[یادداشت روزنامه اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحت و سقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند.]
یکی از بحثهای جدی در سپهر سیاسی کشور این است که آیا ما یک «ملت» هستیم؟ این مسأله در واقع از درون بحران عمیق و درازمدتی سرچشمه میگیرد که بیش از چهاردهه، بلکه پیش از آن نیز دامنگیر مردم ما گردیده است. برای حل این مسأله و پاسخ به چنین پرسشی، عدهای به این باور اند و کوشیدهاند ثابت کنند که ما یک «ملت» هستیم؛ اما پیامدهای وضعیت شکننده و بحرانزای اجتماعی و سیاسی کشور به میزانی سنگین است که نه تنها این کوشش را بینتیجه ساخته است، بلکه این گمانه را تقویت بخشیده است که بهکار بردن عنوان «ملت» بر ساکنین جغرافیای «افغانستان» یک روکش یا رویین تن ظاهری بیش نیست. به تعبیری دقیقتر، این جبر سیاسی و جغرافیایی بوده است که شماری از اقوام و قبایل و مردمان را وادار ساخته است تا در قطعه زمینی کوچک (همانند یک حایل میان سرزمینهای دیگر) کنار هم قرار گیرند.
با توجه به تعاریف و شاخصههایی که در علوم سیاسی، دربارهی «ملت» ارائه شده است، جامعهی افغانستان هنوز بهشکل «مردمان» قرار دارند و مفهوم «ملت» واقعیت شکننده و پر از گسست را بازتاب نمیدهد.
با اذعان بسیاری از دانشمندان علوم سیاسی، بهخصوص علوم انسانی، به مشکل میتوان تعریف واحدی دربارهی موضوعات و مؤلفههای انسانی (جامعه، فرهنگ و…) بدست آورد. بنابراین، این حکم در موضوع تعریف «ملت» نیز صدق میکند؛ اما با تسامح میتوان گفت: ملت (nation) اجتماعی از مردم است که براساس یک زبان، تاریخ، قومیت، فرهنگ مشترک و در بسیاری از موارد، از یک سرزمین مشترک تشکیل شدهاند.[i][ii]
البته برخی از دانشمندان هم مانند بندیکت اندرسون از ایالات متحده، به این عقیده است که اساسا مفهوم «ملت» یک موضوع «خیالی» و «انتزاعی» است. بهگفتهی اندرسون، چنانچه شرایط مادی برای تصور روابط گسترده و مشترک وجود داشته باشد و از لحاظ عینی غیرشخصی باشد، حتا اگر هر یک از افراد در کشور خود را بهشکل ذهنی بخشی از یک وحدت مجسم بداند و حتا با دیگران خود را یکی بخواند، ولی بازهم در بیشتر موارد اعضای یک ملت با یکدیگر غریبه هستند و به احتمال زیاد هرگز همدیگر را ملاقات نخواهند کرد.
واقعیت امر آن است که در افغانستان هم با وجود آنکه برخی شرایط مادی و غیرمادی، برای «ملت» بودن وجود دارد، اما این مردمان بیش از آنکه باهم «آشنا» و «پذیرا» باشند، با یکدیگر «غریبه» اند. اشتراکهای موجود، با همه شدت و ضعفش در طول تاریخ نتوانست که «حس غریبه» بودن را از آنان بر طرف سازد. افراد ساکن در این جغرافیا که از اقوام گوناگون و با فرهنگهای مختلف میباشند، هرگز جایگاه و نقش و اهمیت خود را در قوانین اساسی گذشته و حال کشور یا ساختار سیاسی آن بهطور واقعی و متوازن ندیدهاند.
اینک برای تبیین موضوع بهطور کوتاه به چند مورد اشاره میکنیم که به رغم تبلیغات دستگاههای حاکم و اجباری که بهکار بستهاند تا بهگونهای تصنعی از افغانستان یک جامعهی «همپذیر» و «یکی بودن» را نشان دهند، مصداقهای مشخص و انکارناپذیر «غریبه» بودن مردمان این دیار را در سپهر سیاسی کشور آشکار میسازد. وضعیت شکننده و آتش زیر خاکستری که در مراحل مختلف بحرانهای عمیق و دامنگستری را سبب شده است.
وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل
در جهان هیچ ملت و کشوری از قوم یکپارچه شکل نگرفته است. همچنین در کارنامهی تشکیل و ساختار سیاسی و اداری هیچ کشوری نمیتوان معادل «وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل» را یافت. چون هدف نهایی و سیاست کلان دولتها برجسته ساختن و تقویت حس مشترک سرزمینی و ملی از مجاری و ساختارهای قانونی میباشد که تفاوت و گوناگونی مردمان آن نیز در آن بازتاب یافته است. اما از آنجایی که سیاست و دولتداری در افغانستان رویکرد غیرملی داشته است، از همان ابتدا نهادی بهنام «امور سرحدات، اقوام و قبایل» ایجاد گردید. ایجاد این تشکیلات در بدنهی ساختار سیاسی و حفظ و تقویت آن در طول حیات سیاسی کشور یکی از بارزترین نشانههای عدم باورمندی حاکمان افغانستان به مفهوم «ملت-کشور» میباشد.
هرچند سیاست اعلانی حکومتهای افغانستان در وظایف مهم وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل تحکیم هرچه بیشتر و بهتر وحدت ملی، حاکمیت ملی، سلامت حدود سیاسی کشور، ارتقای سطح زندگی اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی ساکنین سرحدات و اطراف مرزهای کشور، بهویژه مرز دیورند دانسته شده است اما در اجراآت حکومتی هدف اصلی حاکمیت و سلطه قومی بر دیگر اقوام بود/است. به معنای روشنتر، وزارت سرحدات، اقوام و قبایل یکی از ابزارهای قانونی و رسمی بود که از مجرای آن تمایزات برتریجویانهی یک قوم خاص و تحقیر و محکومیت اقوام دیگر دنبال میشد.
اساس و بنیاد این وزارت در سال ۱۳۰۰ خورشیدی مطابق ۱۹۲۱ میلادی، در وقت زمامداری اماناللهخان بهصورت یک شعبهی خاص در چارچوب قلم مخصوص صدارت عظمی ایجاد گردید که مشابه چنین شعبهای در زمان امیر شیرعلیخان و امیر عبدالرحمانخان نیز وجود داشت.۳
با وقوع کودتای محمدداوودخان در سال ۱۳۵۲/ ۱۹۷۳ و استقرار نظام جمهوری، ریاست مستقل قبایل به وزارت امور سرحدات و قبایل در چوکات کابینه تبدیل شد. در سال ۱۳۶۰ نام وزارت امور سرحدات و قبایل بهنام وزارت امور اقوام و قبایل تعدیل و به تعقیب آن بهنام وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل مسمی گردید که تا اکنون به همین نام یاد میشود.
وزارت امور سرحدات، اقوام و قبایل در واقعیت مانند شمشیر چند لبهای بوده است که برخلاف صلاحیتهای وظیفهای، در جهت سیاست تبعیض قومی حکومتها عمل کرده است. بهطور مثال در هیچ دورهای از حکومتهای افغانستان وزیر این وزارتخانه از اقوام دیگر تعیین نشده است. هیچ قومی از اقوام محروم کشور از بودجهی این نهاد یا وزارتخانه بهرهمند نشده است. از جانب دیگر، وظیفهی این وزارتخانه همواره امتیازبخشی و حفظ قدرت در درون قوم حاکم و حل مناسبات و تعارضات میانتباری آنان بوده است.
زبان
زبان یکی از عناصر مهم برای شکلگیری هویت ملی بهشمار میرود. کارکرد چند وجهی زبان مفاهیم و علایق مشترک جامعه را تقویت میکند. اما سوگمندانه «زبان» در افغانستان تا آنجایی که به سیاست ارتباط میگیرد، یکی از عوامل گسست اجتماعی و مانع در شکلگیری هویت ملی عمل کرده است. اگرچه در قوانین اساسی کشور زبان فارسی و پشتو بهعنوان زبانهای رسمی یاد شدهاند و بر تقویت سایر زبانهای کشور نیز تأکید گردیده است؛ اما در سیاست عملی و غیرملی و قومگرایانهی حاکمان افغانستان از گذشته تا اکنون، بیمهری و حتا تا مرز خصومت با زبانها جزو استراتژی سیاسی-فرهنگی بوده و سبب تشدید اختلافهای قومی و زبانی گردیده است. حاکمان افغانستان از آغاز تا اکنون به زعم خود چنین پنداشتهاند که ایجاد جامعهی ملی، فقط با تحمیل زبان قوم خاص و ایجاد محدودیت و به انزوا بردن زبانهای اقوام دیگر میسر خواهد شد.
