پس از ۱۳ سال زندگی ساده و بیآلایش خانوادهی روستانشینی که از ولسوالی چمتال ولایت بلخ به شهر مزار شریف کوچیده و مسکنگزین شدهاند، زندگی چهره دیگری از خود نمایان کرده است.
خانوادهای که تازه با روشهای زندگی شهری آشنا میشدند و کودکانشان راهِ رفتن به مکتب را بلد شده بودند، یکشبه تغییر مسیر داده است.
۱۳ سال قبل زنی با هفت فرزند و شوهر بیمار، به امید آیندهی روشن کودکانش از ولسوالی چمتال ولایت بلخ در گوشهای از شهر مزار شریف، مرکز این ولایت زندگی تازهی را آغاز میکند.
در روزهای نخست ورودش به شهر مزار شریف، در جستوجوی کار سر به صدها دروازه میزند اما هیچ کاری دستگیرش نمیشود. پس از چهار ماه، به همکاری یکی از همسایههایش در صف نیروهای پولیس در بخشهای اداری جذب میشود.
وظیفهی با درآمد مناسب که با آن میتوانست از پس کرایهی حویلی و تمامی هزینههای زندگی عادی خانوادهاش برآید. اما تغییر نظام و به قدرت رسیدن دوبارهی طالبان یکباره زندگی عادی، آرامش و خوشبختی این خانواده را از آنان گرفته است.
این زن که با اسم مستعار بصیره حاضر شده با روزنامه اطلاعات روز در مورد دشواریهای زندگیاش مصاحبه کند، میگوید هرگز در خوابش هم تصور نمیکرده که اینگونه زندگیاش تغییر کند.
بصیره میگوید در روزهایی که ولایتهای همجوار بلخ یکی پی دیگری در حال سقوط بدست طالبان بودند، شب و روز خواب نداشته است. یک هفته قبل از سقوط شهر مزار شریف با فرزندان خود دوباره بهسوی روستایش میرود؛ اما غافل از اینکه چه سرنوشتی در روستا انتظار او را میکشیده است. سرنوشت شومی که بهگفتهی خودش، سبب میشود شوهر بیمار و یک دختر جوان خود را از دست بدهد.
بصیره میگوید: «زمانی که دوباره به روستا رفتیم برادر شوهرم ما را اجازه نداد که به خانهی خود برویم؛ شوهرم این درد را تحمل نتوانست و وفات کرد.»
اما آنچه که بیشتر از این وی را آزرده است، ازدواج اجباری دخترش است. او میگوید: «برادر شوهرم دختر بزرگ من را بهگونهی جبری به نکاح پسرش درآورد و حتا برایش مراسم عروسی هم برگزار نکرد.»
بصیره میگوید راه دیگری به جز برگشت دوباره به شهر مزار شریف نداشت، اما نمیدانست به کجا برود. چون دیگر توان پرداخت کرایهی حویلی را نداشت. او میگوید: «بیکار بودم. پول نداشتم که حویلی کرایه بگیرم. مجبور شدم در یکی از کمپهای مهاجران داخلی خیمه بزنم.»
این زن که روزگاری پولیس بوده، در کنار فعالیت در بخشهای اداری، هرازگاهی در تلاشیها و رویدادهای گرفتاری با نیروهای پولیس مرد همکاری میکرده است. اکنون بیکار است و بزرگترین آرزویش تأمین نفقهی فرزندانش است.
بصیره در گوشهای از کمپ مهاجران داخلی که اکنون مکانی برای زندگی وی شده، با کودک خود در این هوای سرد سوزناک و باران شدید ایستاده است. از من درخواست میکند تا به خیمهاش بروم و دشواریها و داروندار زندگی وی را از نزدیک ببینم. خیمهی کهنهی دارد که نتواسته مانع ورود باران شود و کاملا نمناک است.
بصیره میگوید شب و روزهای سرد زمستان را به دور از ابتداییترین امکانات زندگی سپری میکند و تمام سرمایهاش به دو سه دوشک و بالشت و یک خیمهی پاره پاره خلاصه میشود.
