یلدا را نمونهی دختر پرتلاش و با رویاهای بلند میشناسم. در حالیکه کودک است اما رفتارهای بزرگوارانهاش حس احترام را در من و در هر کسی که او را ببیند برمیانگیزاند. پیش از سقوط حکومت افغانستان تقریبا هر روز او را میدیدم که با گامهای بلند و مطمئن سوی خانه یا سوی مکتب و مراکز آموزشی میرفت. اما از وقتی که دروازه مکاتب بهروی دختران دانشآموز دورههای متوسطه و لیسه بسته شدهاند، یلدا را کمتر و کمتر میبینم. از همینرو، با پدرش تماس گرفتم که میخواهم قصه یلدا را بشنوم. این پرسش که آیا او همان یلدای بلندپرواز و بزرگمنش است یا نه، گهگاهی ذهنم را مشغول و صد البته مشوش میکرد.
زنگ دروازه خانهی یلدا را زدم. منتظر ماندم و آرزو کردم یلدا را با همان سیمای مصمم و شخصیت محکم ببینم. دروازه باز نشد. دوباره زنگ زدم. منتظر ماندم. خود یلدا دروازه را باز کرد. لباس رسمیتر به تن داشت. در دست راستش قلم دیدم. این اولین نشانه بود که تسلیمناپذیری یلدا را مخابره میکرد. گفتم: «معذرت میخواهم که مزاحم شدم. به گمانم چیزی مینویشتید.» با متانت همیشگی گفت: «خواهش میکنم. بلی، تازه از درس زبان انگلیسی برگشتهام و داشتم کارخانگی خود را مینوشتم.»
این خبر خوشحالکننده بود. وارد خانه که شدیم، کتابچه و کتاب و قلم روی فرش بود. در این میان با چند کتاب هندسه و ریاضی و فیزیک برخوردم. پیش از اینکه بپرسم که آیا درسهای مکتب را میخواند یا نه، گفت: «در کنار آموزش زبان، در درس مضامین اساسی مکتب؛ ریاضیات و فیزیک و کیمیا هم شرکت میکنم تا فراموش نکنم.» یک کتابچه از میان کتابها برداشتم. باز کردم. یلدا مسائل الجبر را بهصورت منظم و تمیز طرح و حل کرده بود.
یک کتابچه یادداشت در میان کتابها و کتابچههای یلدا توجهم را جلب کرد. چندین یادداشت در آن نوشته بود. مخرج مشترک تمام یادداشتها، واگویه رنجی است که یلدا تجربه میکند. آخرین یادداشتش که بهشکل نامه نوشته است را اینجا میگذارم:
«هر شخصی در زندگی خود هدفها و آرزوهایی دارد و برای رسیدن به آن تلاش میکند. من هم برای زندگی و آیندهام اهداف و آرزوهایی دارم. اما امروز یکسالوسهماه میشود که من و خیلی از دانشآموزان دختر نمیتوانیم به مکتب برویم. بعضی از خانمهای شاغل هم نمیتوانند کار کنند. گرچه دروازه مکتب بهروی ما بسته است اما من و همصنفیهایم دست از درسخواندن برنداشتهایم. امیدوارم بقیه دختران محروم از آموزش نیز تسلیم نشوند.
گرچه تلاش میکنم درس بخوانم اما مثل گذشته اشتیاق و انرژی کافی ندارم. در گذشته دورنما روشن بود اما حالا افق آینده تاریک است. ناامیدی و سرخوردگی دست از سرم برنمیدارد اما به این یقین رسیدهام که نباید تسلیم شوم. درست است که ما را از آموزش محروم و در راه پیشرفت ما سنگ انداختهاند اما ما ادامه خواهیم داد و برای تحقق رویاها و آرزوهایمان مبارزه میکنیم. نمیگذاریم بدخواهان ما و کشور ما به اهداف شان برسند.
این روزها برای ما و همهی زنان افغانستان روزهای دشوار است. طالبان پا روی آرزوها و آرمانهای ما گذاشتهاند. آنها ما را از ابتداییترین حق بشری ما محروم کردهاند اما ما تسلیم نمیشویم بلکه قویتر ایستاد شده و آروزهایمان را زندگی خواهیم کرد.
پیام من به تمام دختران و زنان رنجدیده کشورم این است که مقاومت کنند و به مبارزه برای احقاق حق شان ادامه دهند و ناامید نشوند. فردای این تاریکی روز روشن خواهد بود که متعلق به ما است.»
یلدا متعلم صنف هشتم در یک مکتب خصوصی است اما به قول خودش یکسالوسهماه میشود که دروازه این مکتب به رویش بسته است. در یادداشتش از آموزش بهعنوان ابتداییترین حق بشری یاد کرده است. این در حالی است که چندی پیش سرپرست وزارت امر به معروف طالبان، آموزش را نه یک حق بلکه یک عمل مباح خوانده و آن را تابع امر امیرالمؤمنین خواند. در اینباره نظر یلدا را پرسیدم. او گفت: «نظر طالبان در مورد زنان منطقی نیست. آنها زنان را بهعنوان انسان صاحب اختیار قبول ندارند بلکه به زنان مثل یک شیء نگاه میکنند. این نوع نگاه خطرناک است. طالبان با محروم کردن زنان از کار و آموزش نصف پیکر جامعه را فلج میکنند. در این صورت نباید توقع پیشرفت و توسعه داشته باشیم.»
یلدا ادامه داد: «طالبان که ادعای حکومت بر افغانستان را دارند تاهنوز نتوانستهاند به توافق برسند که دروازه مکاتب را بهروی دختران بگشایند. این یک بحران درونی در امارت اسلامی طالبان است. طالبان هیچ طرحی جهت تشکیل نظام ندارند. به علاوه، اینها نه تنها حقوق حقهی شهروندان افغانستان را قبول ندارند بلکه با معیارهای بینالمللی در قرن بیستویک نیز سازگار نیستند. بنابراین، این حکومت نیست بلکه گروگانگیری یک کشور است. اینها باید بفهمند که با ظلم و ستم نمیتوانند نظام و حکومت بسازند.» در ذهنم به این فهم بلند تحسین گفتم و بسیار متأسف شدم که طالبان این استعدادها را زندانی کردهاند.
از یلدا پرسیدم که گاهی با مأموران امر به معروف و نهی از منکر طالبان بر خورده است یا نه. با لحن تمسخرآمیز گفت: «یک روز نیروهای امر به معروف ما را متوقف کردند و به آنهایی که مویشان دیده میشد یا دامن کوتاهتر داشتند، توصیه میکردند و حتا تعهد میگرفتند که حجاب را رعایت کنند. طالبان نمیدانند که لباس پوشیدن مردم ربطی به حکومت ندارد. اینها که ادعای حکمرانی دارند پیش از همه باید امنیت مردم را تأمین کنند. زمینه کار را فراهم کنند تا مردم از کشور خود فرار نکنند. فکر و برنامه برای فقرزدایی داشته باشند. دروازه مکاتب را باز کنند تا دختران درس بخوانند. اما طالبان وظایف اصلی خود را فراموش کرده و به موی دختران گیر دادهاند. اینکه حکومت نیست بلکه مردمآزاری است.»
از یلدا درباره آرزوهایش پرسیدم. آهی کشید و ادامه داد: «آرزویم این است که در این خاک نظام باثبات و مردمی شکل بگیرد. طالبان میتوانند جان ما را بگیرند، ما را زندانی کنند اما نمیتوانند رویاهای ما را بکُشند و زندانی کنند.»