[یادداشت روزنامه اطلاعات روز: اطلاعات روز دیدگاههای مختلف در مورد مسائل گوناگون جامعهی افغانستان را بازتاب میدهد. این دیدگاهها لزوما منعکسکنندهی نظر و موضع اطلاعات روز و گردانندگان آن نیستند. اطلاعات روز فقط مجالی برای بیان دیدگاهها فراهم میکند و دربارهی دیدگاههای وارده نفیا و اثباتا موضعگیری نمیکند. تمام دیدگاههای بیانشده در مقالات و یادداشتها و صحت و سقم ادعاهای مطرحشده به خود نویسندگان مربوط است. اطلاعات روز از نقد دیدگاههای منتشر شده در بخش مقالات وارده نیز استقبال میکند.]
مسألهی زنان و بحران سیاسی در افغانستان دارای ابعاد مختلف است و تنها یک بعد ندارد. از دیدگاه من، با ظهور «سوبژه مدرن» و بسط «اومانیسم»، انسان تازهای شکل گرفت که خرد و ارادهی خود را محور زندگی و محور فهم جهان میداند.
من فکر میکنم که با ظهور شرایط پسامدرن، «سوبژکتیویسم» و «اومانیسم» شدت و حدس بیشتری به خود میگیرد. با مدرنیته، زنان به صحنههای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی وارد شدند و همچنین با ظهور پسامدرن در واقع حضور زنان در عرصههای گوناگون پررنگتر شده است. این یک مسألهی جهانی و نه صرفا مختص به افغانستان است. و مهمتر از همه، هیچ فردی و هیچ جریانی نمیتواند حضور زنان را در عرصههای سیاسی و اجتماعی انکار نماید. هر جریانی اگر بخواهد بدون حضور زنان افغانستانی دست به فعالیتهای سیاسی و اجتماعی بزند، مطمئنا که منجر به نابودیاش خواهد بود و شکستاش حتمی است. چرا که زنان در جریان بیست سال گذشته در تمامی عرصهها حضور پر رنگ داشتهاند. گذشتهی تاریخ نیز برای ما نشان میدهد که زنان همیشه خواستار حقوق و آزادیهای انسانیشان بوده و موضوع حقوق بشر یک امر جهانی و یکی از اصول اساسی حکومتداری در عصر مدرن جامعهی بینالمللی میباشد.
من معتقد هستم که طالبان با صدور احکام چون مسدود نمودن دانشگاهها، مکاتب، مراکز آموزشی و ورزشگاهها بر روی زنان و دختران کشور و منع نمودن آنها از کار در نهادهای غیردولتی یکی از شرمآورترین احکام در تاریخ افغانستان میباشد. در واقع میتوان گفت که طالبان با این کار خود هم روی خود شان را سیاه کردند و هم روی تاریخ را. صدور این نوع احکام در واقع بیانگر شکست طالبان در مقابل خواستههای مردم و ملت است. این امر مبین آن میباشد که طالبان شایستگی و توانایی حکومت کردن را ندارند. و از طرف دیگر، طالب امروز با طالب بیست سال پیش هیچ فرقی ندارد. هیچ تغییری در رفتار طالبانیشان دیده نمیشود و هیچ اثری از مدنیت، شرف و انسانیت در آنها به مشاهده نمیرسد.
شعار وزیر تحصیلات عالی طالبان مبنی بر اینکه «برای ما دین مهمتر از مصالح ملی، پیشرفت تمدن و توسعهی جامعه است»، برای مردم ما واضح ساخت که طالبان هیچ نوع آمادگی برای رشد و توسعهی کشور ندارند و موضوع حقوق بشر، حقوق زنان، کرامت انسانی و مشارکت زنان در امور سیاسی و ساختار نظام سیاسی طالبان هیچ جایی ندارد.
«زن، زندگی، آزادی»
از دیگاه من جریانات سنتگرا مثل طالبان اصلا سوبژه مدرن را ندیده و آن را درک نکردهاند؛ مگر در مقام نفی و انکار. این روند بحرانهای فرهنگی را در افغانستان مضاعف کرده است. شعار «زن، زندگی، آزادی» و «حق کار و تحصیل برای همه» برای اولینبار است که توسط نسل نو و تحصیلکردهی کشور مطرح شده است. با توجه به وضعیت موجود کشور و از هم پاشیدن تمام ساختارهای سیاسی و فرهنگی، میتوان گفت که این شعار یک شعار درست است و در نقد سنت و در واکنش به جریانات سنتگرا و واپسگرا سر داده شده است.
