از فردای سقوط دولت پیشین افغانستان، ایران نخستین کشوری بود که به رغم موضع اعلامی مبنی بر عدم به رسمیت شناختن حکومت طالبانی و سخن گفتن از ضرورت تشکیل دولت فراگیر در افغانستان، در عمل روابط نزدیک و تعامل دوستانه با طالبان برقرار کرد. در طول یک و نیم سال گذشته، ایران به نوازش طالبان پرداخت و به رغم تنشزاییهای مکرری که از جانب طالبان در مرزهای ایران رخ داد، اما ایران مدام مدارا نمود و به امارت باج داد و گام به گام برای برقراری روابط بیشتر، به پیش رفت. آخرین مرحله در این تعامل، تحویل سفارت افغانستان در تهران به نمایندگان طالبان بود و با این اقدام، ایران در واقع برای به رسمیت شناخته شدن امارت طالبانی در منطقه و سطح بینالمللی پیشگام گردید.
با توجه به مؤلفههایی مانند هویت فرهنگی، تمدنی، زبانی و مذهبی ایران و عدم تجانس آن با ایدئولوژی و نظام طالبانی، برای بسیاری هنوز این تعامل دوستانه پرسش برانگیز است. برداشت و انتظار غالب آن بوده که ایران به لحاظ تجانس و تقارب فرهنگی-تمدنی و مذهبی با فارسی زبانان افغانستان به شمول هزارهها و شیعیان، تاجیکها، قزلباشان، بیاتها و بلوچها، بیشتر با این گروههای اجتماعی در افغانستان همسو باشد. گروههای اجتماعیای که همواره از سوی طالبان و بنیادگرایان پشتونتبار و نیز از سوی ملیگرایان پشتون، به عنوان جاسوسان ایران متهم بودهاند، اکنون توسط طالبان به حاشیه رفتهاند و ایران نیز به جای هزینه برای این گروهها، در کنار طالبان قرار گرفته است. طالبان و ملیگراهای قومی پشتون نه تنها تمامی رهبران قومی و مذهبی یا نیروهای سیاسی هزاره، تاجیک، سادات و در مجموع شیعیان را همواره در ردهی جاسوسان ایران طبقهبندی کردهاند، بلکه حتا افرادی از این گروههای اجتماعی را که صریحترین مواضع را بر ضد ایران داشته اند، به عنوان جاسوسان ایران مورد تهاجم قرار دادهاند. حال چگونه است که ایران یکباره از همهی این اشتراکات رو بر گردانده و با گروهی وارد تعامل میشود که نه تنها قرابت فرهنگی و زبانی یا اشتراک مذهبی ندارد، بلکه دو مؤلفه زبانی (فارسی) و مذهبی (تشیع) را همواره عامل خصومت با ایران تلقی نموده و فارسیزبانان و شیعیان را در مجموع عامل نفوذی و دنبالهی فرهنگ ایرانی در افغانستان به شمار آورده است؟!
۱. ایدآلیسم اسلامگرایانهی جنبشی
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، انقلابیون ایران و سایر اسلامگرایان، همه آرمانشهرگرایان اسلامی با دعیهی تأسیس حکومت جهانی اسلامی بودهاند. در تمامی جنبشهای اسلامی و حرکتهای انقلابی قرن بیست و به خصوص دهه ۱۹۷۰م/۱۳۵۰ش علیه حکومتهای وقت در ایران، افغانستان، عراق و بسیاری دیگر از کشورهای اسلامی، اسلامگرایان تعامل گستردهی فرامرزی با همدیگر داشتهاند. نه تنها آثار سید قطب، علی شریعتی و سایر اسلامگرایان همزمان در میان انقلابیون ایرانی و سنگرهای مجاهدین افغانستان از هرات تا هزارهجا و پنجشیر و نیز در میان دیگر اسلامگرایان از اندونیزیا و مالیزیا تا تایلند و فلیپین و از عراق و سوریه تا لبنان و فلسطین مورد خوانش قرار میگرفت، بلکه بسیاری از مبارزین اسلامگرا از ایران به افغانستان و از افغانستان به ایران و از هردو کشور به لبنان و عراق و سایر کشورها حضور فیزیکی مییافتند و وارد کاروزار عملیاتی و مشترک با همتباران فکری خود در کشور غیر متبوع خود میگردیدند.
این اسلام سیاسی با رویکرد آرمانشهری حکومت اسلامی، بیشتر خاستگاه مصری داشته و با اخوانیسم، به خصوص اندیشههای سید قطب در مرحله چهارم فکریاش چون بمبی در سراسر کشورهای اسلامی منفجر گردید و گسترش یافت. تنها اسلام سیاسی در افغانستان متأثر از اخوانیسم مصری نبوده است، انقلاب ایران نیز به جز ایدههای آیت الله خمینی، متأثر از اندیشه اخوانیسم و مشخصا متأثر از اندیشههای سید قطب بوده است. اگر برهان الدین ربانی کتاب «فی ظلال القرآن» (اندیشههای بنیادگرایانه و تبیین اسلام سیاسی) سید قطب را در افغانستان ترجمه کرد، سید علی خامنهای نیز به ترجمه کتاب «معالم فی الطریق» سیدقطب در ایران پرداخت. معالم فی الطریق، در واقع همان مانفیست اصلی اسلامگرایان و نسخهی عملیاتی اسلام سیاسی است که گام به گام اجرایی شدن فی ظلال القرآن سید قطب و مسیر رسیدن به حکومت اسلامی را برای اسلامگرایان تبیین میکند.
۲. رئالیسم ایرانی و ناسیونالیسم قدسی نهادی
خاصیت هر جنبش و انقلابی آن است که پس از تبدیل شدن به نهاد، با واقعیتهای موجود مواجه میگردد و این مواجهه با واقعیتها و برخورد عملی با بسیاری از محدودیتها، اعضای جنبشی را که حالا ایدههای شان به نهاد تبدیل شده و در قالب دولت ظاهر شده اند، به تدریج از رویکرد ایدهآلیستی نخستین جدا میسازد و به سوی رئالیسم میکشاند. البته دولت انقلابی همواره در سطح شعاری تلاش میکند بر آرمانهای نخستین خود تأکید ورزد، اما برای حل پارادوکسها، ناگزیر است تفاسیر و توجیهات جدید و مطابق با مشی عملی خود از آن ارایه دهد تا هم پارادوکسهای به وجود آمده را در ذهن خود به نحوی حل نماید و برای تأمین رضایت درونی خود چارهای بیندیشد و هم به توجیه و اقناع مخاطبین بپردازد.
۲-۱. ایران برای اسلام یا اسلام برای ایران؟
انقلاب اسلامی ایران نیز از قاعده فوق (فرآیند افتادن از ایدهآلیسم جنبشی به دامن رئالیسم نهادی) مستثنا نیست. در فردای پیروزی و در روزهای نخستین حاکمیت انقلابیون، برای تعیین شاقول سیاست خارجی دولت انقلابی، دو دیدگاه در مقابل هم قرار گرفت: آیت الله خمینی به عنوان رهبر انقلاب اسلامی ایران که اکنون در جایگاه بنیانگذار نظام جمهوری اسلامی قرار داشت، معتقد بود که «ایران باید پلی باشد برای خدمت به اسلام»، اما در نقطهی مقابل، مهدی بازرگان از تئوریسینهای مطرح انقلاب ایران و نخست وزیر پس از انقلاب، معتقد بود که «اسلام باید پلی باشد برای خدمت به ایران». بازرگان به خاطر همین رویکرد ملیگرایانه مورد غضب آیت الله خمینی و نیروهای خط امامی قرار گرفت و سرانجام به حاشیه رانده شد. آیت الله خمینی معتقد بود که اسلام مرز ندارد، ملیگرایی ایرانی با روح اسلام ناسازگار است. او بر مفهوم صدور انقلاب تأکید میورزید و از زمینهسازی برای حکومت جهانی اسلام سخن میگفت.
با این حال، به تدریج و با گذشت اندک زمانی، این ایدهی بازرگان بود که در عمل غالب شد و انقلاب اسلامی ایران که اینک به نهاد تبدیل شده بود، به سرعت در مسیر رئالیسم گام نهاد و حتا شخص آیت الله خمینی خیلی زود در عرصه سیاست خارجی واقعگرا گردید. ملیگرایی ایرانی در عرصهی سیاست خارجی ایران با همان معیار مطرح در تئوری رئالیسم در عرصه روابط بینالملل که پدیدهی «منافع ملی» است، پایهگذاری شد. این ملیگرایی طبیعتا در سنجش با شعارهای آرمانگرایانهی اسلامی پارادوکسیکال مینمود. برای حل این پارادوکس، محمد جواد لاریجانی، «نظریه ام القری» را مطرح نمود که در واقع به ناسیونالیسم ایرانی رنگ قدسی میبخشید و آن را توجیه اسلامی مینمود.
