یک سال میشود که دختران دانشآموز بالاتر از صنف ششم، از رفتن به مکتب و حق آموزش محروم اند. یک سالی که دفتر یوناما در افغانستان، آن را غمانگیز و شرمآورد خواند.
سالی که شب و روزهای آن برای دختران دانشآموز، در میان امید و ناامیدی سپری میشود. امید برای بازشدن دوبارهی مکاتب و ناامیدی برای ازهمپاشی رویاهای که صبحِ هر روز را برای تحقق آن با انگیزه و نشاط آغاز میکردند.
دخترانی که شبها با لمس کتاب و کتابچه و بوی خوش کاغذ به خواب میروند و روزها برای شنیدن مژدگانی و خبرهای خوب، پای تلویزیون مینشینند و از بزرگان خانوادهیشان میپرسند که «مکتبهای ما چه وقت شروع میشوند؟»
و اما اینجا در بدخشان، جایی که برای نخستین بار از تاریخِ فعالیت معارف در آن مثل سایر ولایات کشور دروازههای مکاتب بهروی دختران بسته شدهاند، در این مدت بیش از یک سال، رنج و اندوه آموزگاران مکاتب و راهنمای این دانشآموزان، کمتر از دختران دانشآموز نبوده است. آموزگارانی که با قلبهای سرشار از محبت، هر روز برای شاگردانشان مهربانی ارزانی میکردند. افکارشان را نور میبخشیدند، آیندهسازی میکردند و دانشآموزان از آنها خودباوری، دانایی و سازندگی را به ارمغان میبردند.
حلیمه (مستعار)، که آموزگار مضمون علوم دینی در یکی از لیسههای فیضآباد است، میگوید: «اسلام هیچ ممانعتی برای تحصیل دختران وضع نکرده است. اسلامی که اولین آیات نازل شدهاش بر «اقرأ» یعنی «بخوان» امر کرده باشد، چگونه میتواند مخالف آموزش باشد. همین قسم دهها آیت قرآن کریم و احادیث پیامبر اسلام است که بر آموختن علم و دانش تأکید کرده و حتا آن را بالای مرد و زن فرض گردانیده است. در هیچ آیات و احادیثی برای حق تعلیم مرد نسبت به زن تفکیک قایل نشده است. طالبان که خود را یک گروه اسلامی میخوانند، نباید احکام اسلام را تفسیر و توجیه منفعتی و سلیقهای کنند.»
این آموزگار مکتب پوشش دختران دانشآموز و همچنان محتوای کتابهای آموزشی را مناسب میداند و میگوید: «در گذشته هم دختران مکاتب با چادر و لباس منظم و پوشیده بالای درسهایشان حاضر میشدند. مدیران و استادان همیشه متوجه رعایت لباس و نظافت شاگردان بودند. کتابهای درسی همچنان نظر به شرایط، پیشرفت علوم و تکنالوژی و ارتقای سَویه دانشآموزان عیار شده بود.»
مژگان (مستعار)، آموزگار مضامین ادبیات و علوم اجتماعی در یکی از لیسههای دخترانه است. او مادر دو پسر و سه دختر است. فرزندانش همه شاگردان مکتب هستند. اما از میان آنها دو پسر و یک دختر کوچکاش که صنف چهارم است، میتوانند به مکتب بروند.
مژگان تجربه همهروزهاش را حکایت میکند. رویدادی که هر صبح وقت رفتن سه فرزندش به مکتب و برگشت آنها در چاشت با آن روبهرو میشود. او تلاش میکند تا بردباری و تحمل خود را نگه بدارد و در جریان حرفهایش مانع اشکهای خود شود. اما بغض و اندوه آنچنان برگلویش فشار میآورد که دیگر نمیتواند تحمل کند. بعضاش میترکد و اشک گرم بر روی گونههایش شتابان، یکی پیدیگر میدوند.
مژگان میگوید با آنکه درس و آموزش در مکاتب پسران نیز قناعتبخش نیست و پسرانش هر روز برای رفتن به مکتب کمعلاقه میشوند؛ زیاد نگران آنها نیست چون در خانه میتواند درسهای تقویتی همراهشان بگیرد. اما نرفتن دو دخترش که صنف نهم و یازدهم هستند، رنج و اندوه صدساله را بر شانههایش انداخته است.
«هردو دخترم هر شب با خواهر خوردشان در درس و کارهای خانگیاش کمک میکنند. پسرانم که صنف پنجم و هفتم مکتب هستند، همچنان مشکل درسهایشان را نزد خواهرانشان حل میکنند. دخترانم هر صبح وقتی خواهر خوردشان را آمادهی رفتن به مکتب میکنند، به خوبی حسرت و آرزوی رفتن به مکتب را در چشمهایشان میبینم. بارها وقتی خواهر خوردشان را برای رفتن به مکتب از خانه رخصت کردهاند؛ از دروازه حویلی گریهکنان به اطاقشان برگشتهاند و لباسهای مکتب شان را از الماری بیرون کشیده و در آغوش خود گرفتهاند. اگر مکاتب فعال میبود، امسال دخترم شامل دانشگاه میشد.»
