محمدناظر شهیر، کارشناس ارشد روابط بینالملل دانشگاه بینالمللی اهل بیت، تهران
[یادداشت روزنامه اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحت و سقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند.]
مقدمه
اکنون پانزده ماه از سلطهی طالبان بر افغانستان میگذرد و اما پرسشها و چالشهای بزرگی پیش روی مردم افغانستان وجود دارد که در این میان بزرگترین مسأله خود طالبان و ایدئولوژی آنها است. امروز پرسشهایی از این دست مطرح میشود که این جریان با سرنوشت سیاسی مردم چگونه برخورد میکند؟ و آیا نوع نظام سیاسی طالبان میتواند مردم و جریانهای سیاسی دیگر را دور هم جمع نماید؟ و آیا مردم افغانستان در نظام حقوقی طالبان میتوانند حقوق و آزادیهای فردی و سیاسی خود را تعریف کنند؟ آیا طالبان این پتانسیل انعطافپذیری را دارند که با خود و با جهان به مثابهی یک دولت کنار بیایند؟ و آیا طالبان در حلقوم فرایند جهانی شدن و دموکراسی هضم خواهند شد یا به تقابل ایدئولوژیک ادامه میدهند؟ آیا طالبان افغانستان را دوباره به پناهگاه بالقوه و بالفعل افراطیت و تروریسم تبدیل خواهند کرد یا خود هم مورد خشم این جریانها قرار خواهند گرفت؟ و گذشته از همهی این پرسشها و با توجه به اینکه افغانستان در دوههی جمهوریت تا اندازهی بستر تعامل و تزویج ارزشهای ملی با ارزشهای انسانی-جهانی شده بود، حالا پرسش اصلیای که این نوشته به آن چشم دوخته اینگونه خلق میشود که آیا طالبان خود دارای یک منظومهی ایدئولوژیک و جهانبینی واضح هستند؟ و اینکه آیا ظرفیت ایدئولوژیک برای رویارویی با این هنجارهای جهانی و ملی بههمآمیخته را دارند؟ و میتوانند از پس این رویارویی ایدئولوژیک برآیند یا خود در آن هضم میشوند؟
این نوشته این را توضیح میدهد که طالبان چنانی که دیگر گروههای اسلام سیاسی، ایدئولوژی روشن دارند اولا که خود دارای یک ایدئولوژی به معنای واقعی نیستند و دوم اینکه این جریان آن توانایی لازم تئوریک را ندارد که افغانستان را بهسوی نظمی هدایت کند که در آن رابطهی مردم افغانستان با هنجارهای ملی و جهانی قیچی بخورد.
برای پاسخ به این پرسشها نیاز است که به مبانی تئوریک طالبان به مثابهی یک مؤلفه و متغیرِ متداخلِ طالبساز پرداخته شود و نشان داده شود که طالب جهان و افغانستان را چگونه میبیند. پیش از اینکه به نتیجهی مطلوب این پژوهش دستیابیم، فرض ما بر این است که با توجه به شکافهای موجود در بنیانهای تفکر طالبان، این جریان اگرچه پتانسیلی کمی برای آشتیکردن با دموکراسی و آزادیهای فردی و سیاسی مردم دارد اما از آنجایی که زادهی یک سری محیطهای بستهی قبیلوی و محرومیت از قدرت بودند حالا با فرصت یافتن برای بهرهگیری از مزایای قدرت و تعامل با جهانِ متنوع و پویا و مواجهه با ارزشها و هنجارهای انسانی و جهانی ناگزیر دو راه پیش روی دارند: یا تقابل معطوف به جنگ یا هم هضم شدن در این ارزشها طی یک فرایند تدریجی بهطور ناخودآگاه. در صورت دیگر، این گروه با توجه به شعور کم سیاسی و درک نسبی از الزامات قدرت اگر جلو حضور بالفعل گروهای تروریستی در افغانستان را نگیرد، خواسته یا نخواسته بستر خوبی برای رشد و تقویت بالقوهی افراطیت نیز خواهد شد. یعنی افغانستان تحت سلطهی طالبان افغانستانی خواهد بود که در آن سه تا مؤلفه افراطیت برخاسته از باورهای مذهبی و عصبیت قومی از یکسو و از سوی دیگر فرهنگ شهرنشینی و پویاییهای خودِ جامعهی افغانستان و جهانیشدن ارزشهای جهانی به رویارویی کشیده خواهند شد و در این رویارویی آنچه که احتمال پیروزی دارد گفتمان همسو با عقلانیت مدنی و شهرنشینی و ارزشهای جهانی است.
