و به یک ناجی نیازمنداند»، نیست بلکه زنان افغان به عنوان عوامل فعال و دنباله رو فرهنگی را می‌نمایاند که معمولا آن‌ها را در وضع نامساعد قرار داده و انتخاب آن‌ها در زمینه‌ی آزادی و خود مختاری‌شان را محدود می‌سازد.

نوردبیرگ مشخصا روی دختران و زنانی متمرکز است که به بچه‌پوش شهرت دارند، اصطلاحی که عینا به معنای «لباس پوشیدن مانند پسران است»، اما از بچه‌پوش می‌توان به عنوان نقطه آغاز بررسی عمیق زندگی زنان در افغانستان معاصر استفاده کرد. خانواده‌هایی که موفق به داشتن پسر نشده‌اند، دختران جوان‌شان را به عنوان پسران افتخاری تعیین می‌کنند و به آن‌ها اجازه می‌دهند تا آزادانه گشت و گذار کنند و مانند پسران لباس بپوشند و دیگران در اجتماعات‌شان با پیشه کردن سکوت آن را می‌پذیرند. بچه‌پوش‌ها اکثرا در دوران نوجوانی به زنان جوان تغییر حالت می‌دهند، تغییر حالتی که می‌تواند با آسیب‌های روانی برای آن عده ای که با هویت‌های فرضی مردانه عادت کرده‌اند، همراه باشد. تعداد اندکی مانند شاهد، زنی که در سنین نزدیک به سی سالگی‌اش توسط امریکایی‌ها آموزش داده شده است تا به عنوان یک تک تیر انداز شبه نظامی خدمت کند، حالت بچه‌پوشی‌شان را حفظ می‌کنند و از انتظارات سنتی مبنی بر این که باید ازداج کنند و فرزند داشته باشند، طفره می‌روند. شاهد به نویسنده می‌گوید: «برخی از زنان نسبت به مردان شجاع‌تر و قوی‌تراند. من یک جنگجو هستم».

اما مورد آزیتا، عضو پیشین شورای ملی که نوردبیرگ زندگی‌اش با جزئیات بیشتر بررسی می‌کند، یک مورد متضاد است. آزیتا، مادر یک بچه‌پوش است و خودش نیز قبلا یکی از آن‌ها بوده است. آزیتا، که یک زن تحصیل کرده است و در دهه‌ی 1980 در کابل توسط پدرش که با روس‌ها ارتباط داشت کلان شده است، هم از وعده ها و هم از خطری که متوجه زندگی زنان افغان است نمایندگی می‌کند. در بیشتر بخش‌های کتاب از او به عنوان یک سیاست مدار موفق یاد شده است، اما ازدواج او – با پسر کاکایش از روستای اجدادی‌اش که نه تنها فحاش است بلکه زن دیگری نیز دارد، ناپایدار است. او به عنوان یک سیاست مدار رویای ایجاد یک افغانستان بهتر برای دخترانش را در سر دارد.

دلایل این که خانواده‌ها به دختران‌شان اجازه می‌دهند تا مانند پسران باشند، متفاوت‌اند. باورها به شکل گسترده بر این است که خانواده‌هایی که صرف دختر دارند، با اجازه دادن به دختران‌شان تا مانند یک پسر لباس بپوشند می‌توانند چانس‌شان برای داشتن پسر را افزایش دهد. جامعه‌ی افغانستان با خانواده‌ی که پسر ندارد و با تظاهر به این که حد اقل یکی دارند از ننگ نداشتن پسر می‌کاهند، دل می‌سوزاند. پسران نشان امنیت‌اند. در سرزمینی که تاریخ اخیر آن با «بی کاری، فقر و جنگ مداوم» گره خورده است، سازمان‌های اجتماعی – قبیله‌ای             با سنت‌های مردسالارانه‌ی آن، بیشتر تامین کننده‌ی ثبات است تا حکومتی که می‌آید و می‏رود.