بصیره همچنان میافزاید: «شبهای سرد زمستان را با هفت دختر خود در اینجا، در خیمهای که پر از آب است سپری کردیم. تمام جانم درد میکند. خودم و دخترانم مریض هستیم، توان رفتن پیش داکتر را هم نداریم.»
بصیره تنها زنی نیست که پس از تسلط دوبارهی طالبان به افغانستان خوشبختیهای زندگی خود را از دست داده است. بلکه صدها زن دیگر مثل او اکنون در شرایط بد اقتصادی بهسر میبرند.
حضور دوبارهی طالبان به افغانستان، محدودیتهای وضع شده در برابر فعالیت و حضور زنان که نیمی از پیکر جامعه دانسته میشوند، زندگی هزاران خانواده را شبیه زندگی بصیره بیرنگ و مملو از چالشها کرده است.
مادری قهرمان
بصیره با از دست دادن وظیفهی خود و تحمل دهها چالش دیگر، هنوز دست از تلاش برای تأمین مخارج زندگی خانوادهاش نکشیده است. این مادر بهخاطر فراهمسازی نفقهی خانواده، هنوز با فقر و ناداری مبارزه میکند و مجبور شده کارهای بالاتر از توان خود را انجام دهد.
بصیره که حرفهایش پر از درد است و گویا سالها در مقابل سختیهای روزگار سکوت کرده باشد، از فقر و بیخانمانی خودش لب به سخن میگشاید و میگوید: «مجبور شدیم بهخاطر سرپرستی دختران خود به خانههای مردم صفاکاری کنم؛ قالین و لباس مردم را میشویم.»
بصیره در میان صحبتهای خود از کار دشوار و طاقتفرسای دیگر نیز سخن میزند و میگوید: «دو سه ماه مجبور شدم در یکی از کارخانههای خشتپزی خشت بزنم. ولی زیاد سخت بود رها کردم.»
او که زندگیاش مملو از ناملایمتهای روزگار است، از حکومت طالبان، نهادهای خیریهی داخلی و خارجی خواستار اقدام فوری برای دستگیری خود و دهها خانوادهی دیگری که در کنار او زندگی میکنند، است. این زن میگوید در زیر خیمههای سرد و نمناک شب و روز رقتباری را سپری میکنند.
بصیره میگوید که نبود سرپناه، مواد خوراکی و مواد سوخت، عدم دسترسی به خدمات صحی و آموزشی و نبود فرصتهای مناسب کاری از اساسیترین مواردی است که او را با دشواریهای سخت مواجه کرده است.
او میافزاید: «هفت نانخور دارم و بدون خودم هیچکسی نیست که کمک کند. نه نانِ برای خوردن و نه چوب یا زغال برای گرم کردن دارم. یک روز دخترانم نان دارند و یک روز دیگر گرسنه هستند.»
عقبگرد زنان در سایهی طالبان
در افغانستان همواره دیدگاههای سنتی و نابرابری جنسیتی میان زنان و مردان وجود داشته است. در دودههی گذشته زنانی که به مشارکت سیاسی و اجتماعی دست یافته بودند، راه دشواری را رفته بودند. زنان کشور در این مدت برای یافتن جایگاه برابر با مردان، همیشه با جامعهی سنتی، قومگرایی، چالشهای عمیق اجتماعی و فرهنگی و دهها موانعی دیگر روبهرو بودهاند.
اما در نزدیک به دو سال اخیر حاکمیت طالبان، این گروه با وضع محدودیتهای بیشمار و فرمانهای پیهم علیه زنان، همواره برای حذف آنان از اجتماع تلاش کردهاند. اقداماتی که سبب شده تا هزاران زن در کنار محرومیت از آموزش از کار در نهادهای مختلف نیز منع شوند.
بسته بودن مکاتب بهروی دختران بالاتر از صنف ششم، تعلیق تحصیل دختران در دانشگاهها، منع کار زنان در نهادهای داخلی و خارجی، محدودیت بر گشتوگذار بدون محرم و… از جمله محدودیتهایی بوده که طالبان تا اکنون بر فعالیت و حضور زنان وضع کردهاند.
با آنکه این محدودیتهای وضع شده از سوی طالبان، واکنشهای گستردهی داخلی و خارجی را در پی داشته است اما تا اکنون هیچ اثری بر تصمیمهای این گروه نداشته است.