نخستین گام در جهت تمایز و تبعیض زبانی از دوره حکومت امیر شیرعلیخان (۱۸۶۳ ش) برداشته شد. امیر شیرعلیخان پس از رسیدن به قدرت، دست به تغییرات اساسی در نظام زد. اصلاحاتی را در نظام بهوجود آورد. یکی از این اصلاحات ترجمهی اصطلاحات نظامی از زبان انگلیسی به زبان پشتو بود که تا هنوز در ادبیات نظامی باقی مانده است. کتابی هم در اصول و قواعد عسکری تحت نام قواعد رساله یا وعظ در همین زمان به چاپ رسید. اصطلاحات یادشده در این کتاب گرد آمده است. این نخستین اقدامی بود که در راه رسمیت بخشیدن به زبان پشتو صورت گرفت. همچنین در همین عصر حرکتهایی برای وارد کردن زبان پشتو در عرصهی اداره و حکومت دیده میشود. ۴
در ادامهی این سیاست، حبیباللهخان به تقویت زبان پشتو کوشید. تأسیس سراجالاخبار از جمله اقدامات وی در این زمینه بود. پس از وی اماناللهخان که شاه روشنفکر خوانده میشود، روند تقویت زبان پشتو را ادامه داد. وی حتا مرکزی بهنام «پشتو مرکه» ایجاد و کتابهای «یوازینی پشتو» و «پشتو پشویه» (گرامر) را نشر کرد و بر خود لقب «تول واک» گذاشت. در همین دوره که برابر است با ظهور جنبشهای ناسیونالیستی در جهان و منطقه و ظهور نازیسم آلمانی، محمود طرزی، شخصی که بهعنوان جزو نسل اول روشنفکران افغانستان قلمداد شده است، با درک جایگاه تاریخی و بنیادین زبان فارسی، سعی ورزید تا جایگاه زبان پشتو را نیز به مرتبت والاتر برساند. او در یکی از مقالاتش زبان پشتو را جد همهی زبانها خواند و حتا آموزش زبان پشتو را برای همه واجب شمرد و طرح آن را توسط شاه مورد تأیید قرار داد. ۵ به این ترتیب با ادامهی سیاست تبعیضآمیز زبانی از سوی زمامداران بعدی کشور، موانع شکلگیری جامعهی ملی در افغانستان بیش از پیش تقویت گردید؛ بهگونهای که شکلگیری جامعهی ملی را غیرممکن ساخت.
حکومت و حاکمیت
یکی از عوامل مهم در روند ملتسازی «حکومت» است. حکومتها میتوانند با استفاده از «قدرت» فرایند شکلگیری «هویت ملی» را تسهیل نموده و تقویت کنند. هدف اساسی فرایند یاد شده آن است که جمعیت گسترده و پراکندهی یک سرزمین در درون یک ساختار بهنام «حکومت» باهم نزدیک ساخته شوند تا از نظر سیاسی در بلندمدت پایدار و قابل دوام بماند. اگر حکومتها نتوانند یا نخواهند که بین هویت قومی یک جامعه، خصوصا جامعهی شدیدا متکثر برای شکلگیری «هویت ملی» رابطه و تعادل ایجاد کنند، نه تنها ملتسازی رخ نخواهد داد بلکه رقابتهای قومی و قبیلهای چون یک بیماری مضمن دوام خواهد یافت که در درازمدت بهصورت بحرانهای مختلف تبارز خواهد کرد. بنابراین، نقش حکومتها در شکلگیری «هویت ملی» یا «جامعهی ملی» تعیینکننده است. ۶
در افغانستان، یکی از عوامل مهم ناکامی پروسهی ملتسازی، نقش معکوس حکومتهای آن بوده است. علت این ناکامی در ساختار قبیلهای حکومتهای افغانستان نهفته است که از ساختار اجتماعی قبیلهای سربرآورده بودند. بافت قبیلهای در افغانستان سبب شده است که راه بسترسازی، همگرایی و اعتمادسازی که از کارکردهای اساسی حکومت برای ایجاد جامعهی ملی شمرده میشود، تحت تأثیر عصبیت، برتریجویی و رقابتهای قومی و قبیلهای قرار گیرد. تأثیرگذاری بافت قبیلهای جامعهی افغانستان بر ساختار و ماهیت حکومتهای آن از یکسو سبب شد که پیوستگی شدید غریزی، جهت حفظ قدرت در درون قوم حاکم بهوجود آید؛ بهگونهای که هیچ ایدئولوژی سیاسی و اجتماعی نتواند در درون آنان رخنه کند. و در سوی دیگر، این پیوستگی غریزی قومی در درون حکومت، در یک کارکرد فرافکنانه، بیاعتمادی گسترده و دایمی را نسبت به سایر اقوام بهوجود آورد.
نمونههای این درونگرایی و فرافگنی غریزی در مشی سیاسی و کارکرد حکومت حزب دموکراتیک خلق و حکومت دموکراتیک حامد کرزی و اشرف غنی احمدزی که خود را متعهد به ارزشهای فراقومی و فراتباری معرفی میکردند، کاملا مشهود بود. در دو نظام یاد شده شعارها و حتا قانون اساسی مدرن و پیشرو تعریف شده بودند، اما در عملکرد و اجرا برای حفظ حاکمیت سیاسی قبیله، بهشدت محافظهکارانه و تابع نگرش و رفتار غریزی درونگرایانه و فرافکنانه قبیلهای بودند. در واقع همین نگرش و کارکرد قبیلهگرایانه سبب گردید که روندهای نوپای دموکراتیک در کشور با ناکامی روبهرو شود.