حالا در این پژوهش صرف نظر از واکاوی همه ابعاد طالبان، فقط به مبانی تئوریک این جریان میپردازیم و اینکه چه مؤلفهها و چگونه در تکوین تفکر طالبانی تأثیر گذاشته است. و آیا اصلا طالبان یک منظومهی منسجم و تعریف شدهی تئوریک دارند که بتوان از این جریان بهعنوان یک جریان ایدئولوژیک یاد نمود؟
آشفتگی ایدئولوژی طالبان
اگر افکار طالبان را تبارشناسی کنیم ناگزیر پای پژوهش مان یا به محیطهای بستهی یکی دو مدرسهی مذهبی پاکستان کشانیده میشود یا به محیط اجتماعی و قبایلی پشتون یا هم به روندها-گفتمانهای حاکم تاریخی که گفتمان طالبانیسم را تأثیر و قوام بخشیده است. بیشتر از آن طالبان بهصورت یک متغیر مستقل در حوزه گفتمانهای ایدئولوژیک-تئوریک اسلامی و همچنان اندیشههای سیاسی حرفی برای گفتن ندارند. بنابراین، برای بررسی مبانی فکری طالبان قرار نیست به واکاوی همهی اندیشههای سیاسی اسلامی و مکاتب بنیادگرایی اسلامی پرداخته شود. منظومهی تئوریک طالبان به آن اندازه منسجم هم نیست که بتوان راحت و با تکیه به یک مدل خاص قرائت اسلامی به تحلیل و تجزیه و جمع و ضرب آن پرداخت. برای تحلیل و تعریف تفکر طالبان باید نگاهی بیندازیم به چند مؤلفهی تأثیرگذاری که رفتار طالبان را شکل داده است.
مؤلفههای تأثیرگذار بر رفتار طالبان عبارت اند از هنجارهای قبیلوی جامعه روستایی پشتون که در این نوشته صرفا در یک نگاه کلی و اجمالی به آن اشاره میکنیم و دیگر هم بررسی مؤلفهی مذهب و همچنان بسترهای تاریخی که به گفتمان طالبان جهت داده است. نکتهی مهم این است که این مؤلفهها بیشتر از اینکه رابطهی طولی و تکوینی داشته باشند، رابطهی عرضی دارند و تفکر طالبان در واقع زاییدهی یک پارادوکس چند ضلعی است. اکنون میپردازیم به سه دلیل عمدهی بحران ایدئولوژی طالبان.
۱– جامعهپذیری سیاسی طالبان
طالبان بیش از اینکه یک جریان ایدئولوژیک و دارای مبانی فکری منسجم و تعریف شده باشند یک جریان سیاسی با مؤلفههای ناسیونالیستی-قومی-مذهبی است که عناصر فکری و ايدئولوژیک آن کمتر از مبانی قومی آن بهویژه در امر دولت/ملتداری میباشد. طالبان چه در زمان ظهور و پیدایش اولیهیشان و چه در زمان ظهور مجدد شان، از مناطق جنوب و پشتوننشین افغانستان و در بسترهی فرهنگی خوی و عادات و هنجارهای قبیلهای پشتونهای روستایی بهوجود آمدند و در دو دور ظهور شان به نمایندگی از پشتونها در پوشش یک نظام اسلامی بیشتر مدعی قدرت بودند تا یک دولت و حکومت اسلامیِ به دور از دغدغههای هویت قومی.
بهطور مثال آقای صدر در کتاب خود «حل سیاسی منازعه افغانستان» در مصاحبهی با آقای نظرمحمد مطمئن، یکی از سران طالبان، نظر وی را اینطور مینویسد: «یکی از عوامل گسترش ظهور طالبان بیعدالتی و ستمی بود که در کنفرانس بن به پشتونها اعمال شده بود. بهباور چهرههای مشهور طالبان؛ غیرپشتونها بیشتر از شعاع وجودیشان در ادارات دولت مشغول کار شدند و پشتونها بمبارد شدند، مورد اذیت و آزار قرار گرفتند و حرمت خانه و کاشانهیشان از سوی نیروهای امریکایی و حکومت افغانستان شکسته شد.» همچنان در یکی از شبنامههای طالبان که در زمان جنگ پخش کرده بودند، شعارهای قومی و هویتی نسبت به شعارهای ایدئولوژیک شان میچربید. البته نمیگوییم که طالبان اصلا و قطعا یک جریانی دارای رسالتهای قومی اند و بس، بلکه تبوتاب قومگرایی و اسلامگرایی در نظام عقیدتی و جهانبینیشان در واقع درهمآمیخته است اما رنگوبوی عنصر «قوم» در این نظام عقیدتی طالبی رنگینتر است. بهطور مثال این آمیختگی را در شعار شبنامههای طالبان دید که توماس جانسون در کتاب خود «روایتهای طالبان» آن را اینگونه میآورد: «مردم مجاهد افغانستان! احمدشاه ابدالی و محمود غزنوی و شهابالدین غوری که اجداد و نیاکان شما استند، کافران و نامسلمانان را شکست دادهاند.» و شعارهای زیادی از این دست.