فرهنگ افغانی به طور سنتی بچه‌پوش را پذیرفته است و به هر اندازه‌ای که نوردبیرگ با خانواده‌های بیشتر مصاحبه می‌کند، نمونه‌های بیشتر بچه‌پوش آشکار می‌شوند. برخی از بچه‌پوش‌های قبلی در تغییر حالت دوباره‌ی‌شان به جنس مونث راحت بوده‌اند در حالی که برای تعداد زیادی از آن‌ها تغییر حالت برای شان  دشوار بوده است. شکریه که یک پرستار است و سه فرزند دارد، گفت: «من باید فکر و همه چیز در ذهنم را تغییر می‌دادم».

اگر بچه‌پوش‌ها به جای زاده‌شدن، تربییت شوند، تمایل برخی از آن‌ها به ماندن با هویت مذکر را چه توضیح می‌دهد؟ که نه تنها خطر ننگ فرهنگی بلکه خطر خشونت‌های بالقوه را نیز به دنبال خواهد داشت. نوردبیرگ یک تعداد پرسش‌های جذاب را در مورد فرایندهای شکل‌گیری هویت جنسی در فرهنگ‌های دیگر مطرح می‌کند و با استفاده از یک سلسله منابع تاریخی و انسان‌شناسی عمل مشابه در جاهای دیگر را توضیح می‌دهد. در سراسر کتاب، او خودرا ماهرانه میان مطالبش واسطه قرار می‌دهد و هرگز در موقف‌ قضاوت قرار نمی‌گیرد.

نورد بیرگ سازمان‌های کمکی بین‌المللی را بخاطر ادعای‌شان در راستای حل مشکلات در افغانستان انتقاد می‌کند. وی اظهار می‌کند که اگر افغانستان به «قبرستان امپراطوری‌ها» مشهور بوده است، در دوران ما این کشور را می‌توان «میدان آزمایش کمک‌های خارجی» نامید. از سال 2006 تا 2011، میزان کمک‌های انکشافی کشورها و سازمان‌های چندین جانبه به افغانستان  به بیش از 30 میلیارد دالر بالغ شده است که نتایج محدود در پی داشته‌اند و بخش بزرگی از این وجوه کمکی به «سوء مدیریت و فساد» دامن زده است. صرف در جریان یک سال، بیش از 700 پروژه به دختران و زنان در افغانستان اختصاص داده شده بودند، در حالی که اکثریت این پروژه‌ها در مناطق شهری متمرکز بودند و نتایج این پروژه‌ها به سختی محسوس است و به احتمال زیاد با برگشت طالبان وارونه خواهند شد.

ظاهرا طرح‌های موفق در زمینه‌ی آموزش و پرورش و تعداد قابل توجه دانش آموزان ثبت نام شده به رخ کشیده می‌شوند، اما «نیمی از مکاتبی که جدیدا ساخته شده‌اند ساختمان ندارند، تعداد زیاد این مکاتب معلم ندارند، اکثریت دانش‌آموزان هرگز فارغ نمی شوند و یک پنجم دانش‌آموزان ثبت نام شده غیر حاضر دایمی‌اند».

باوجود ناکامی جنگ و کمک‌های خارجی در راستای آوردن بهبود قابل توجه در زندگی اکثریت زنان افغانستان، فضای سیاسی موجود حد اقل فضای موقت را برای دخترانی چون دختران بچه‌پوش فراهم کرده است تا برای‌شان هویتی بسازند. خوانندگان پس از خواندن این کتاب نسبت به دستاوردهای زنان افغانستان که در صورت بازگشت طالبان به قدرت در معرض خطر قرار خواهند داشت، درک بهتری پیدا می‌کنند. نوردبیرگ می‌نویسد که در تاریخ معاصر، زنان افغان نه تنها یک «مسئله» است بلکه زنان «در هسته‌ی خشونت» قرار دارند. پاسخ‌های آسانی وجود ندارند، اما مطالعه‌ی وضعیت زنانی که به دنبال فرار از جنسیت‌شان هستند و آشنایی با چالش‌های فراروی آن‌ها، چشم انداز فراموش نشدنی‌ای از پیچیدگی‌های زندگی آن‌ها را ارائه می‌دهد.

دیدگاه‌های شما

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *