نویسنده: نورالله نوایی
با دختر کوچکم میخواستم از طبقه دوم فروشگاه به طبقه کف بیاییم. چون او بر کالسکه نشسته بود، نمیشد با زینه برقی پایین شویم. دکمه لیفت را فشار دادیم. چند ثانیه بعدتر دروازه باز شد، اما قبلتر از ما خانمی با دو فرزندش داخل لیفت بودند. دخترک بزرگترش خواست از لیفت بیرون بپرد، اما زن مانع شد و برایش گفت که هنوز مانده، به طبقه کف میرویم. خوب ما هم پیش رفتیم تا داخل لیفت شویم، اما به مجردی که نزدیک شویم، خانم دست دخترش را گرفت و کالسکه طفلش را به بیرون هل داد و گفت که «برآییم برآییم!» او در برآمدن حتا طرف من نگاه نکرد و به سرعت رفت.
من گیج شدم از رفتار او که با حرف اولش متناقض بود، انواع تفسیرها میتوانست از عمل او انجام داد. به ظاهر یک رفتار سادهای بود از یک انسانی، اما برای من که هفت ماه میشود در یک جای شبیه اردوگاه جدا افتاده از باقی شهر زندگی میکنم، این رفتار ساده میتوانست تفسیر ناخوشایند داشته باشد. اینکه او از دیدن منی متفاوت و خارجی احساس انزجار و هراس کرده باشد و با برآمدن از لیفت خواست آن را نشان دهد.
تفسیر دیگر هم میتوانست وجود داشته باشد. او شاید کاری یادش آمد، خریدی که از مغازههای طبقه دوم باید انجام میشد و یادش رفته بود یا دلش سوخت، گفت این مرد هم طفلی داخل کالسکه دارد بگذار راحت باشند و غیره. از شما چه پنهان، من از داشتن حق انتخاب بر سر گزینش این تفاسیر کیف کردم. هرچند اگر این رخداد پس از چندین رخداد ناخوشایند دیگری ناشی از غریبه و جنگزده بودن پیش میآمد، متوجه حق انتخاب خود شدن شاید خیلی وقت میبرد.
از تأملات روانشناختی که بگذریم، هدفم از یادداشت این رخداد اما چیزی دیگر بود. خانم مذکور به غیر از بیرون زدن از لیفت و کشیدن فرزندانش با خود برخلاف سخن اولش، کار دیگری نکرد. اگر به سمت من مثلا لبخندی میزد، طوری که اینجا خیلی معمول است یا اگر دشنامی میداد، تفسیر من بیشتر جهت مییافت و واقعیت نیت او روشنتر میشد. چون در هر یک از این دو صورت برای من واضح میشد که نیت او چه چیز است.
او اما چیزی از این دست نگفت و کار دیگری نکرد. حالا فرض بگیریم که او بهخاطر احساس انزجار و نفرت از یک خارجی از لیفت بیرون شد و دست به یک پرخاش انفعالی زد. دلیل عمدهی این کار چه میتوانست باشد. چه چیزی او را از بیان انزجارش بر زبان باز داشت؟ او میتوانست آشکارا پرخاشگری کند و مرا از داخل شدن به لیفت ممانعت کند. دو لیفت دیگر هم کنار ما بود، میتوانست بگوید با یکی از آنها پایین بروم، اما او این کار را نتوانست. دلیل عمدهی این ناتوانی زور قانون و هنجار حاکم در اینجا است که علیه خارجیستیزی و نژادگرایی در این کشور وجود دارد.
وقتی شما احساس و فکری دارید که علیه قانون و هنجار غالب است و در نزد اخلاق عمومی پسندیده نیست، تبدیل کردن آن به عمل نیرو و ارادهی خیلی بیشتر و بالاتر میخواهد. چون در ذهن تان هزینهی چنین عملی بالا است، حتا اگر احتمال دیده شدن از سوی ناظران رسمی و غیررسمی یا مواخذه شدن خیلی کم باشد. مثل شرایط ما که در آن شاید من هیچ کاری نمیکردم یا نمیتوانستم.
اینکه دلیل برآمدن آن خانم شاید انزجار از خارجی باشد فقط یک تکماجرا و امر غریب نیست، بلکه یک امر دارای پسزمینه و مؤیدات فراوان است و یک اندازه طبیعی هم مینماید. چند روز قبل که با یکی از مأموران بلندپایه شهری دیداری داشتم، او در این خصوص خیلی رک و پستکنده حرف میزد. باکی نداشت از اینکه بگوید مادرکلانش از گروه جوانان نازیها بوده است.
او از مشکلات موجود، اینکه مثلا برخی مردم این شهر از اردوگاه ما نفرت دارند، اینکه به آوارگان اکراینی بیشتر روی خوش نشان میدهند تا امثال ما، آشکارا گفت و ابراز ناخرسندی کرد. حرف او معنیاش این بود که اینجا نژادپرستی، بیگانههراسی و نفرت وجود دارد که باید از آن آگاه بود و علیه آن اقدام کرد و خوشحال بود که هر روز صبح از کنار مکتبی عبور میکند و در آن آمیزهای عجیبی از رنگها، نژادها و فرهنگهای مختلف را در یک مکتب میبیند. از نظر او، یک چنان جامعهی رنگ رنگ اما بردبار به نفع همه است.