۲-۲. نظریه ام القری: قرائت استعماری از مفاهیم اسلامی
مطابق نظریه ام القری که در عمل چراغ راهنمای دستگاه سیاست خارجی ایران و به خصوص معیار اصلی کنش سپاه و نظامیان قرار گرفت، ایران «ام القرای» جهان اسلام و به مثابهی «قلب» امت اسلامی است. بنابراین، در صورت تعارض منافع و مصالح «ام القری» با منافع و مصالح بخشی از جهان اسلام یا مردمانی که در حواشی «ام القری» و سایر کشورهای اسلامی زندگی میکنند، باید مصالح و منافع ام القری مقدم گردد. بر اساس این تئوری، قربانی کردن سایر اجزای بدن (مسلمانان یا شیعیان سایر کشورها) برای تأمین سلامتی و قوت تپش قلب (ایران)، امر موجه و سازگار با اهداف نظام اسلامی است.
بر این اساس و از باب نمونه، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی ایران و در روزهای نخستین پیروزی آن، مسأله فلسطین یک امر عقیدتی و ایدئولوژیک و جنوب لبنان یک پنجره برای صدور انقلاب و حوزهای برای تعقیب آرمانهای اسلامی (حقوق مردم فلسطین) به شمار میرود. به تدریج و هرچه از روزهای نخستین پیروزی انقلاب ایران فاصله میگیریم، جنوب لبنان به مرز امنیتی جمهوری اسلامی ایران تبدیل میشود که باید تهدیدهای ناشی از سوی اسرائیل علیه ایران در آنجا دفع شود. سوریه مرز امنیتی ایران است که برای جلوگیری از ورود داعش و جنگ با آن در داخل ایران، باید در سوریه و عراق با آن جنگید و مهارش کرد.
با نظریه ام القری، ناسیونالیسم ایرانی رنگ قدسی به خود میگیرد و با مفاهیم دینی توجیه میگردد و زمینه را برای رئالیسم در سیاست خارجی نظام دینی فراهم میسازد. بنابراین، اکنون دیگر ناسیونالیسم و رئالیسم در عرصه سیاست خارجی دولت انقلابی نه تنها مانند روزهای نخستین انقلاب یک پدیدهی منفور و در تضاد با ارزشهای اسلامی نیست، بلکه امر مقدس و عامل پایداری «ام القری» است و صیانت از «ام القری» و اولویت تأمین منافع آن، هرچند با صدمه دیدن همتباران فکری و فرهنگی در حواشی امالقری، واجبترین واجب در قاموس فقه سیاسی و نظام ولایی است.
بر این اساس، نظریه ام القری را میتوان قرائت استعماری از اسلام تلقی نمود که منافع ملی ایران را توجیه قدسی میکند. این نوع ناسیونالیسم، به مراتب مخاطرهآمیزتر از ناسیونالیسم نامقدس است و چیزی از ناسیونالیسم هتلری کم ندارد. اگر برای هتلر ملیت آریایی قداست داشت و برتر تلقی میشد، حالا با نظریه ام القری نیز ایران معاصر و ملت ایران، نه تنها با تمسک به فرهنگ و تمدن گذشتهی ایرانشهری، بلکه از طریق ترکیب آن با مفاهیم اسلامی و شیعی، ماهیت قدسی مییابد. بر این اساس، ملت ایران در سطح جهان و حتی در میان امت اسلامی و کشورهای مسلمان، ملت برتر، نظام آن نظام مقدس و منافع آن مقدم بر منافع سایر مسلمانان است. انقلاب ایران به زعم انقلابیون ایران، انفجار نور و مقدمه حکومت جهانی مهدوی است. ایران منشأ این نور و قلب جهان اسلام است و نباید این نور خاموش و این قلب از تپش باز ایستد. بنابراین، هر نوع اقدام برای محافظت از آن، هرچند به قیمت قربانی شدن حواشی ام القری، نه تنها توجیه شرعی مییابد، بلکه واجب است. هر نوع خسارتی به حواشی قابل جبران است، اما اگر قلب از تپش افتاد، تن امت اسلامی بر زمین خواهد افتاد و اگر مبدأ انفجار نور خاموش شد، تمام سرزمین و امت اسلامی در تاریکی فرو خواهد رفت.
۳. استراتژی ثابت ایران در قبال افغانستان: تعامل با نیروی غالب
با توجه به نکات فوق، سیاست خارجی ایران در قبال افغانستان را نیز باید در پرتو همین ناسیونالیسم قدسی و رئالیسم مقدس فهم نمود. البته امروز در میان ایرانیان، دو رویکرد در قبال افغانستان وجود دارد: ۱. رویکرد رئالیستی عملگرایانه و ۲. رویکرد تمدنی و فرهنگی. در ذیل اشاره مختصری به این دو رویکرد خواهیم داشت.
۳-۱. رئالیسم عملگرایانهی ایرانی و رویکرد «تعامل با هر نوع دولتی»
رویکرد غالب و عملیشده در سیاست خارجی ایران در قبال افغانستان، رویکرد واقعگرایانه بوده است. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران، استراتژی ثابت و رویکرد واحد تمام دولتهای انقلابی (چه اصولگرا و چه اصلاحطلب) در قبال افغانستان «استراتژی تعامل با نیروی غالب و سازش با هر گونه دولتی» بوده است که در افغانستان روی کار آمده است. تنها در دوره پنج سالهی اول امارت اسلامی طالبان که با حمله طالبان به کنسولگری ایران در مزار شریف و قتل دستهجمعی ده نفر از دیپلماتان ایران با یک نفر خبرنگار همراه بود (۱۳۷۷ش/۱۹۹۸م)، این روابط با دولت طالبانی تیره باقی ماند. با این حال، ایران به رغم هشدارهای اولیه برای انتقامگیری از خون دیپلماتان خود، هیچگاه با طالبان عملا رویارو نگردید.
یکی دیگر از عوامل تیرگی روابط ایران با امارت نخستین طالبان، رابطه تنگاتنگ طالبان با عربستان، رقیب اصلی منطقهای ایران، در آن مقطع تاریخی بود و طالبان نمیتوانست همزمان با ایران و عربستان روابط استراتژیک و دوستانه برقرار نماید. پدیدهای که امروز با تحولات و اصلاحات سیاسی در عربستان سعودی و مبارزه با تفکرات افراطی توسط ولیعهد جدید عربستان و نیز نزدیکی روابط طالبان و قطر، سبب رویگردانی عربستان از طالبان گردید. آغاز این سردی روابط میان عربستان و طالبان، از نشست ۱۰۰ نفر عالم دینی از ۳۶ کشور در ماه جولای ۲۰۱۸ در جده و مکه نشأت گرفت که در آن جنگ طالبان نامشروع خوانده شد و صالح بن عبدالله بن حمید امام مسجد الحرام و مستشار دیوان ملکی عربستان سعودی نیز در این کنفرانس جنگ طالبان را نامشروع خواند. تیرگی روابط طالبان با عربستان، سبب دلگرمی بیشتر ایران نسبت به طالبان گردیده و در تلاش است که از افتادن طالبان به دامن عربستان، جلوگیری نماید.
بر این اساس، برادرخواندگی ایران با طالبان، بر اساس رویکرد رئالیسم و ناسیونالیسم قدسی و با توجه به چند عامل ذیل، به هیچ وجه شگفتآور نیست:
۱. طالبان نیروی غالب و دارای قدرت در افغانستان هستند و گروههای رقیب شان ظرفیت آن را ندارند که ایران به آنها تکیه کند و جانب بازنده را بگیرد.
۲. طالبان با آمریکا و غرب جنگیدهاند و با عربستان نیز اکنون روابط نزدیک ندارند.
۳. در منطقه دست کم یک کشور به لحاظ عناصر غیردموکراتیک در نظام سیاسی، محدودیت علیه زنان، محدودیت آزادیهای سیاسی و مدنی، مخالفت با علوم انسانی و ارزشهای غربی، غربت حقوق بشر و بیارزش بودن حقوق شهروندی باید سمبل باشد تا جامعه ایرانی با قیاس خود به آن، رضایت نسبی از نظام سیاسی خود و ارزشهای حاکم بر آن داشته باشند.
