عکس: شبکه‌های اجتماعی

زبان جهادی‌ها را کی بریده است؟

دودهه پیش گروهی از رهبران نامور جهادی خود را در برابر انتخاب دشواری یافتند. پس از سقوط امارت طالبان بدست ارتش امریکا، قرار شد حکومتی روی کار بیاید که به حقوق زنان افغانستان احترام بگذارد. رهبران جهادی دریافتند که اگر بخواهند در ساختار جدید قدرت سهمی داشته باشند ناگزیراند با این جریان همراه شوند. از یک سو، ایدئولوژی مذهبی‌شان اجازه نمی‌داد که برای زنان جایگاهی برابر با مردان قایل شوند؛ از سویی دیگر، می‌دانستند که مشارکت دادن زنان در ساختار قدرت و تصمیم‌گیری بخشی از الزامات ذکرشده در بسته‌های کمکی بین‌المللی است. رهبران جهادی نمی‌توانستند خود را از آن همه پولی که قرار بود به افغانستان سرازیر شود، محروم کنند. انتخاب دشوار همین بود. جانب «نرخ روز» را بگیرند یا جانب باورهای ایدئولوژیک شان را؟ رهبران جهادی راه میانه‌یی پیدا کردند. نه فعالانه علیه زنان ایستادند و نه فعالانه از زنان حمایت کردند. به همین خاطر، در ادبیات سیاسی رهبران جهادی در بیست سال گذشته   «زنان» غایب ‌اند. به این معنا که در سخنان این رهبران نه مخالفت شدیدی با زنان دیده می‌شود و نه حمایت قابل اعتنایی. حمایت نمی‌کردند، چون به حمایت از زنان باور نداشتند؛ مخالفت نمی‌کردند، چون مصلحت وقت چنان بود که خود را در جبهه‌ی «زن‌ستیزان» قرار ندهند.

البته این رهبران جهادی در موارد دیگر هم همین گونه عمل کردند و رفتاری کج‌دار و مریز در پیش گرفتند. گاه‌گاه گلایه‌یی می‌کردند که چرا ارزش‌های اسلامی-جهادی این‌قدر مهجور افتاده‌اند و چرا حکومت التفات کافی به مجاهدین ندارد. اما این گلایه‌ها را در حدی نگه می‌داشتند که سبب جمع شدن سفره‌ی نعمات‌شان نشود. حکومت‌های بیست سال گذشته هم به خوبی با زبان این رهبران آشنا بودند و می‌دانستند که این شکوه از کم‌رنگ شدن اسلام و آن گلایه از بی‌التفاتی به مجاهدان چه معنا دارد. درمان آن شکوه‌ها و گلایه‌ها چندتا مقرری بود و مقداری خرج دسترخوان.

حکومت جمهوری که میدان را واگذاشت و رفت، بسیاری از رهبران جهادی نیز به کشورهای دیگر رخت کشیدند. این جهادی‌ها در گذشته معتقد بودند و هنوز معتقد هستند که کار ملک بدون آنان به‌سامان نمی‌شود. هر بار که تنشی میان آنان و مقامات غیرمجاهد در حکومت پیش می‌آمد، حکومتی‌ها را از پایگاه اجتماعی خود می‌ترساندند. کُد این ترس «خشم ملت» بود. می‌گفتند برحذر باشید از روزی که حوصله‌ی ملت به سرآید. البته اشاره‌ی این رهبران جهادی به محبوبیت خود در میان مردم کاملا  بی‌راه هم نبود. مردم افغانستان، وقتی پای اسلام و مذهب در میان باشد، چشم خطاپوش دارند و یک تار مو از محاسن رهبر جهادی را به هزار آدم مشکوک‌العقیده نمی‌دهند. این واقعیت بارها آزموده شد. درست در هنگامی که بسیاری از روشنفکران فکر می‌کردند که کار فلان رهبر جهادی تمام است، مردم متدین افغانستان نشان دادند که پیوندشان با آن رهبر و هر رهبر دیگر جهادی محکم‌تر از آن است که با چند خطای بزرگ بگسلد.

حالا اگر یک رهبر جهادی این سطور را بخواند، حتما خواهد گفت «آری این چنین است؛ به کوری چشم دشمنان و بدخواهان.» پرسشی که باید از این رهبران محبوب پرسید نیز جایش اینجاست:

زبان شما را کی بریده است که در حمایت از زنان افغانستان این چنین ساکت هستید؟ شما که این همه آدم در جامعه دارید و این همه پیرو باورمند، چرا برای دخترانی که تمام دریچه‌های زندگی انسانی به روی‌شان بسته می‌شود هیچ سخنی نمی‌گویید؟ شما که پول دارید، امکانات ارتباطی با جهان بیرونی دارید، سیاستمداران ممالک را می‌شناسید و در همه جا خودتان را به‌عنوان قطب‌های سیاسی معرفی می‌کنید، چرا از این سیه‌روزیی که زنان و دختران افغانستان را فرو گرفته، هیچ دم نمی‌زنید؟ آدم‌های‌تان کجایند؟ گردانندگان تلویزیون‌های‌تان کجایند؟ فعالان سیاسی‌تان در کدام کنج خاموش نشسته‌اند؟

این پرسش‌ها را می‌توان از رهبران جهادی پرسید. اما برای آنان اتفاق خاصی نیفتاده است. زنان همچنان در محاسبات آنان جایی ندارند. زن به آموزشگاه و مکتب و دانشگاه و محل کار برود یا نرود، برای آنان تفاوتی نمی‌کند. برای همین یادشان نمی‌آید که حداقل در همان پایگاه اجتماعی‌ گسترده‌یی که می‌گویند دارند نیز سخنی به اعتراض پخش نمی‌کنند.

همین رهبران مسلمان و متدین جهادی بودند که هرگز به پایگاه گسترده‌ی اجتماعی خود نگفتند که دیگر زن‌ستیزی چیزی مربوط به گذشته است و از این پس باید راهی نو در پیش گرفت. در پیِ سکوت دیرینه و عقده‌آلود همین رهبران بود و هست که طالبان به همین آسانی رو به جامعه می‌کنند و می‌گویند «دختران و زنان شما دیگر نباید درس بخوانند.»