حکومتهای قبلی، در دودههی گذشته، در برخورد با روحانیان و مدارس دینی با احتیاط بسیار برخورد میکردند. حکومتهای حامد کرزی و محمداشرف غنی با پشتیبانی و دخالت مستقیم کشورهای قدرتمند غربی سر کار آمده بودند. این واقعیت سبب شده بود که این حکومتها هیچ وقت نتوانند اتهام «دستنشانده بودن» را از سر خود دور کنند. به همین خاطر، حامد کرزی و اشرف غنی میکوشیدند به هر قیمتی تأیید ملاها را با خود داشته باشند و از دوری و آزردگی آنان از حکومت جلوگیری کنند. آنان میدانستند که در افغانستان هر که با ملا در افتد، بر افتد. پایگاه بسیار گسترده و محکم روحانیان در میان مردم باعث شکل گرفتن دو روند دیگر شد:
یک، حکومت از ترس واکنشهای مردمی هرگز خود را با روحانیان در تقابل قرار نمیداد. حتا در مواقعی که روحانیان و خطیبان معروف صریحا از سرنگونی حکومت به روشهای خشونتآمیز و تروریستی حمایت میکردند، مقامات حکومتی ساکت میماندند.
دو، روحانیان و خطیبان ضدحکومت متوجه شده بودند که در حکومت جمهوری از مصئونیت کامل برخورداراند و میتوانند بدون هیچ ملاحظه یا واهمهیی از طالبان یا گروههای تروریستی دیگر حمایت کنند.
مولوی مجیبالرحمان انصاری در چنین فضایی رشد کرد و آوازهی بلندی یافت. او میدانست که پایگاه اجتماعی محکمی دارد و حکومت حاضر نیست خصومت این پایگاه اجتماعی را علیه خود برانگیزد. به همین خاطر، انصاری هر روز بیشتر از روز گذشته و هر ماه شدیدتر از ماه قبل به تبلیغ اندیشههای افراطی خود ادامه داد. مطمئن بود که حکومت جمهوری به حصر یا حذف فیزیکی او دست نخواهد زد.
این اطمینان مولوی در دوران حاکمیت طالبان بیشتر شد. امارت اسلامی دقیقا همان مدل حکومتی بود که او آرزو داشت روزی بر افغانستان حاکم شود. او در حمایت از این حکومت تازه تا آنجا پیش رفت که در مجلس بزرگی از علمای طرفدار امارت به صراحت گفت هرکسی که در برابر امارت بایستد باید گردن زده شود.
مولوی انصاری با همان حکمی که در آن مجلس داد در واقع حکم اعدام خود را نیز صادر کرد. به این دلیل: حکومت طالبان مخالفان زیادی دارد. یکی از این مخالفان رقیب مشهور و سرسختی است بهنام گروه داعش که (به گواهی گزارشهای متعدد) در برابر امارت ایستاده است. حکم گردن زدن مخالفان امارت در حقیقت حکم گردن زدن نیروهای داعش هم بود. با این حکم شدید، مولوی انصاری خود را عملا بهعنوان یک هدف ترور نشانی کرد. وقتی که گردن زدن مخالفان به این سادگی جواز مییابد، فقط کافی است که گروهی چون داعش به این تشخیص برسد که خود مولوی انصاری نیز هدف درجهیک مشروعی است.
اگر ترور انصاری کار داعش نباشد، آن انتحاریای که مأموریت یافته بود او را از بین ببرد -هر کسی که بود- باز در واقع همان حکم خود انصاری را اجرا کرد. اصلا مهم نیست که خود انصاری خود را حامی صدیق امارت میدانست. فقط کافی بود کسی در درون همین امارت بر این باور باشد که انصاری به طریقی علیه امارت ایستاده است. حکمش؟ گردن زدن.
وقتی میگویید کسی که در برابر حاکمیت موجود بایستد حکمش اعدام است، کافی است که کسی در درون همان حاکمیت تصورش این باشد که شما نیز از مخالفان حاکمیت هستید. فقط کافی است کسی وفاداری و تعهد و سرسپردگیتان به حاکمیت را مشکوک یا مردود بداند. آن وقت همان حکمی که شما برای دیگران دادهاید، بیدرنگ علیه خودتان اجرا خواهد شد.
این چرخهی قتل و جرح و ترور وقتی متوقف میشود که جان آدمی در این سرزمین ارزش پیدا کند و این ارزش با معیار عقیده، نژاد، زبان، مذهب، طبقهی اجتماعی و تعلقات سیاسی و گروهی سنجش نشود. شهروندان افغانستان وقتی میتوانند از این چرخاب خونین بیرون بیایند که بپذیرند در این ملک جان همهی آدمها سزاوار احترام و محافظت است. مولوی مجیبالرحمان انصاری را آن نسخهیی کشت که او برای سرکوب مخالفان تجویز میکرد.