طالبان مردمانی عجیبی نیستند. آنها هم آدمهای متعلق به یک بخشی از اجتماع اند و هرچه را که دارند یا تاریخ به آنها تحمیل کرده یا از الزامات جبر جغرافیا بوده، یا از محیطهای آموزشی آموختند یا هم طی یک فرایند یادگیری اجتماعی یا سوسیالیزیشن آموختند. این تعجب در خود طالبان نیست بلکه تعجبی است در اجتماعی که طالب برساختهی آن است. تعجبی است که به مثابهی یک ذهنیت و پندار یا هم تحمیل باورها و رفتارهایی که طالب را ساخته است. تفکر طالبان بستگی به جامعهی دارد که در آن تولد و تکامل یافتهاند. بستگی به بستر تاریخیِ دارد که آنها را جهت داده است و همچنان بستگی به آبشخورهای دارد که آنها را این رقم متفاوت از جریانهای سیاسی و ایدئولوژیک دیگر نگهداشته است. یعنی باید گفت که طالب بهعنوان یک جریان و یک فرم خاص محصول چند تا تصادفهایی است که گاهی این تصادفها در نقض و در عرض هم قرار دارند؛ مثل ادعای اسلامی بودن حکومت و قومی عمل کردن آن یا هم گیر کردن و ماندن بین دوراهی ادعا و رفتار.
قشر سیاستمدار و نسبتا با فهم طالب اگر با قشر بدوی و بیسواد بهویژه سربازان آن تا حال بر سر مسألهی تحصیل زنان به توافق نرسیدهاند دلیلاش را نباید در برداشتهای ایدئولوژیک جستوجو کرد بلکه این طرز تفکر برخاسته از باورهای مردسالارانهی محیط آنها است. بهطور مثال این تناقض درونی طالب بر سر مسألهی تحصیل زنان را میتوان در عذر ناموجه وزیر خارجهی وقت طالبان (ملا محمد غوث) برای بسته کردن دروازههای مکاتب بهروی دختران در دور نخست حاکمیت طالبان و همچنان در دستور ملا عمر برای بازگشایی مکاتب دخترانه در یکونیمدهه بعد و بسته شدن دوبارهی دروازههای مکاتب در دور جدید حاکمیت طالبان یافت. وحید مژده مینویسد: «ملا محمد غوث در پاسخ به هیأت سازمان ملل در مورد تحصیل دختران گفت که ما با افراد نظامی خود تعهداتی داریم که یکی از آن جمله ممانعت از کار و تحصیل زنان است. اگر ما این تعهد را نقض کنیم نظامیان ما خطوط جبهه را رها خواهند کرد و به روستاهای خویش باز خواهند گشت. بنابراین، تا زمانی که مخالفین در برابر ما قرار دارند برای جنگ با آنان نیاز به جنگجویان دهات و قبایل است. ما مجبور به ادامهی این سیاست هستیم. تغییر این سیاست زمانی ممکن است که جنگ به پایان برسد.» این در حالی است که احمد رشید، نویسنده مشهور پاکستانی در کتاب خود «پاکستان در پرتگاه» مینویسد: در جون سال ۲۰۱۰ ملا عمر فرمان منع حملات بالای مکاتب را صادر نمود و طالبان با تعلیم و تربیه دختران اگر از پسران جدا باشند مخالفت نمیکردند. و همچنان طالبان انجوها را برای ساختوساز مکاتب اطمینان دادند. اما اینکه امروز با آمدن دوبارهی طالبان به حکومت چرا مکاتب دخترانه بسته شدند و اینکه دلایل بومی-فرهنگی دارد یا دلایل سیاسی بستگی به نوع نگاه طالبان به جایگاه زن در جامعه دارد که آیا حق تحصیل زن را برای اهداف سیاسی استفاده میکنند یا زن را فاقد حق تحصیل میدانند. گذشته از این بحث این نوع برخورد نشان میدهد که طالبان در میان خود به هر دلیلی اما هنوز برسر تحصیل زنان به توافق نرسیدهاند و هنوز جَو بدویت و روستاییگری در پندارشان حکومت میکند. نوع نگاه طالب به زن و حق تحصیل و کار برای زن نگاه حیثیتی است و زن در تفکر طالبانیسم هنوز جایگاه خود را آنچنان که میخواهد باز نیافته است و هویت خود را در آیینهی خیرهی روستازدگی و محرومیت میبیند. اینکه بهتازگی وزیر تحصیلات طالبان مکتب رفتن دختران را «فرهنگ غربی» میخواند ریشه در همین جامعهپذیری رفتارهای آنها دارد.