۴. ایران با توجه به نگرانیهایی که از ناحیه آذربایجان و مرزهای غربی و جنوب غربی خود دارد، از طالبان نیز به شدت حساب میبرد و نگران تهدید بالقوه آن علیه ایران نیز است. به همین جهت، تلاش میکند که با این پدیده مدارا نماید و وارد یک تنش جدید در مرزهای شرقی خود نشود.
بر این اساس، عناصری مانند اشتراک فرهنگی، زبانی و تمدنی یا حتا مذهبی، هیچ جایگاهی در این رویکرد واقعگرایانه نخواهد داشت. از منظر ایرانیان واقعگرا، افراد و گروههای اجتماعی که به لحاظ فرهنگی، زبانی و تمدنی یا مذهبی با ایران مشترکاتی دارند، بدون امتیاز دادن، در همه مقاطع با ایران همسو خواهند ماند. بنابراین، باید روی کسانی سرمایهگذاری کرد که هم بالفعل قدرت را در اختیار دارند و هم در ذات خود با ایران مشکل و خصومت ذاتی ایدئولوژیک، فرهنگی و سیاسی دارند و به گفتهی امینیان، سفیر پیشین ایران در کابل، چون لشکر مغول باید آنان را استحاله نمود. اما اینکه چنین شاهکار فرهنگی برای ایران امروز مقدور است یا خیر و آیا عدم تجانس و بلکه تضاد ذاتی میان ایران و طالبان قابل رفع است یا خیر، زمان آشکار خواهد ساخت. به نظر میرسد که نه طالب با خویشاوندان فکری خود (داعش و القاعده) میتواند قطع ارتباط کند و نه خود را به لحاظ فرهنگی و مذهبی نیازمند هدایت و استحاله توسط ایران میداند. طالبان اکنون اعتماد به نفسی پیدا کرده است که شاید بلندپروازی تحول در ایران را در سر بپروراند. اساسا سخن گفتن از تغییر ماهیت طالب، در ذات خود یک پدیدهی فرهنگی است که با توجه به تصلب فکری و اجتماعی این گروه و با توجه به ظرفیت کنونی فرهنگی ایران، این تحول حداقل یک قرن زمان و سرمایهگذاری هنگفت میطلبد.
در چنین رویکردی، ایران تلاش خواهد کرد که گروههایی با مشترکات فرهنگی، تمدنی، زبانی و مذهبی با خود را در حواشی نظام طالبانی در حد توان بیاراید و آنان را تشویق کند که رعیت خوبی برای این امارت باشند. بسیاری از افراد و جریانهایی که امروز به تأسی از ایران در پی تطهیر طالبان هستند، تنها نقش تریبون تبلیغاتی، برگزارکننده روز قدس و وظیفهی توزیع عکس مقامات ایرانی را در چنین روزهایی به عهده خواهند داشت و بابت این خدمت شان، در حد محدود، مورد تقدیر قرار خواهند گرفت و هرگز در نظام امارتی جایگاهی که در تعیین سرنوشت مردم نقش داشته باشند، دست نخواهند یافت. نیروهایی چون فاطمیون یا برخی جریانهای دیگر که به مثابهی فاطمیون فرهنگی و رسانهای عمل میکنند، صرفا برای خدمت به امنیت ایران و تریبون تبلیغاتی آن میتوانند مورد توجه ایران باشند و مزد خود را دریافت کنند، نه برای دفاع از مردم خود یا نقش در ساختار سیاسی افغانستان. قاآنی، فرمانده سپاه قدس، در فردای تسلط طالبان بر کابل، برخی اعضای فاطمیون را که از تسلط طالب بر افغانستان برآشفته بودند و آنان را دشمن ایدئولوژیک خویش تلقی میکردند، برای جلسه توجیهی جمع نمود و عطش آنان را برای مقابله با طالب فرو نشاند و به آنان تفهیم نمود که در افتادن با جنبش اصیل منطقه، هرگز در برنامهی شان نیست.