اما آنچه من میبینم این شعار نمیتواند بیانگر کل جامعهی زنان افغانستان باشد. زن افغانستانی با مهر، فداکاری، عشق و ایثار شناخته میشود. حال آنکه تصویر زن در جنبشهای جدید اجتماعی در سراسر جهان به یک زن هالیوودی تقلیل پیدا کرده است و عناصری مثل عشق، فداکاری، از خود گذشتگی، رنج کشیدن برای دیگری، ایثار و ارزشهای متعالی انسانی را در آن نمیبینیم.
متأسفانه نه گروه طالبان توانایی درک درست از بزرگی و عظمت زنان افغانستانی را دارد و نه جامعهی غربی و مدافعان حقوق زن و حقوق بشر با صداقت کامل با موضوع زنان در افغانستان برخورد مینمایند. من بهعنوان یک کنشگر اجتماعی، ایالات متحده و همپیمانانش را بهعنوان متهمان اصلی در رابطه به قضیهی افغانستان میبینم. آنها هیچگونه اقدامات عملی نداشتهاند و فقط استفادهی ابزاری از مردم افغانستان، بهویژه زنان، دختران و اطفال در راستایی منافع خود شان داشتهاند.
موقف شان فقط استفاده از واژگان چون دفاع از حقوق زنان و حقوق بشر تنها در حد شعار و محکوم نمودن طالبان بوده است. اما میبینیم که بهصورت هفتهوار میلیونها دالر به بهانهی کمکهای بشری به افغانستان واریز میشود و بخش اعظم آن در دسترس طالبان قرار میگیرد و بخش دیگر آن صرف فعالیتهای استخباراتی خود شان میگردد. اما قربانی اصلی زنان، اطفال و مردم افغانستان اند.
«آزادی و تحصیل برای همه»
من معتقدم که شعار «آزادی و تحصیل برای همه» شعاری است که پشتوانهی محکم و فلسفی دارد؛ با سنت تاریخی ما هم نسبتی عمیق دارد و خود را در برابر واپسگرایی و افراطگری آشکار میسازد. این اندیشه دارای ریشهی تاریخی در عمق فرهنگ ما است و میتواند برای احقاق حقوق زنان و آزادیخواهان اثرگذار باشد. البته این سخن من باید از منظر مواجههای پدیدارشناسانه با تاریخ تفکر بشر فهم و تفسیر گردد. منظری که بعید میدانم بسیاری از افراد جامعهی ما، بهدلیل اسارت شان در چارچوبهای اندیشههای ایدئولوژیک، قدرت هضم و فهم آن را داشته باشند.
باری، لازم به ذکر میدانم که ما باید سنت را به شکل فلسفی و متفکرانه نقد کنیم، زیرا در این صورت است که میتوانیم افق تازهای را ایجاد کنیم و زنجیرهایی را که پارهای تفکرات سنتی بر گردن ما نهاده است پاره کنیم. ما در طی قرون متمادی بسیاری از امور و مسائل را از منظری سیاسی و ایدئولوژیک به نقد کشیدهایم، اما کمتر نقد متافیزیکی و فلسفی داشتهایم. به همین دلیل، همواره از چاله در آمدهایم و در چاه افتادهایم.
در روزگار ما نیز این بیافقی و حرکت در پرتو اوهام و توهمات برای چندمینبار در حال تکرار است. جنگ سنت و افراطیگری همچنان با خردورزی و آزادیخواهی ادامه دارد. و میبینیم که طالبان با صدور احکام چون مسدود نمودن دانشگاهها، مکاتب، مراکز آموزشی و ورزشگاهها بر روی زنان و دختران کشور و منع نمودن زنان از کار در نهادهای غیردولتی، یکبار دیگر تأکید بر تداوم جنگ افراطیگری و خردورزی را اعلام میدارد.