۲– طالبان، جریانی بدون تئوریسین و مانیفست
طالبان برعکس جریانهای اسلامی دیگر، یک مانیفست ايدئولوژيک ندارند که عقاید و باورهای آنها بهصورت منسجم تعریف شده باشد. بهطور مثال، کتاب «معالیم فیالطریق»، نوشتهی سید قطب بهعنوان مانیفست و رهنمای القاعده برای یک جهاد جهانی است. و همچنان تئوریسینهای مثل ایمنالظواهری در دودههی اخیر القاعده را هدایت مینمود. اما طالبان فاقد یک چنین مانیفست و تئوریسین است و فقط تأثیر نسبی این کتاب بر رفتار طالبان بهصورت غیرمستقیم و یک درک ناشیانه از طریق القاعده در جریان پیکارهای مشترک شان تجلی یافته است. یا هم بهطور مثال، داعش بهعنوان مانیفست خود نیز از منابع القاعده و سایر نوشتههای متعلق به تئوریسینهای سلفیت جهادی الهام میگیرد. حزب التحریر هم از کتابهای «منهج»، «نظام اسلامی» و کتاب «تکتل»، با تأثیرپذیری آگاهانه از اندیشههای تقیالدین نبهانی، سید قطب و مودودی الهام میگیرد. جریان اسلام سیاسی ایران نیز دارای تئوری «ولایت فقیه» و تئوریپردازان برجستهی مثل شریعتی و مطهری و دیگران میباشد. اما طالبان در سهدهه عمر خود نه کدام نوشته و کتاب مدون داشتهاند و نه کدام تئوریسین. آنچه را که داشتند و دارند از آموزشهای ابتدایی فقهی نه کلامی در مدارس دینی و از هنجارها و بایدهای جامعهی قبیلهای خودشان فرا گرفتند و در این اواخر بهتازگی کتابی تحت نام «الامارةالاسلامیة» توسط قاضیالقضات آنها به زبان عربی نوشته شده که تا هنوز به زبانهای فارسی و پشتو ترجمه نشده است.
طالبان مثل جریانهای اسلامی دیگر یک جریان کتابخوان و معتقد به کتاب و مطالعه نیستند. آنها حتا بسیاری از کتابهایی را که به دردشان میخورند مثل کتابهای از سید قطب و مودودی و قرضاوی را در دور اول حاکمیت خود تحریم کرده بودند. وحید مژده در کتابش «پنج سال سلطهی طالبان در افغانستان» مینویسد: «زمانی به مجلسی دعوت شدم که از طرف وزارت اطلاعات و فرهنگ طالبان غرض تصمیم در مورد سانسور کتبی که به افغانستان وارد نگردد دایر شده بود. گمان من این بود که در لیست کتبی که باید سانسور شود کتابهای شامل خواهد بود که با تعالیم اسلامی مخالف است ولی دایرهی لیست کتب ممنوعه از محدودهای که من گمان داشتم به مراتب بالاتر بود. در قدم اول تمام کتابهای ابوالاعلی مودودی و کتابهای اخوانالمسلمین در این لیست شامل شد که ورود آن بهصورت قطع به افغانستان ممنوع بود.» همچنان کتاب «نشانههای راه» از سید قطب نیز یکی از کتابهای ممنوعه بود.
هر برداشت و تحلیلی از طالبان تا حالا یا براساس رفتارهای آنها یا هم براساس نشریههای تبلیغاتی آنها یا هم از لای مصاحبههای آنها در مورد این جریان شکل گرفته است. بنابراین، تبارشناسی و درک طالبان یک امر دشوار بوده است. گاهی تفکر این جریان را سلفی و گاهی دیوبندی و بعضا یک جریانی با جهانبینی قومی گفتهاند؛ اما تفکر طالب مجموعهی بههمآمیختهی از این مؤلفههای پراکنده است.
حالا با توجه به این آشفتگی تئوریک بازهم پارادایم ايدئولوژیکی و بسترهای تاریخیای که طالبان در آن تولید و بازتولید شدند تا حدودی این جریان را رنگوبوی ایدئولوژیک داده است. جنگ سرد و تجاوز شوروی به افغانستان و تقابل گفتمان اسلامی و کمونیستی به لحاظ تاریخی و ایدئولوژیک از یکطرف و پرورش و آموزش آنها در مدارس دیوبندی-سلفی پاکستان از سوی دیگر و از طرفی هم تعامل این جریان با جریان القاعده، طالبان را از خوانش و قرائت اسلام سیاسی بینصیب نمانده است.
همچنان بزرگترین مدرسهای که طالبان در آن آموزشهای ابتدایی دیدند مدرسهی «جمعیت العلما»ی پاکستان است. تفکر حاکم به این مدرسه تفکر مکتب دیوبند است. حالا اینکه ایدئولوژی مکتب دیوبند چیست و چقدر این ایدئولوژی در رفتار و افکار طالبان انعکاس خود را نشان داده است باریکی مسألهی این نوشته است و البته من معتقد نیستم که طالبان اندیشههای این مکتب را با تمام و کمال فرا گرفته باشند. به این دلایل که طالبان زمانی بهعنوان آموزگار و طلبه در این مدرسه به فراگیری دانش مذهبی پرداختند که جهاد در افغانستان جریان داشت. و آنها میبایست بایدها و نبایدهای فقهی در پیوند به جنگ را میآموختند.
