ساعت سه بامداد (پنجشنبه، ۲۰ اسد) ندای اللهاکبر مؤذن در فضای قرارگاه میپیچد. فرمانده سهراب غزنوی سجاده را پهن میکند و به نماز میایستد. بعد از ادای نماز سر بر بالشت میگذارد. از فرط بیخوابی و خستگی بسیار زود به خواب فرو میرود. ساعت شش صبح از این خواب عمیق چشم باز میکند. پوتین نخودیرنگ خود را میپوشد. وقتی کمربند را به کمر میبندد، در ذهنش میگذرد که امروز شدیدترین جنگ را باید رهبری کند. تفنگچه بریتا را از زیر بالشت میگیرد و به کمر میبندد. کلاه را بر سر میگذارد. هنگامی که قیافه خود را در آیینه وارسی میکند ناگهان متوجه میشود که چشمانش گود رفته و صورتش لاغرتر شده است. با خود میگوید؛ این بار که دست دشمن از هرات کوتاه شد باید چند روزی مرخصی بگیرد و خستگی از تن و جان بدر کند.
بهسوی دروازه که قدم برمیدارد، دروازه خانهی خودش و آخرین لحظهای را که دختر سهسالهی خود را در آغوش گرفته، بوسیده و خداحافظی کرده به یاد میآورد. از آن لحظه نزدیک به چهار ماه گذشته است. دلش برای خندهها و شوخیهای نصیبه سهساله تنگ میشود. دست به جیب میبرد و موبایل خود را بیرون میکشد. به عکس دخترک خود در صفحه موبایل نگاهی مهرورزانهی پدری میاندازد. لبخند محوی همراه با دلتنگی در کنج لبش مینشیند. موبایل را در جیب میگذارد.
دروازه را باز میکند و با گذشتن از دهلیز قدم به صحن قرارگاه میگذارد. آفتاب روز بیستویکم اسد تازه طلوع کرده است. نسیم ملایم صبحگاهی حس زندگی را بیدار میکند. هرات یک روز دیگر را آغاز کرده است اما یک روز بسیار سخت و دشوار را.
غزنوی که فرمانده یکی از کندکهای قولاردوی ظفر است امروز باید جنگ دشوار و سنگینی را رهبری کند: «سر نظام رفتم تا به افرادم مورال و هدایات لازم را بدهم.»
افراد تحت فرماندهی غزنوی در صفهای منظم در نظام صبحگاهی ایستادهاند. این فرمانده جوان اردوی ملی رو به فرماندهان تولی، بریدملان و سربازان ایستاده میگوید: «برادران، امروز روز سرنوشتسازی است. همانطور که تاکنون وظیفهی پاسداری از هرات را فداکارانه انجام دادهایم، امروز هم از شما میخواهم که با توکل به الله با تمام توان خود از این شهر و مردم خوب پاسداری کنیم.» پس از این هدایات فشرده، فرماندهان تولی این کندک سربازان را آماده سوق به جبهه نبرد میکنند.
کندک تحت فرماندهی غزنوی موظف است تا در جبهههای حوض کرباس بجنگد. سلاحها در شامگاه روز قبل پاککاری و آماده شدهاند. مهمات در خشابها و صندوقها جابهجا شده اما مهمات سلاحهای ثقیله ناکافی است. غزنوی میگوید: «از چهار ماه پیش، از اینکه دوستان بینالمللی کمپ ایرنا را ترک کنند، به درخواستهای ما مبنی بر اکمال مهمات سلاحهای ثقیله پاسخ رد میدادند. پیش از آن تمام مهمات و کمبودیهای ما را اکمال میکردند.» نیروهای بینالمللی بهتازگی هرات را ترک کردهاند. با آنهم فرمانده غزنوی نگران نیست؛ زیرا قولاردوی ظفر هم به لحاظ شمار نیرو و هم به لحاظ آمادگی جنگی توانایی نبردهای سنگین را دارد.
فرمانده غزنوی سوار تانک میشود و پیشاپیش نیروهای خود سوی حوض کرباس حرکت میکند و به سرعت در آنجا مستقر میشوند. نیروهای تحت فرماندهی امیر اسماعیلخان نیز در حوض کرباس موظف اند. پیش از در گرفتن جنگ، فرمانده غزنوی نزد امیر اسماعیلخان میرود: «حاجی امیر را حدود دوونیم هزار رزمنده همراهی میکردند. اراده حاجی امیر در دفاع از هرات مستحکم بود. حرف و عملش صادقانه و وطندوستانه بود.» صداقت و پایمردی امیر اسماعیلخان قوت قلب فرمانده غزنوی میشود.
جبهههای جنگ مشخص و نیروهای اردوی ملی و مردمی در مواضعشان جابهجا میشوند. ساعتی میگذرد که طالبان هجوم میآورند. جنگ شدیدی در میگیرد. سنگینی و شدت جنگ به قدری است که امیر اسماعیلخان با افراد تحت فرماندهی مجبور به ترک خط آتش میشوند. غزنوی میگوید: «حاجی امیر مجبور به عقبنشینی شد و با نیروهای خود ساحه را ترک کردند. حق داشتند چون آنها افراد ملکی بودند، مهارت و امکانات جنگی کافی نداشتند.»
در این هنگام فرمانده غزنوی با سرپرست لوا در تماس میشود اما پاسخی دریافت نمیکند. با جنرال گلنبی احمدزی که بهتازگی فرماندهی قولاردوی ظفر را به عهده گرفته است در تماس میشود تا نیروهای حمایتی درخواست کند؛ اما احمدزی نیز تماس او را بیپاسخ میگذارد. غزنوی میگوید: «در حالی که جنرال گلنبی احمدزی گفته بود شما جنگ را ادامه دهید. من قوای حمایه روان میکنم. اما وقتی تماسم را جواب نداد، با خود گفتم حتما کدام گپی است.»
