از بقیة‌السیفِ انفجار؛ از نسلی که متوقف نشد (۱)

بازمانده‌ی کاج، چهارم‌نمره‌ی کانکور که چوب‌فروشی می‌کرده است

ضیا حکیمی، چهارم‌نمره‌ی کانکور سراسری ۱۴۰۱ افغانستان شد. او از بازماندگان آن انفجارِ خونینِ کاج است. صبح جمعه (۸ میزان ۱۴۰۱) وقتی که فرد انتحاری داخل کاج شد و به هرطرف شلیک کرد، ضیا داشته سؤال بیست‌ویکم ریاضی‌اش را حل می‌کرده است.

آن روز ضیا در چوکی‌های ردیف نخست نبوده است. یازده روز بعد از آن انتحاری، ضیا آزمون کانکور داشت و چنان‌که اکنون نتایج اعلام شده است، او با اخذ ۳۵۳٬۹۳۱ نمره مقام چهارم کانکور افغانستان شد.

این مقام چهارم کانکور سراسری افغانستان اگر مثل هر روز در چوکی‌های ردیف نخست صنف می‌نشست، ممکن بود مثل تمام آن هم‌قطارانش از صنف نخبگان که آن روز در چوکی‌های ردیف نخست بودند، کشته می‌شد.

ضیا متولد ناهور غزنی است. تا همان روزی که در صنفش انتحار شد، برای کانکور سال‌های سختی را تحمل کرده بود. او مکتبش را در مکتب قائم، یکی از مکاتب مرکز غزنی خوانده است. از روزی که می‌توانسته در بیرون کار کند، همزمان در کنار مکتب چوب‌فروشی می‌کرده است. 

تا صنف یازدهم چوب‌فروشی کرده است. در کنار مکتب و چوب‌فروشی، هرازگاهی که فرصت می‌کرده آموزشگاه هم می‌رفته است. تا صنف دوازدهم، او آموزش خطاطی، زبان انگلیسی و کمپیوتر هم خوانده است. اکنون در کنار آن‌که مقام چهارم کانکور سراسری افغانستان است، خطاطی را هم بلد است. زبان انگلیسی را هم می‌فهمد و با برنامه‌های اولیه‌ی کمپیوتر نیز آشنایی دارد.

ضیا با همین پیشینه وارد کانکور شده بود. تا روزی که هدف حمله‌ی انتحاری قرار گرفت، برای کانکور روزهای سختی را تحمل کرده بود. در تمام این سال‌هایی که در کنار مکتبش چوب‌فروشی کرده بود، به‌خاطر یک لقمه نان بوده است. ضیا، این مقام چهارم کانکور افغانستان شاهد زنده‌ی محرومیت و گرسنگی ا‌ست. حتا تا آن‌جا که زمستان ۱۴۰۰، وقتی که برای خواندن آمادگی کانکور به کابل می‌آید، به‌خاطری که کرایه‌ی اتاقش زیاد نشود، در اتاقی که گنجایش سه نفر را داشته آنان شش نفر زندگی می‌کرده‌اند. «آن زمستان در اتاقی که سه نفر گنجایش داشت، شش نفر زندگی می‌کردیم و در تمام زمستان بخاری نداشتیم.»

ضیا وقتی که وارد آموزشگاه آمادگی کانکور می‌شود هزینه‌ی ناچیزِ آموزشگاه را نداشته است. رضا امید، یکی از مسئولین آموزشگاه کاج می‌گوید که از پارسال بدین‌سو تمام یک ‌سال تحصیلی دانش‌آموزان فقط دو هزار افغانی می‌شد. «هر سال زیادتر بود. از پارسال بدین‌سو که مشکلات مالی مردم زیاد شد و مردم هزینه‌ی تحصیل نداشتند، ما فیس را کم کردیم. در تمام نُه ماه تحصیلی ما سه دوره‌ی درسی مشخص داشتیم. یک دوره به‌نام «دوره‌ی ویژه» بود که هزار افغانی فیس می‌گرفتیم. بعد از آن «دوره‌ی فوق‌العاده» بود که ۵۰۰ افغانی فیس داشت و دوره‌ی آخر هم «دوره‌ی طلایی» بود که نیز ۵۰۰ افغانی فیس داشت.»