بشیراحمد انصاری، یکی از اسلامشناسان معروف افغانستان در کتابش «مذهب طالبان» معتقد به وجود سه نوع مکتب دیوبند هندی، دیوبند پاکستانی و دیوبند افغانستانی است. وی دیوبند هند را تا آنجا حنفیت بهشدت میانهرو تلقی میکند که مرز آن به سکولاریسم میرسد. همچنان مکتب دیوبند پاکستان را (به رهبریت ملا فضلالرحمان) مکتبی دارای دغدغههای قدرت و سیاست میداند. اما مکتب دیوبند افغانستان را در نحوهی تعلیم و معیشت همسو با دیوبند پاکستان میداند. و اما آقای انصاری موقعیت ایدئولوژیک طالبان را حتا متفاوتتر و ناهمخوان با این مکاتب و سایر مذاهب اسلامی میداند. وی طالبان را فقط در ابتداییترین موضوعات فقهی مثل وضو و تیمم و استنجا همسو با دیوبند هند و پاکستان میداند و در مسائل کلانی مثل جنگ با حکومتهای جهان اسلام و ریختن خون انسان و حلال قرار دادن مباح و مباح قرار دادن حلال متفاوتتر از همهی مکاتب و مذاهب مروج اسلامی میداند. به عقیدهی این نویسنده: «اندیشه و عملکرد سیاسی طالبان بیشتر از آنکه برخاسته از دیوبند پاکستان باشد یا شباهتی به دیوبند پاکستان داشته باشد، به خوارج قرون اولیه مسلمانان شبیهتر است.»
بنابراین، باز هم اگر افکار طالبان را متأثر از مدرسه دیوبند پاکستان بدانیم، این مدرسه هم بیشتر به مثابهی سازمان سیاسی با بایدها و نبایدهای خاص خود در پاکستان عمل میکرد و به تربیه و آموزش طالبان میپرداخت (این مکتب توسط مفتی محمود سیاسی شد و طالبان در یک دیوبند سیاسیشده آموزش دیدند). این سازمان مذهبی-سیاسی در امر سیاسی هم استراتژیک عمل میکرد و توسط سازمان استخباراتی پاکستان امر و نهی میشد.
٣– طالبان و سلفیت جهادی؛ تعامل و تقابل ایدئولوژیک
تعامل طالبان و سلفیت جهادی یکی از پیچیدگیهای تودرتو و چند لایه در تبارشناسی تفکر طالبان است. تعامل طالبان با سلفیت جهادی به دوران جهاد در برابر شوروی برمیگردد. این تعامل هم در سطح آموزشهای مدارس دینی وجود داشت و هم در سطح جریانسازی و هم در سطح جغرافیایی. به این معنا که القاعده یا سلفیت جهادی آن روزها بیشتر در جنوب و شرق افغانستان و مناطق پشتوننشین و مناطق مرزی پاکستان؛ جایی که طالبان در آن شکل گرفتند، متمرکز بودند. این امر سبب تعامل ایدئولوژیک طالبان و القاعده و ثأثیرپذیری طالبان از القاعده نیز گردید. تا جایی که طالبان قدرت را با غلبه از دولت اسلامی وقت افغانستان گرفتند و برای القاعده تبدیل به پناهگاه سیاسی-نظامی-امنیتی شدند تا اینکه خودشان قربانی افراطیت جنونآمیز القاعده گردیدند. القاعده از افغانستان عملیات یازده سپتامبر را سازماندهی کرد و سرانجام این منجر به حملهی امریکا به افغانستان و سقوط حکومت طالبان و برچیده شدن بساط القاعده از این کشور گردید.
پس از اینکه طالبان در سال ۱۰۰۲ به جرم همکاری با القاعده و اسامه بن لادن و به اتهام حمایت از حملهی یازده سپتامبر توسط امریکاییها و نیروهای داخلی رقیب (جبهه مقاومت ملی) شکست خوردند و از مناطق افغانستان به حاشیه رفتند، به القاعده پیوستند. از آنجا که القاعده یک جریان سلفی معتقد به جهاد جهانی و دارای تئوری جهاد و تئوریسینهای جهادی است، تأثیر خود را بر طالبان برجا گذاشت و تاحدی که طالبان رنگ سلفی به خود گرفتند.
رویکرد القاعده یک رویکرد سلفی-جهادی است. تعبیر جهادی به این معنا که در حال حاضر تنها راه اقامهی شریعت و برپایی دین، جهاد است. از نظر اینها، گفتوگوهای سیاسی بیحاصل و دموکراسی باطل است. سلفی-جهادی مذاهب اربعه را نیز قبول ندارد و آنها را مردود و بعضا تا حد تکفیر هم پیش میروند. در نگاه سلفی-جهادی، سرزمینها به دو بخش کلی تقسیم میشوند: بلاد کفر و بلاد اسلام. از نگاه گروههای سلفی-جهادی، در حال حاضر کلا بلاد کفر وجود دارد. یعنی حتا سرزمینهای اسلامی را هم بلاد کفر میدانند چون اقامهی شریعت در آنجا اتفاق نمیافتد و حاکمانش وابسته به غرب هستند. این خوانش بر طالبان هم تا حدی تأثیر خود را گذاشت و آنها افغانستان را اشغالشده تلقی میکردند و برای این، دودهه جهاد کردند.