سنتگرایی در برابر خردورزی
ما در تاریخ دچار دور باطلی شدهایم که هماکنون نیز در حال تکرار است. این دور باطل حاصل این امر است که نیروهای اجتماعی ما بیشتر یک «عامل بزرگ» به وضع موجود هستند و نه تفکر یا جنبشی ریشهدار که برخوردار از وجوهی ایجابی باشند. آنها سلب مطلق هستند بیآنکه وجوه ایجابی آنها از سطح گمان به سطح معرفت، ارتقا یافته باشد. تا زمانی که تفکر افراطیگری و بدویت همچنان پا برجا باشد و جوانان ما به سمت جهل و تاریکی کشانیده شود و مردم توقع واهی از گروهای مثل طالب و رهبران فراری داشته باشند، این دور باطل همچنان تکرار خواهد شد. چنانچه در قرون گذشته تکرار شده است.
من معتقدم که ما جز قرار گرفتن در مسیر تفکر راه حل دیگری نداریم. در غیر این صورت زن در جامعهی ما تبدیل به بازیچهای برای سیاستمداران خواهد شد. اینجا است که روشنفکر، اهل فرهنگ و هنر باید افقهای روشن را نشان دهند؛ زیرا در این فضای دوقطبی اجتماعی هر کدام از دو طرف ماجرا -حکومت طالبانی و معترضان- ایدههای خود را آخرین امکان در برابر «سوبژه سنت و عقلانیت» میدانند. طالبان باید بدانند که کوبیدن بر طبل سنت و افراطیگری راه به جایی نمیبرد. باید به خواستههای مردم رجوع کرد. یک حکومت مشروع باید در افغانستان ایجاد شود که منبع آن آرای مردم باشد و تمام حقوق اساسی مردم برایشان برگردانده شود.
باید افق دیگری را نشان داد
ما باید درک درست از جامعهی خود و وضعیت جهانی داشته باشیم. باید برای زنی که رخت سنت را یک سره بر تن کرده است و هیچ درکی از زیست جهان و سوبژه مدرن ندارد و زنی که میخواهد تمامی معیارهای سنتی را کنار گذاشته و یک سره با معیارهای غربی پیش رود، افق تازهی را نشان دهیم. افقی که بتواند ما را هم از گسیختگی اجتماعی و تاریخی رها بخشد و هم به غلبه بر فضا و شکاف دوقطبی جامعه یاری رساند.
نخبه کیست؟
یکی دیگر از مشکلات کنونی جامعهی ما این است که به اصطلاح «نخبگان» ما با فاصلهی اندکی از جامعه حرکت میکنند. آنها غالبا همانگونه فکر میکنند و احساس میکنند که افراد عادی میاندیشند و احساس میکنند. در واقع ما با شکلی از قحطالرجالی و عدم موجودیت نخبگی مواجه هستیم. در حقیقت در جامعهی ما کسی نخبه تلقی میشود که خشم و کینهی بخشی از جامعه را منعکس سازد. اما من معتقدم که نخبگی صرفا به انعکاس احساسات خشم و کینهی جامعه محدود نمیشود؛ نخبه کسی است که بتواند به جامعه در پایان بخشیدن به انسدادها و گشوده شدن راهی تازه یاری رساند.
از دیدگاه من تنها گزارهای كه میتواند سيستم و كشور را نجات دهد، خشونت نه بلكه خرد است؛ يعنی همان عنصر كمياب -اگر نگوييم ناياب- و نادری كه در جامعهی ما وجود ندارد. در دو طرف اين نزاع و دو قطب اجتماعی، متأسفانه صدای تندروهای خشونتگرا بسيار بلند است. اما صدای افراد صلحطلب، عاقل و خردورز كم شنيده میشود.
من در عين حالی كه میتوانم معضلات قدرت سياسی را درک كرده و با آن همدلی كنم، اما باور دارم كه از راه خردمندی میتوانيم اين مشكلات را پشت سر بگذاريم. متأسفانه، هنوز نشانهای از اين خردورزی مشاهده نمیشود. افراد كوتاهفکری كه سودهای كلانی از وضعيتهای بحرانی و تعارضآميز به جيب میزنند، میكوشند اين شكافها را دامن بزنند. اما به نظر من هر كسی اين شكافها را دامن بزند به اين كشور خيانت كرده است. بايد بكوشيم بر اين شكافها غلبه پيدا كنيم. اما با احكام تند حقوقی، رويكردهای پوليسی، خشونت يا حتا فيلترينگ فضای ارتباطی، نمیتوان اين شكاف را كم كرد. بهباور من، نوع نگاهها بايد تغيير كرده و «ديگری» به رسميت شناخته شود.