مجموع هزینه‌ی این سه دوره‌ی آموزشی کانکور در مرکز آموزشی کاج، دو هزار افغانی می‌‌شده است. ضیا که با هم‌اتاقی‌هایش زمستان نتوانسته بودند برای اتاق سرد دانش‌آموزی‌شان بخاری بخرند، در تمام نه ماه آمادگی کانکور همین دو هزار فیس آموزشگاه را نداشته‌ است. «مشکلات اقتصادی‌ام زیاد بود. برنامه ریخته بودم که ماهانه مصارفم از سه هزار و ۵۰۰ افغانی بالا نرود. کرایه‌ی اتاق بود، هزینه‌ی خورد و خوراک بود، هزینه‌ی رفت‌وآمد بود، فیس آموزشگاه بود و گاهی لباس نیز لازم می‌کردم. مریض که می‌شدم اصلا داکتر نمی‌رفتم و تحمل می‌کردم تا شاید بهبود پیدا کنم. این همه را طوری برنامه‌ریزی می‌کردم که ماهانه اوجش از سه هزار و ۵۰۰ افغانی بالاتر نرود؛ چون دیگر پولی نداشتم و همین مقدار را هم پدرم به سختی می‌توانست پیدا کند و از غزنی برایم بفرستد.»

روی همین ملاحظات ضیا از کاج تخفیف می‌گیرد و از همان دو هزار افغانی در نه ماه تحصیلی، هزار و ۵۰۰ افغانی فیس می‌دهد. یعنی او در تمام آن نه ماه تحصیلی ۵۰۰ افغانی را برایش همکاری دانسته و از آموزشگاه تخفیف گرفته است. می‌گوید: «در ابتدا که تازه در کاج دانش‌آموز شده بودم تخفیف‌ام به‌خاطر عدم توانایی مالی‌ام بود. بعدها بود که در کنار این وضعیت مالی، در جمع دانش‌آموزان ممتاز هم آمدم و از این لحاظ نیز شامل تخفیف شدم.»

ضیا با همین پیشینه‌ی دشوار برای آینده تلاش می‌کرد. می‌خواست وارد کانکور شود و رویای اول‌شدن در سر داشت. «می‌خواستم اول‌نمره‌ی کانکور شوم. در واقع هم می‌شدم. اما در همان روزهایی که آزمون کانکور داشتیم ما را هدف حمله‌ی انتحاری قرار دادند و این حادثه روی ما که چند روز بعد آزمون داشتیم، به‌خصوص روی من که کمابیش اضطراب اول‌نمره‌شدن هم داشتم فوق‌العاده تأثیر مخرب گذاشت. در آن شب و روزهای نزدیک آزمون بیشتر از هر زمانی باید درس می‌خواندم. اما پس از حمله دچار آسیب روانی شدم. شب‌ها که می‌خواستم بخوانم همین که کتاب را باز می‌کردم آن خون و انتحار و شلیک جلوِ چشمانم می‌آمد. تمام آن صحنه‌ی خونین جلو رویم زنده می‌شد. به یاد آن همصنفی‌های کشته‌شده‌ام می‌افتادم که بعضی‌های‌شان حتا برگه‌ی آزمون کانکور هم گرفته بودند. بیشتر آن کشته‌شدگان از صنف نخبگان بودند و همه‌ی آنان رویای اول‌شدن در سر داشتند.

این حادثه اما حواسم را بُرد. برنامه‌هایم را خراب کرد و من غمگین و بی‌قرار و مضطرب شده بودم. از جمله پس از کشته و زخمی‌شدن دوستانم بسیار بی‌خواب شده بودم. شب‌ها خوابم نمی‌بُرد و یک لحظه‌ی کوتاهی هم که خواب می‌رفتم زود بیدار می‌شدم. یا خانواده‌ام مرا بیدار می‌کردند و می‌گفتند که در خواب هذیان می‌گویم.» به هر صورتش اما ضیا آزمون داد. به‌عنوان بقیةالسیف انفجار چهارم‌نمره‌ی عمومی کانکور سراسری ۱۴۰۱ افغانستان شد و برای خانواده‌ی زخمی و داغدار کاج افتخار آفرید. او اکنون بار دیگر آرزوهای بلندی در سر می‌پروراند. می‌گوید: «تا به همه‌ی کاج‌هایی که در هجوم حمله‌ی تبر قرار گرفته‌اند برگ‌وباغ نشده‌ایم دست از تلاش نمی‌کشیم. با اطمینان قاطع می‌گویم ما نسلی هستیم که متوقف نمی‌شویم.»