همین مسأله هم نقطهی قوت طالبان در جنگ با امریکاییها بود و هم به نقطهی ضعف آنها تبدیل شد. نقطهی ضعف به این معنا که همین آشفتگی تئوریک و درهمآمیزی با القاعده سبب شد تا برخی از افراد طالبان دیدگاه تکفیریتر و رادیکالتر پیدا کنند که در نتیجه منجر به انشعاب در درون طالب و پیوستن این افراد به گروه داعش گردید. بهقول محمد ابراهیمنژاد، پژوهشگر جریانهای جهادی: طالبان خیلی یکنواخت نیستند و در بین آنها یک جریان تندرو وجود دارد؛ بهطوری که رهبران ولایت خراسان داعش، جداشدگان از طالبان بودند. یعنی رویکردهای رهبری فعلی طالبان (ملا هبتالله) باعث شد افراطیان طالبان از این گروه جدا شده و به داعش بپیوندند. هنوز هم در درون جریان طالبان عدهای وجود دارند که با رویکردهای رهبران اصلی از جمله مذاکره با امریکا یا تعامل با مذاهب دیگر بهخصوص شیعیان، مخالفند.
طالبان دو مفهوم را از ادبیات جهادیهای تکفیری القاعده در جریان پیکار مشترک شان آموختند. یکی مفهوم «ذبح» یا سربریدن است و دیگر مفهوم «تتّرس» یا حکم کشتن مردم بیگناه و گروگانها در جریان جنگ با دشمن بهعنوان سپر انسانی. القاعده یا همان سلفی-تکفیری-جهادی با استناد به این آیه دوازدهم سوره انفال «سالقی فی قلوب الذین کفرواالرغب فاضربو فوق الاغناق واضربو منهم کلّ بنان.» بریدن سر دشمن را روا میداند. حکم دادن به ذبح مسلمان یا کفار از مجازاتهای است که القاعده و داعش در مورد دشمنانشان انجام میدهند. رفتهرفته این اصطلاح به ادبیات جهاد طالبان نیز اضافه شده و طالبان در طی دودهه پیکار مشترک با القاعده در برابر امریکاییها انجام دادند. دایره اعمال ذبح حتا سر نیروهای امنیتی افغانستان را هم در دودههی قبل به جرم همکاری با «کفار» و «اشغال» نیز در بر گرفت. و ما شاهد بریدن سر نیروهای امنیتی در دولت قبلی بودیم. همچنان در سال جاری در جنگ پنجشیر شاهد رفتاری فجیعتر از این با نیروهای مقاومت مردمی بودیم. بهعنوان مثال، اسیر شدن فرمانده ملک دره و شلیکهای پیهم نیروهای فرمانده قیوم ذاکر به فرق سر او و ریختن مغز سر او و دهها انسان دیگر ریشه در این برداشتهای ناشیانه از متون دینی دارد.
دومین قاعدهای که طالب در فرایند پیکار مشترک از القاعده یاد گرفت قاعده فقهی «تتّرس» بود. این قاعده روشی است که شخص خود را با آن از دشمن محافظت میکند. یعنی دشمن گروهی از مردم را سپری برای خود قرار دهد به این دلیل که میداند دشمنش برای محافظت از جان گروگانها، اقدام به حملهی نظامی نمیکند یا در حمله مردد میشود یا هم استفاده از گروگانگیری مردم برای محافظت از خود. حالا اگر در این صورت به دشمن حمله کنیم ممکن گروگانهای بیگناه قربانی شوند پس آیا این حمله از نظر شرعی درست است یا خیر؟ برمبنای قاعدهی «تتّرس»، با تأکید به آنچه که سلفیهای جهادی-تکفیری استناد میکنند باید در این صورت به دشمن حمله شود حتا اگر به قیمت جان گروگانها تمام شود. مهدی فرمایان در کتابش «نقد مبانی سلفی-جهادی» مینویسد: «سلفیهای مثل ابو قتاده فلسطینی با تشبیه عملیاتهای تروریستی به قاعدهی تتّرس میگوید که در جهاد امروز قتل کودکان و زنان به این صورت جایز است که مرتدان و زنان و فرزندانشان با مواد منفجره کشته شوند. همچنان ابو محمد مقدسی، یکی دیگر از سران فکری سلفی-جهادی نیز موضوع تتّرس را دلیل جواز عملیات استشهادی (انتحاری) میداند. سلفیها این نوع عملشان را استناد میکنند به برخورد پیغمبر اسلام در جنگ طائف که از برای حمله به دشمن با آنکه میدانست در قلعهی آنها زنان و کودکان اند از منجنیق استفاده کرد.
