اطلاعات روز

گزارش از غرب (۶)؛ سیاست توانمندسازی هر فرد

نویسنده: نورالله نوایی

به مجرد جابه‌جا شدن ما در آلمان، ما را در نهاد دولتی به‌نام جاب سنتر یا همان مرکز اشتغال خواستند. این مرکز به بیکاران بدل‌اعاشه پرداخت می‌کند که همه‌ساله بر حسب نیازهای معیشتی افراد محاسبه می‌شود. در کنار چیزهای دیگر، یک بخش، اسناد تحصیلی و کاری ما را خواستند و در مورد این‌که چه کاری کرده و چه کاری می‌خواهیم در آینده بکنیم مصاحبه کردند. به ما گفته شد که اسناد ما باید ترجمه و معادل‌یابی شوند و ما هم باید زبان آلمانی یاد بگیریم.

هدف از این مصاحبه بررسی شرایط ما برای کار بود و معنی‌اش این‌که «برو کار کن! ما تو را در یافتن شغل همکاری می‌کنیم، اما باید به‌دنبال کار باشی.» البته مجبور نیستی در این مرکز خود را ثبت کنی، در آن صورت از بدل معاش بی‌کاری نیز مستفید نخواهی شد. مرکز برای تمام خارجی‌ها که پذیرش اقامت و کار را در آلمان گرفته اما هنوز کار نیافته به شکل ماهوار کمک پولی می‌کند. در واقع، این مرکز همه کسانی را که ساکن آلمان اند، اجازه اقامت و کار دارند و یا شهروند این کشور اند اما بیکار و جویای کار اند، پوشش می‌دهد. اگر ضرورت باشد کمک می‌کند تا افراد آموزش‌های لازم نیاز بازار کار را دریافت کنند. مثلا هزینه یادگیری زبان آلمانی، تحصیلات کوتاه‌مدت تکمیلی و حرفه‌آموزی را می‌پردازد.

هر فردی که بالای هژده سال و پایین شصت‌وپنج سال سن داشته باشد شامل این روند می‌شوند. این در واقع تطبیق اقتصاد مختلط آلمانی است، آنچه که خود آن را اقتصاد بازار با اصول اجتماعی می‌خواند. این اقتصاد همان‌گونه که از نامش پیدا است، اقتصاد بازار است، دولت و سازمان‌های دولتی در جریان آزاد عرضه و تقاضای کالاها و خدمات دخالت نمی‌کند. همه چیز را بازار تعیین می‌کند، اما دست به اصطلاح نامرئی بازار نیز کاملا باز نیست. عدالت و همبستگی اجتماعی کرانه‌های این آزادی را از طریق سیاست‌گذاری‌های مناسب دولت تعیین می‌کند.

بنا دولت ملزم است تا دست همه کسانی را که به هر دلیلی از خوان رنگین بازار مستفید شده نمی‌توانند، بگیرد. بنا کودکان، کهن‌سالان، افراد دارای نیازهای خاص که کار نمی‌توانند، بیکارانی که به دلایلی کار یافت نمی‌توانند، از سوی دولت کمک پولی می‌شوند. آنانی که از این جال نیز پایین افتند، کمک‌های متفاوتی مثل سرپناه‌های جمعی و غذا در مکان‌های خاصی برای‌شان فراهم است.

پناه‌جویان نیز شامل مستحقان این کمک‌های اقتصادی می‌شوند، از این رو آلمان جاذبه زیادی برای پناه‌جویان عالم دارد. این سیستم اما، به نظر من صرفا برای جذب متخصصان یا کارگران ماهر عیار نشده است، بلکه براساس دغدغه‌های انسانی بنا شده است که هدف آن تأمین درجه‌ای از عدالت اجتماعی در جامعه است. از این رو، آلمان ممکن است در جذب نیروهای متخصص از رقبای بین‌المللی دیگر کم بیاورد، با این حال، در همین شهر کوچکی که من زندگی می‌کنم، بنا بر ضرورت زندگی داکتران زیاد مصری، سوری، ایرانی و غیره را دیده‌ام که همه تمام یا بخشی از تحصیلات خود را در کشورهای اولی‌شان به پایان رسانده‌اند. این مسأله وقتی هزینه‌های تحصیلی و ضرورت جامعه به نیروی متخصص را در نظر بگیریم حرف مهم است. بنا این سیستم در کل بازدهی مثبتی برای جامعه دارد، حتا اگر به ظاهر کاملا یک‌جانبه و فداکارانه به نظر می‌رسد.

حرف مهم اما پیامدهای اجتماعی و اقتصادی این نظام است. شما اولا آن‌گونه که یکی از آمیزه‌های نظام سرمایه‌داری است، به‌کار و پیکار ترغیب می‌شوید، یعنی پاداش کار و تلاش از نظر پولی و رفاه خیلی بالا است و در یک اقتصاد فارغ از آمیزه سوسیالیستی، جزای تنبلی فقر تمام و سقوط در مغاک دربه‌دری است. اما در نظام آلمان علاوه بر پاداش و مجازات موجود، هرچند مثل امریکا مثلا خیلی بالا و پر زرق‌وبرق نیست، نوعی توانمندسازی و دستگیری نیز وجود دارد که شما را وادار به‌کار و استقلال مالی می‌کند.