آنچه در سطور فوق یاد شد در واقع بخشی از پارامترهایی بود که وضعیت ناخوشایند و درگیر در بحران سیاسی و اجتماعی ما را توصیف مینمود. تا اکنون برای گذار از بحران و شکل دادن به زندگی جمعی تحت عنوان یک «ملت» کوششهای بیدریغی شده است، فداکاریهای عظیمی صورت گرفته است، سرمایههای بزرگ معنوی و مادی بهکار گرفته شده است، اما خروجی و نتیجه همهی اینها در واقعیت ضرب صفر بوده است، چرا؟
از دیدگاه نگارنده، یکی از علتهای اساسی آن «کتمان واقعیتها» و «توجیه» نامعقول فاکتورهایی بوده است که در گسست اجتماعی و ایجاد تنشهای سیاسی مؤثر بودهاند. سیاسیون و روشنفکران کشور همواره سعی داشتهاند که -به هر علت/دلیل- از جامعهی افغانستان یک تصویر شفاف اما غیرواقعی ارائه دهند. آنان از آنچه در زیر پوست جامعه جریان داشت، آگاهی کاذبی را در ذهن مردم تلقین میکردند. پذیرش تغییر بنیادین که با عصبیتهای ذاتی در تضاد بود غیرممکن به نظر میرسید. حفظ امتیازها و وضع موجود از بزرگترین مصلحتهای جامعه تلقی میشد.
سخن کوتاه، ما برای عبور از وضعیت تلخ و جانکاه کنونی ضرورت به تغییرات بنیادین در نگرش و عملکرد خود در عرصههای فکری، تاریخی و فرهنگی داریم، نیاز به یک شجاعت اخلاقی و سیاسی تحسینبرانگیز داریم تا هر آنچه از واقعیتهای جامعه را از سر تعصب و به اصطلاح غیرتعمدی انکار و کتمان ورزیدهایم، بدان معترف شویم. نیاز به یک دگرگونی فکری و تاریخی داریم تا در بسیاری از باورهای خود تجدید نظر کنیم و تاریخ خود را با معیارهای علمی و رعایت انصاف مرور دوباره کنیم و از سر بنویسیم. تا زمانی که قضیه افغانستان فقط از دریچهی سیاست محافظهکارانه و منافع سیاسی برتریجویانهی تباری و امتیازخواهی جناحها و کشورهای ذیدخل نگریسته شود و بر معیار آنها راه حل داده شود، تلاشی نافرجام بیش نخواهد بود. هیچ یک از مسائل ما را «حل» نخواهد کرد، بلکه در اوج تنازعها و بحرانیها یک وقفهی نامبارکی خواهد بود که مجالی برای فوران وحشتناکتر کینهها و عصبیتها، فرصتی برای سازماندهی تبعیض و ستم بیشتر و عمیقتر بهوجود خواهد آورد.
همچنین توافقهای بیرونی و ارائهی راه حل از سوی آنان نیز برای «حل» مسائل ما نتیجهبخش نخواهد بود. آنچه پیش خواهد آمد یک «پروژه»ی بیش نمیباشد. سرگذشت نظام جمهوریت در کشور عبرت خوبی در این باره میباشد. ما میتوانیم از تجارب ارزشمند و نتیجهبخش کشورهایی که انواع تنازعها را پشت سر گذاشتهاند و اینک به یک ثبات و استقرار دست یافتهاند و توانستهاند با وجود ترکیب پیچیدهی قومی و زبانی یک ملت واحدی را شکل دهند، برای «حل» مسائل خود استفاده نماییم. ایالات متحده امریکا، کانادا، استرالیا و آفریقای جنوبی میتوانند مثالهای خوبی باشند که چگونه در این کشورها «قدرت سیاسی» در چارچوب «تعقل» و «شجاعت اخلاقی و انسانی» توانسته است از منازعات خونین نژادی و زبانی عبور کند و بدل به بستر رشددهندهی سیاسی و اجتماعی و اقتصادی گردد.
[i] ویکیپدیا (دانشنامه آزاد)
۲. «نگاهی برچند تعریف: ملت، ملیت، ملیگرایی؟» محسن حسینی.
۴.«بررسی وضعیت زبان فارسی در نظامهای سیاسی افغانستان» (از سال ۱۱۲۵ خورشیدی تا اکنون). شاه محمود جعفری.
۵.همان.
۶.ویکیپیدیا (دانشنامه آزاد) ملتسازی.