طی دودهه تمامی عملیاتهای انتحاری/استشهادی که طالبان انجام دادند بیشترین قربانی را از مردم بیگناه و غیرنظامیان گرفتند. پس از اینکه طالبان قدرت را بدست گرفتند، در پاسخ به رسانهها و مردم افغانستان پیوسته این عمل شان را توجیه کردند که برای حمله به دشمن کشتن مردم بیگناه گرچه در دستور کارمان نبود اما از آنجایی که زیر حاکمیت استعمار و اشغال زندگی میکردند، ما راهی جز قربانی گرفتن از میان مردم نداشتیم. در حالیکه در آموزههای مکتب دیوبند و اهل سنت یک چنین قاعدهی بهنام قتال و تتّرس پذیرفته شده و موجه نیست. از نظر حنبلیها، شافعیها و برخی مالکیها نیز قتال و تتّرس جواز ندارد.
با این حال وقتی که طالبان قدرت را در افغانستان گرفتند بیشترین سلفیها و اهل حدیث را مورد حمله و ستم قرار دادند. به نقل از سایت رازنیوز که گزارشی در خصوص هدف قرار دادن پیروان مذهب سلفی توسط طالبان افغانستان منتشر کرده؛ فردی بهنام حمدالله، امام جماعت مسجدی در ولایت ننگرهار و از پیروان مذهب سلفی که پس روی کارآمدن طالبان در افغانستان از ترس آنها به پیشاور پاکستان کوچ کرده است، میگوید که در صفوف طالبان حنفی، گروههای شبهنظامی وجود دارند که مخالفان سرسخت سلفیها هستند و آنها را «واجبالقتل» میدانند. البته سرکوب منظم سلفیها توسط طالبان با این ادعا صورت میگیرد که آنها را از حامیان داعش یعنی حریف خود میدانند.
حمدالله از فرقه سلفی اهل حدیث است که اعضای این گروه در افغانستان بیشتر در کنر، ننگرهار، نورستان و کابل زندگی میکنند. حمدالله در مصاحبهای مدعی شده است که پس از اشغال افغانستان، طالبان سرکوب سازمانیافتهای را علیه سلفیها آغاز کردهاند. بهگفتهی وی، علاوه بر کشتار و دستگیری علمای مکاتب سلفی در افغانستان، مساجد و مدارس وابسته به این فرقه نیز در حال تعطیل یا اشغال شدن هستند.
همچنان بهتازگی طالبان در یک مکتوب رسمی فعالیت جریانهای چون حزب التحریر، جمعیت اصلاح و نهاد النجم را که دارای گرایش سلفی هستند ممنوع قرار دادند. به گزارش از روزنامه ۸صبح، در این مکتوب آمده است: «طبق هدایت رهبری اداره عمومی استخبارات… هرگونه فعالیتهای سیاسی احزاب التحریر، جمعیت اصلاح و نهاد النجم و گروههای تکفیری ممنوع میباشد.»
این میرساند که طالبان از یکطرف ناخواسته و در خلاء ایدئولوژی تحت تأثیر تفکر سلفیت قرار گرفتهاند و از سوی هم آگاهانه بستر زندگی برای ملاهای محلی سلفیت را تنگ ساختهاند. و نتیجهی یک چنین برخوردی این است که هنوز از سلفیت یک تعریف روشن ندارند و با فقر اطلاعات و تئوری روبهرو اند. فهم شان در مورد سلفیت متأثر از برداشتهای سطحی و ناشیانه و آلوده با تعصب فرقهای است. نداشتن یک جهانبینی منسجم و تعریف شده طالبان را در ضعف دشمنشناختی قرار داده است و به همین دلیل طالبان را همزمانی که در یک نبرد مشترک در پهلوی سلفیت قرار داده همزمان علیه سلفیت و قرائتی قرار داده است که جهادیهای تکفیری از آن تغذیه میشوند.
برای روشن شدن بیشتر ریشههای تفکر آشفتهی طالبان لازم است که متغیرهای تئوریک تأثیرگذار بر رفتار و کنش طالبان را بهصورت مستقل مورد مطالعه قرار دهیم. مطالعه اجمالی اندیشههای دو مکتب فقهی-کلامی در بازشناسی تفکر و رفتار طالبان مهم است.
نتیجه
تفکر طالبان در واقع از دل یک پارادوکس سر برآورده است؛ به همین دلیل خاصیت ایدئولوژی و تئوری را که نظامیافتگی، قانونمندی، تبیینکنندگی، ثبات و پویایی ایدئولوژیک است، ندارد. برای همین طالبان نیروهای با قرائت هضمنشدهی مذهبی برای احیای قدرت قومی اند. این جریان با آنکه فاقد وصف ایدئولوژیک و فاقد فهم تخصصی از مذهب است، از دل مدرسههای باگرایشِ فقه حنفی سر برآوردند اما مقطع تاریخی جهاد علیه شوروی و دودهه مقاومت در برابر امریکاییها این جریان را متأثر از خوانش سلفیت جهادی یا تکفیریهای القاعده نمود. تأثیرپذیری طالبان از گفتمان سلفیت تکفیری در حالی است است که این جریان بعد از خروج امریکا از افغانستان و سقوط جمهوریت و با بدست گرفتن قدرت علیه ملاهای سلفی و اهل حدیث تاختوتاز نموده و محکوم به قتل و شکنجهی چند عالم دینی سلفی شدند.