مژگان اشکهایشرا از چشمهای سرخ و پندیدهاش با گوشهی چادرش پاک میکند و میگوید: «صرف نظر از اینکه من یک معلم هستم؛ یک مادر چقدر میتواند شاهد نابودی شور و اشتیاق و آرزوهای فرزندانش باشد. با وجود شرایط بد اقتصادی، تمام تلاش و توجه ما برای درس و تحصیل اولادهایمان بود تا در آینده بارِ دوش جامعه نشوند و اشخاص مفید در جامعهی خود باشند و به مردم خود خدمت کنند. این آرزوی هر مادر و پدر برای فرزندانشان میباشد.»
رخشانه (مستعار)، آموزگار مضمونهای ساینسی است. او مدرک لیسانس از رشته فیزیک دارد و یازده سال است که بهعنوان معلم در لیسههای پسران و دختران در فیضآباد و دو ولسوالی بدخشان، مصروف آموزش بوده است. رخشانه در این همه سالها به حل معادلات و فورمولهای ریاضی، فیزیک و دیگر مضامین ساینسی پرداخته است. انگشتهایش از اثر نوشتن با تباشیر بر روی تختههای سیاه، لاغر و استخوانی شدهاند.
رخشانه مادر چهار فرزند است؛ یک دختر و سه پسر. فرزندانش همهروزه برای کسب دانش به مکتب میروند، به غیر از دخترش که صنف دهم شده و اکنون خانهنشین است. این موضوع باعث تشویش و رنج وی شده است.
بسیاریها، بهخصوص دانشآموزان بر این باور هستند که آموزگاران ریاضی و مضمونهای ساینس خشکمجاز و بدخوی هستند؛ اما این باور دربارهی رخشانه صدق نمیکند. او از رفتار و شیوهی درس در صنف با دانشآموزانش چنین میگوید: «مضمونهای ریاضی و ساینس معمولا بهخاطر عدد و ارقام، فورمولها و معادلات پیچیدهاش برای بسیاری از دانشآموزان دلچسپ نیست و خستهکننده است، اما من پس از سال اول تجربهی معلمیام به این نتیجه رسیدم که باید این مضمون را بهگونهی تدریس کنم که دانشآموزان بیشتر بیاموزند و به آن علاقهمند شوند. چون مضامین ساینسی در آزمون کانکور برای راهیابی به دانشگاههای مورد نظرشان؛ از اهمیت خاصی برخوردار است.
به همین خاطر رفتار و گفتار من در صنفهای درسی با دانشآموزان، دوستانه و مهربانانه است. در انجام کارهای صنفی خودم در نقش یک دانشآموز همراهشان اشتراک میکنم تا حس ترس و کمجرأتی در آنها از بین برود. برای دانشآموزانی که استعداد کمتر در مضمونهای ساینسی داشتند، برنامههای جداگانه میگرفتم. تلاش میکردم تا در آنها انگیزه و خودباوری ایجاد کنم. حتا گاهی به مشکلات خانوادگی برخی دانشآموزان رهنمایی و رسیدگی میکردم.»
رخشانه با آنکه روزانه برای آموزش دختران پایینتر از صنف ششم به مکتب میرود، اما با اندوه میگوید که دلتنگ دانشآموزان صنفهای که پیش از این به آنها درس میداد، شده است. «من یک دختر دارم که هر روز برای برگشت دوباره به درس و مکتب خود، لحظهشماری میکند. دخترم آرزو داشت که در رشته طب تحصیل کند. اما اکنون تنها مصروفیت او رفتن به کورس زبان انگلیسی است که آنرا هم کارمندان امر به معروف گفتند که صنفهای جداگانه و آموزگاران زن استخدام کنند اگر نه کورس را بسته میکنند.
با آنهم من، همهی دانشآموزانم را مثل دختر خود دوست دارم و حس و نگرانی که نسبت به دختر خود دارم، در برابر هر یک از آنها نیز دارم. حالا که بیشتر از یک سال است که از دیدن و صحبت کردن و درس دادن برایشان محروم هستم؛ پشت هر یک شان خیلی دلتنگ شدهام. مثل مادری شدهام که فرزنداناش مهاجر شده و در انتظار برگشت آنها میباشد.»
رخشانه تصمیم طالبان برای بستن مکاتب بهروی دختران بالاتر از صنف ششم را به زیان آینده کشور و مردم میداند. او بر این باور است که بستهماندن مکاتب دختران یک اقدام جبرانناپذیر است، چون مانع ورود سالانهی هزاران دختر به دانشگاهها میشود که قرار است در آینده بهحیث داکتر، انجنیر، حقوقدان و غیره به جامعه تقدیم شوند.
او میگوید که جامعه افغانستان بدون حضور زنان نه تنها رشد نخواهد کرد، بلکه عقبگرد داشته و بهسوی تاریکی و بدبختی خواهد رفت. نرفتن دختران به مکتب و دانشگاه در آینده کشور را با کمبود داکتر، نرس، انجنیر و معلم روبهرو خواهد کرد.
اینها نمونهی از رنجها و آرزوهای هزاران معلم کشور است که رسالت مقدس معلمی را بردوش دارند و پرچمدار دانش و معرفت اند. اینها آروز دارند که مکاتب بهروی همهی دختران باز شوند و همه از نعمت آموزش و پرورش بهره یکسان ببرند.