اقداماتی که در این کشور علیه نژادپرستی کردهاند و میکنند تا حدی قابل ستایش و مایه خوشی است. با این حال، خیلیها به غلط، فکر میکنند که در غرب مشکلاتی از جنس نژادپرستی، تعصب قومی و مذهبی وجود ندارد. واقعیت این است که این مشکلات احتمالا با نوع بشر گره خورده است. هرجایی که گروههای انسانی باشند، معضلات انسانی از این دست قدعلم میکنند.
اما یک تفاوتی که اینجا است، ایستادن قوانین و مقررات رسمی دولت و هنجارهای اخلاقی غالب برعلیه چنین تعصبات و آسیبپذیریهای انسانی است. چنین نیست که در غرب همگی عاشق همگی باشند، همه از دل و جان حقوق بشری بیندیشند؛ بل اندیشهها، نیتها و گرایشهای خطرناکی در هر گوشه و کنار وجود دارند. چون شاید این چیزها همزاد بشری است که ما میشناسیم.
اما به قول مارتین لوتر کینگ پسر، رهبر فقید مبارزه حقوق مدنی آمریکا «این شاید درست باشد که قانون نمیتواند کسی را وادار به دوست داشتن من کند، اما میتواند او را از اینکه مرا بتواند محاکمه صحرایی کند باز میدارد و این خیلی مهم است.»
غرب توانسته به نوعی بر این آسیبپذیری بشری، دستکم در مناسبات داخلی خود غلبه کند. جوانب حقوق بشری غرب براساس درسهای بزرگ تاریخی امکانپذیر شده است. یکی از پیامدهای خواسته یا ناخواستهی علم و تلاش برای دانستن همهچیز آشکار شدن پلشتیهایی است که تاریخ بشر از آن انباشت شده. کشتارها، بردهداری، خشونتهای فرقهای و قومی، قتل عامها، نسلکشیها و خیلی فاجعههای دیگر بشری شناخته، نامگذاری و نشانی شدهاند.
اینها جوانب سیاه تاریخ بشری است که هر جامعهی میخواهد از آن بری باشد. وقتی انسانها این فاجعهها را شناختند، توان همدلیشان با قربانیان آنها افزایش مییابد و اکثریت گرایش ندارند با قاتلان و غاصبان بزرگی در یک صف قرار بگیرند.
با نشانهگذاری در قوانین و فرهنگ، تدابیر خاصی برای گرایش و حرکات مشابه آنچه فاجعههای امثال هولوکاست را ممکن ساخت، توان بازدارندگی و جلوگیری از تبدیل شدن گرایشهای خشونتبار و بیمارگون بشری به فرهنگ و سیاست عمومی بالاتر میرود. با این همه انسان در برابر غلبه عواطف دیوانهوار بر عقلانیت و شفقت خود آسیبپذیر است. حرکت جوامع بشری بهسوی آینده مانند رفتن بهسوی ظلمات است؛ اما غرب به کمک نورافگنهای نیرومند دانش و حافظه تاریخی قوی، اندکی وضعیت را روشنتر میبیند و تا جایی قادر شده نشانههای راهها و مسیرهای خطرناک را زودتر ببیند.
از همین رو، اینجا سعی کردهاند سیاست را تا حدودی بر «آنچه درست است»، نه بر آنچه «من یا این و آن گروه فکر میکند درست است»، بنا کردهاند. به همین دلیل، بهعنوان مثال در ایالتی که من زندگی میکنم شانس دختر کوچک من و شانس دختر کوچک آن زن که نخواست در یک لفت با ما سوار شود، حتا شانس کودک نخستوزیر این ایالت اگر در یک وقت برای کودکستان ثبت نام کرده باشند (اینجا کودکستانها خیلی مزدحم اند و هرکس باید خیلی وقتتر کودکش را ثبت نام کند و منتظر بماند) برای وارد شدن به کودکستان یکسان است. هیچکسی قادر نیست این شانس را تغییر دهد. حتا اگر بخواهد یا دوست داشته باشد یا نداشته باشد. دلیل این امر این است که احساسات و افکار و حرکات فردی انسان آنی و آسیبپذیر اند، طوری که به هیچ وجه قادر نیستند حجم عظیمی از درسهای تاریخی بشر را ملحوظ دارد. از این رو، آن را باید در هر صورت تابع قوانین و هنجارهای برآمده از عقلانیت جمعی و خروجی بحث و گفتوگوی آزادانه ساخت و برای جلوگیری از فاجعههای مشابه نشانهگذاری برجستهای انجام داد تا ذهن و روان بشر را هر لحظه تلنگر بزند.