دولت دست شما را در یافتن کار می‌گیرد. از این رو، بدل‌اعاشه بیکاری مشروط است، یعنی اگر شما در جست‌وجوی کار باشید پرداخته می‌شود. معنای این حرف این است که توصیه‌های مرکز اشتغال را باید به‌کار ببندید و به کاغذبازی‌های آن پیوسته درست پاسخ دهید. شما از یک‌سو از سقوط نکردن در مرز نافی کرامت انسانی مطمئن هستید، در عین حال ناچارید خود را مطابق ماشین اقتصادی این کشور عیار کنید تا کار بیابید. از سوی دیگر، مخاطب مرکز اشتغال فرد است، نه خانواده. حساب هر فرد بالغ در واقع جدا است.

نتیجه این می‌شود که مثلا اگر شما از فرهنگِ می‌آیید که در آن زنان کار رسمی نمی‌کنند، مثل آنچه در اکثر نقاط افغانستان شایع است، این‌جا به ناچار برای مستفید شدن از کمک‌های دولت زنان باید وارد مرحله آمادگی برای کار شود. کسی که مثلا نمی‌خواست زن و دخترش در بیرون کار کند، حالا ناچار باید آنان را بفرستد که سر صنف درس با مردان و زنان بیگانه بنشیند. بدیلش این است که زنان و دختران از کمک‌های دولت محروم شوند و مردان خانواده آنقدر درآمد داشته باشند که خانواده از آن کمک‌ها بی‌نیاز شود. چیزی که اغلب، به‌خصوص در اوایل با توجه به هزینه بالای زندگی، اگر ناممکن نباشد، خیلی دشوار است.

پیامد ناخواسته این نظام برای چنین خانواده‌ها آزادی نسبی و گاهی باسواد شدن زنان است. زنان چهل و پنجاه‌ ساله مثلا که در تمام عمر مکتب را ندیده و هیچ وقت فرصت داده نشده خواندن و نوشتن را یاد بگیرند، این‌جا به جبر زمانه از نعمت سواد برخوردار می‌شوند حتا اگر از آن پس هیچ وقت کار رسمی در بیرون خانه نکنند.  

همین روش در مورد اطفال نیز دنبال می‌شود. فرزندان پناه‌جویان به مجرد جابه‌جا شدن به مکاتب معرفی می‌شوند. دست‌کم یک میلیون آواره اوکراینی طی چند ماه به آلمان سرازیر شده‌اند. از این میان قرار مشاهدات، احتمالا نیم یا بیشتر از نیمی این تعداد کودکان و نوجوانان اند. فراهم کردن صنف درسی برای این شمار کودکان تحسین‌برانگیز است. این فقط برای کودکان اوکراینی نیست، بلکه پناه‌جویانی که به شکل قاچاقی می‌آیند نیز کودکان‌شان در اسرع وقت به مکتب فرستاده می‌شوند. مهم‌ترین دلیل این سرعت عمل و توجه به درس و تعلیم کودکان اصل پذیرفته‌شده اجتماعی و حقوقی است که هر فرد انسانی باید توانمند شود تا به‌عنوان واحد فعال و مؤثر جامعه بتواند زندگی کند، کار کند، استقلال اقتصادی داشته باشد و استعدادهایش را بروز دهد؛ این حق وی است. دلایل متعدد اقتصادی، اجتماعی، سیاسی، حقوق بشری و اخلاقی پشت این اصل قرار دارد.

نتیجه این روند این می‌شود که جامعه و دولت شهروندان را فرصت و امکانات می‌دهند تا توانمند شوند و بتوانند به‌عنوان عضو فعال نقش ایفا کنند. جامعه حاصل‌شده چنان است که در آن بدون تعلیم و تحصیل، استقلالیت اقتصادی و مهارت‌های لازم، شغلی متناسب به بازار کار روز یافت نمی‌شود و بقا و رفاه فرد به چالش مواجه می‌شود.

اصولا زندگی در چنین جامعه‌ای چنان است که در مقایسه با کشور ما مثلا، هزینه بسیار بالایی دارد. شما باید این هزینه را بپردازید اگر بخواهید زندگی آبرومندانه‌ای داشته باشید. برای این باید از کمک‌های دولتی مستقل و درآمد بالایی داشته باشید. این ممکن نیست مگر این‌که همه‌ی زن و مرد باید کار کنند.

فشار ایجاد شده، خودبه‌خود افراد را بیشتر به‌سوی فردگرایی می‌کشاند. یعنی آنچه که در کشور ما مثلا از سوی خانواده‌ها در برخی مناطق یا گروه حاکم فعلی یک کاری نه چندان ضروری دانسته می‌شود، مثل تعلیم و تحصیل زنان، این‌جا یک ضرورت زندگی تلقی می‌شود که در غیاب آن حتا یک عبور و مرور عادی نیز در کشور برای فرد دشوار است؛ چیزی که زندگی آن را به‌شدت اقتضا می‌کند. انبساط و توسعه اقتصادی-اجتماعی نیازهایی را خلق کرده که برای یک کشور توسعه‌نیافته‌تر غیرقابل تصور است. افراد در تلاش برای برآمدن از عهده این نیازها چنان توانمند می‌شود که سپس علاوه بر حفظ چنان نظام به توسعه بیشتر آن یاری می‌رسانند.