این نشان میدهد که طالبان «خودِ» تعریف شده ندارند و دارای قرائت بهخصوصی از اسلام نیستند و یافتههایشان از اسلام بهصورت تصادفی/تعاملی است تا آگاهانه و راهبردی. بنابراین، طالبان تحت تأثیر جو شرایط تاریخی و گفتمانی هرازگاهی ظرفیت تغییرپذیری و تأثیرپذیری را دارند. همچنان نکته دیگر این است که خوانش قوم با دین آنچنان که تجربهی طالبان نشان میدهد اصلا نمیتواند قابل جمع باشد. وقتی طالبان از یکطرف ادعا کنند که مردم را در محور ارزشهای دینی بسیج میکنند و از طرف دیگر عملا در پرتو هنجارهای قومی عمل کنند و یک ملیت را جان و هویت دوباره بدهند و ملیتی دیگر را از این حق محروم نمایند. این رفتهرفته منجر به آمیزش بیشتر عصبیت محلی-قومی و عصبیت مذهبی میشود و این آمیزش در واقع تطهیر و توجیه رفتارهای سیاسی و قومی را در پی دارد و نتیجهاش این میشود که عصبیت و کنشهای قومی زیر نام مذهب مشروعیت میابد و آنگاه تفکیک کردن بین تطبیق عدالت و اعمال جنایت دشوار میگردد. البته این مشکل طالبان بیشتر ریشه در مکانیسمهای هم دارد که طالبان برای توزیع قدرت تعریف کردند. مثل بهکارگیری از دو روش متضاد «لویه جرگه» و «شورای حلوعقد» برای حل مسائل ملی.
حالا با توجه به این تناقضاتی که در درون طالب و در گفتمان طالب وجود دارد میشود گفت که آنها بهصورت تدریجی در مردم و در فرهنگ شهرنشینی و مزایای مدنیت هضم میشوند چرا که ستیز آنها با مدنیت و دموکراسی و آزادی بیشتر از اینکه ناشی از بایدهای ایدئولوژیک و برحسب انتخاب و کنش آگاهانهی آنها باشد ناشی از جو شرایط زیست، تحمیل تاریخ، جبر جغرافیا مثل نوع ارزشها، محرومیت آنها از زندگی شهری و مدنی، زندگی در جنگ، محرومیت از قدرت و عوامل اقتصادی، اجتماعی و روانی دیگر است.
آشفتگی تئوریک طالبان خطر انشعاب سیاسی و تجزیهشدن این گروه را در پی دارد. چنان که در بالا از پیوستن یک جمع افراطیتر و تکفیری این جریان به سازمان داعش یاد شد. همینگونه افراد نسبتا بومی و میانهرو طالبان هم به احتمال بیشتر در دل هنجارهای ملی اقتضائات قدرت حل خواهند شد. یا هم بهعنوان یک جریان سیاسی با دیدگاه محافظهکارانه قومی عمل خواهند نمود و با گروههای تروریستی-افراطی دیگر از جایگاه یک دولت برخورد خواهند نمود نه از جایگاه یک جریان ایدئولوژیک. بنابراین، در میانمدت و درازمدت احتمال ادغام طالبان و توهم ایدئولوژیک آنها در کام جهانی شدن و دموکراسی بعید نمیبینم.
طالبان بیشتر از آنکه تحت تأثیر الگوهای قانونمند ایدئولوژیک مذهبی ارزیابیپذیر باشند با الگوهای رفتاری و جامعهشناختی بهتر قابل فهم اند. و برای تبارشناسی و مطالعهی افکار باید افراد و رهبران سیاسی طالبان بهعنوان یک لایهی جدا مورد مطالعه قرار گیرد؛ سربازان آنها جداگانه و همچنان الگوهای قومی-اجتماعی و مذهبی هم باید بهطور جداگانه مطالعه شود. مطالعه و ارزیابی زمینههای ظهور و قوامبخش طالبان مهمتر از مطالعهی خود طالبان بهعنوان یک متغیر مستقل است.
منابع:
انصاری، بشیراحمد، ۱۳۹۱، «مذهب طالبان» بی، جا.
جانسون، توماس، ۱۳۹۸، «روایتهای طالبان»، ترجمه، فردوس کاوش، انستیتوت مطالعات استراتژیک وزارت امور خارجه.
رشید، احمد، ۱۳۹۰، «پاکستان در پرتگاه» ترجمه، دکتر نجیبالله بارکزی، انجمن نشراتی دانش.
صدر، عمر، ۱۳۹۰، «حل سیاسی منازعه افغانستان»، ترجمه، فردوس کاوش، مرکز مطالعات استراتژیک افغانستان.
فرمانیان، مهدی و جمعی از نویسندگان، ۱۳۹۷، «نقد مبانی سلفی»، نشر مؤسسه مطالعات بنیان دینی.
مژده، وحید، ۱۳۸۲، «افغانستان و پنج سال سلطهی طالبان»، تهران نشر نی.