جنگ شدت میگیرد. دو تن از فرماندهان تولی این کندک میآیند و به غزنوی پیشنهاد میکنند که دست از جنگ بکشند: «فرمانده جلال پنجشیری و فرمانده مبارز وطنجار آمدند با گلایه گفتند که قوماندان صاحب ما را به کشتن میدهید. خطهای دیگر شکستهاند. من با ناراحتی گفتم؛ نه، باید بجنگیم. آنها راست میگفتند بعضی از خطها شکسته بودند، نمیدانم سازماندهی شده بود یا کدام گپ دیگر بود.»
جنگ لحظهبهلحظه شدت میگیرد. سربازان و افسران این کندک همه ناراحتاند. بالاخره، فرمانده غزنوی به نیروهای خود میگوید که باید یک کیلومتر عقبنشینی کنند: «گفتم یک کیلومتر عقبنشینی میکنیم. من پیشاپیش شما حرکت میکنم. تا زمانی که نگفتهام شما سرعت خود را کم نکنید.» در مسیر عقبنشینی به کمین دشمن برمیخورند. راکتی بهسوی تانک فرمانده غزنوی شلیک میشود اما از آنجا که سرعت او زیاد است راکت به تانک تعقیبی غزنوی اصابت میکند. تانک کمی تخریب میشود. با آنهم میتواند خود را تا یک کیلومتر تعیین شده برساند. در این هنگام زنگ موبایل فرمانده غزنوی به صدا در میآید: «جنرال گلنبی احمدزی زنگ زد که خود را به چوک گلها برسانید و در آنجا کمربند دفاعی افراز کنید.»
غزنوی با همرزمان خود به استقامت چوک گلها حرکت میکنند. در چوک گلها با نیروهای کندک اول به فرماندهی اسنفدیار پنجشیری و نیروهای کماندو به فرماندهی عبدالحمیدخان میپیوندند. غزنوی و این دو فرمانده با هم مشوره میکنند. فرمانده پنجشیری پیشنهاد میدهد که همه به تخت سفر بروند. غزنوی موافقت میکند اما نظر فرمانده عبدالحمیدخان این است که از مسیر انجیل و گذره با شکستن خطهای دشمن به قولاردو بروند. غزنوی از آنجا که سه سال در انجیل و گذره فرماندهی تولی ضربتی را به عهده داشته با رفتن از این مسیر مخالفت میکند: «گفتم من با این ساحات کاملا آشنا هستم و اطلاعات دقیق دارم. رفتن از این مسیر هزینه بالا دارد.»
بالاخره هرسه فرمانده با نیروهای خود به ولایت میروند. نیروها در اطراف ولایت جابهجا میشوند. سه فرمانده میروند داخل ساختمان ولایت میشوند. میبینند که امیر اسماعیلخان، معین امنیتی و سرپرست لوای اول در آنجا حضور دارند و رایزنی میکنند که چگونه به قولاردو بروند. غزنوی میگوید: «وقتی دیدم که گپ به اینجا رسیده و عزم جنگ وجود ندارد، پیشنهاد دادم که طرف اسلامقلعه برویم. دشمن فکر میکند که ما طرف لوای سرحدی عقبنشینی کردهایم. از آنجا از مسیر سرکت حلقوی به قولاردو برویم و نیروها را بازآرایی کنیم و تصمیم نهایی را بگیریم.» پیشنهاد پذیرفته میشود. این سه فرمانده همراه قومندان امنیه هرات از ساختمان ولایت خارج میشوند تا نیروها را بهسوی اسلامقلعه سوق دهند. در این هنگام از اطراف ولایت دوباره آتش جنگ شعلهور میگردد. قوماندان امنیه زخمی میشود. دشمن بعد از چند دقیقه تبادل آتش پا به فرار میگذارد.
فرمانده غزنوی همراه با فرماندهان واحدهای دیگر و امیر اسماعیلخان به سمت اسلامقلعه راه میافتند. با دور زدن اسلامقلعه، نزدیک شام به قولاردوی ظفر میرسند. شب میگذرد و صبح میشود. تمام فرماندهان، بریدملان و سربازان در نظام صبحگاهی در صفهای منظم ایستاده میشوند تا هدایات بزرگان را بشنوند. جنرال گلنبی احمدزی هدایات را اینگونه ابلاغ میکند: «میجنگیم. نمیگذاریم هرات سقوط کند.» اما نیمساعت نمیگذرد که جنرال گلنبی احمدزی همراه با امیر اسماعیلخان و بقیه بزرگان به سمت دو هلیکوپتری که در میدان فوتبال قولاردو آماده پرواز اند، حرکت میکنند. تمام نیروها خشمگین میشوند. با سلاحهای ثقیله هلیکوپترها را نشانه میگیرند و هشدار میدهند: «اگر فرار کنید هلیکوپترها را سرنگون میکنیم.»
جنرال گلنبی احمدزی با همراهان خود از میدان فوتبال برمیگردند. رهبری قولاردوی ظفر فرو میپاشد. نقاب خیانت در پیش چشمان بهتزده همهی نیروها به خاک میافتد. در میانه هرجومرجی که بر پا شده است، قراولهای قولاردو بهروی دشمن باز میشوند و اینگونه پانزده هزار نیرو با امکانات نظامی خوب خلع سلاح میشوند.
یادداشت: به جز نامهای امیر اسماعیلخان و گلنبی احمدزی، بقیه نامها در روایت «سقوط به روایت سرباز» مستعاراند.