طالبان با صدور احکام چون مسدود نمودن دانشگاهها، مکاتب، مراکز آموزشی و ورزشگاهها بر روی زنان و دختران کشور و منع نمودن زنان از کار در نهادهای غیردولتی، به تمام زیرساختهای کشور آسیب جدی و جبرانناپذیر میزنند. خوب این را همه میدانند که یگانه راه بیرونرفت از تمام چالشهای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی داشتن نیروی انسانی متخصص و کارآمد میباشد. ولی با روی کارآمدن طالبان میبینیم که همه چیز در حال ویران شدن است و دستآوردهای بیست سال گذشتهی ما دارد از دست مان میرود و شکاف اجتماعی دارد بهصورت روزافزون بیشتر و بیشتر میشود.
حذف زنان کشور از عرصههای سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی، ضربه زدن به پیکر نیمهجان سیستم موجود میباشد که در نظام قبلی و به کمک جامعهی جهانی ایجاد شده بود. با حذف زنان متخصص از درون نظام و نهادهای غیردولتی، اثرات بسیار منفی را وارد خواهد شد که در کوتاهمدت بحران اقتصادی، آواره شدن هزاران خانوده که توسط زنان نانآور سرپرستی میشوند را بهبار خواهد آورد و در طولانیمدت این تصمیم طالبان در تمام ابعاد ویرانگر است و من نتیجهی جز تباهی جامعه و کشور را نمیتوانم تصور کنم.
از دیدگاه من تنها راه حل معضل افغانستان گفتمانهایی چندجانبهی سیاسی و ایجاد یک نظام سیاسی مبتنی بر آرا و ارادهی مردم میباشد. نظامی که من برای عبور از بحران سیاسی افغانستان پیشنهاد میکنم نوع نظام سیاسی فدرال میباشد. چرا که نوع نظام سیاسی فدرالیسم تنوعپذیر است و از طرف دیگر، مردممحور و امنیتمحور است.
مردم میتواند در هر ایالت قانون خاص خود را داشته باشند؛ البته زیر چتر قانون اساسی کشور. چون قانون اساسی بهعنوان قانون مادر در نظامهای فدرال شناخته میشود. از طرف دیگر، عوایدی که در سطح هر ایالت جمعآوری میشود میتواند در راستایی انکشاف و ترقی همان جامعه استفاده شود. از آنجایی که نظام فدرالیسم تنوعپذیر است، جنگ بین سنت و مدرنیته هم خاتمه پیدا میکند و چالش قومی و نژادی هم از بین میرود. چون مردمی که در جنوب کشور زندگی مینمایند دیگر حق این را دارند که در امورات مردم شمال کشور مداخل نمایند و برعکس. در پایان میخواهم این نکتهی مهم را نیز یادآور شوم که برقرای نظام سیاسی مبتنی بر آرای مردم دیگر از توان مردم افغانستان خارج شده است و متأسفانه فعلا تمام قدرت در دستان یک گروه و یک قوم قرار گرفته است. این گروه هرگز نمیخواهد که مردم افغانستان در قدرت سهیم باشند. پس بهوجود آوردن یک نظام سیاسی مبتنی بر اراده و آرای مردم فکر میکنم از مسئولیتهای اساسی جامعهی جهانی میباشد. متأسفانه ایالات متحده و شرکایش بهدلیل اشتباهات محاسباتیشان باعث شد تا نظام سیاسی در کشور نابود شود و قدرت بدست یک گروه کاملا افراطی قرار گیرد. میخواهم این را بگویم که جهان باید از طریق راههایی دیپلوماتیک زمینهی برقراری یک نظام سیاسی مبتنی بر خواست و ارادهی مردم را در افغانستان پایهریزی نماید. در غیر این صورت، در آیندهی نه چندان دور ما شاهد جنگهای بسیار وحشتناک و فاجعهبار داخلی و نیابتی خواهیم بود.