باری، نگارنده در دیدار دو نفره با حسن کاظمی قمی در سال گذشته، از او خواستم که برای اطلاع از وضعیت جاری در افغانستان و آگاهی از سناریوهای آینده، تعدادی از نخبگان سیاسی و علمی افغانستان متمایل هستند که با شما یک دیداری داشته باشند. تأکید کردم که انگیزه آنها تشکیل کدام جریان سیاسی یا عمل سیاسی نیست، فقط به منظور تبادل نظر و آگاهی از وضعیت جاری در افغانستان و نقش کشورهای منطقه و فرامنطقه و برای بیان دیدگاههای شان و نیز شنیدن دیدگاه شما، میخواهند این دیدار صورت گیرد. کاظمی در فکر فرو رفت و گفت: اگر در حد دو سه نفر باشند، باز مشکل نیست و هماهنگی میکنیم، اما تعداد بالاتر بیشتر از آن، به صلاح نیست. چون دیوار موش دارد و موش هم گوش و طالبان فکر میکنند ما مخالفانشان را اینجا ساماندهی میکنیم و ما مدام این سوء تفاهم را رد کردیم و باز هم از آنها اصرار و از ما انکار. اما در عمل دیدار در حد همان سه چهار نفر هم انجام نشد. همچنین، وزارت اطلاعات و فرهنگ ایران، برای جلسه نقد کتاب نگارنده (عقل سیاسی افغانی) در نمایشگاه کتاب تهران مجوز صادر نکرد و دلیلش آن را صراحتا این نکته بیان کردند که در کتاب به انتقاد از دوره قبلی امارت طالبانی هم پرداخته شده و سخنرانان نیز معلوم نیست که چه بگویند، در حالیکه نیروهای استخباراتی امارت به صورت گسترده، اما در قالب نیروهای فرهنگی، در نمایشگاه حضور دارند و نمیخواهیم مشکل به وجود بیاید.
۳-۲. نقش سپاه و نظامیان در رویکرد رئالیستی ایران در قبال افغانستان
واقعیت آن است که در ایران پس از انقلاب، تصمیمسازی در عرصهی سیاست خارجی به تدریج به دست نظامیان افتاد و سپاه پاسداران نقش اصلی را به عهده گرفت. در خصوص کشورهای همسایه مانند عراق، افغانستان و سایر همسایگان، تصمیمگیرندهی اصلی سپاه قدس است و اجرای تصمیمات به عهدهی وزارت امور خارجه قرار دارد. همانگونه که در پاکستان، همسایهی دیگر ما، تصمیمساز و مدیر سیاست خارجی آی اس آی و اردوی پاکستان است و دولت ملکی و وزارت خارجه پاکستان سخنگوی آی اس آی و اردو و موظف به آرایش اعلامی سیاستهای واقعی با بیان دیپلماتیک است، در ایران نیز وزارت خارجه نقش سخنگوی سپاه را دارد. کل دستگاه وزارت امور خارجه، در عمل توجیهکنندهی سیاستها و تصمیمهای سپاه و مشخصا در ارتباط با افغانستان، وزارت امور خارجه سخنگوی سپاه قدس و توجیهکنندهی اقدامات آن در قالب تبیین دیپلماتیک و ادبیات و مفاهیم رایج در دیپلماسی است.
در داخل دستگاه وزارت امور خارجه، کارگزاران زیادی هستند که ممکن با رویکرد سپاه نسبت به مسائل بینالمللی، منطقهای و از جمله مسائل افغانستان موافق نباشند. برخی از این کارگزاران دستگاه سیاست خارجی، به افغانستان نگاه و رویکرد تمدنی و فرهنگی دارند. با این حال، این کارگزاران در برابر تصمیمهای تصمیمسازان اصلی (سپاه قدس) هیچگاه مخالفتی از خود ابراز نمیتوانند و ناگزیر از اجرای تصمیمهای سپاه هستند.
۳-۳. از آرمانگرایی تمدنی تا نوستالژی فرهنگی و زبانی
در درون نهادهای ایرانی، در سطح نظری و گاه عملی، هرگز وحدت نظری وجود نداشته و ندارد. بر سر مسائل افغانستان، همواره میان وزارت امور خارجه، وزارت کشور، وزارت اطلاعات، سپاه پاسداران و نیز وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی ایران تفاوت دیدگاه و رویکرد وجود داشته و در طول نیم قرن تاریخ ایران پس از انقلاب، هرکدام راه خود را رفته اند. فراتر از این، حتا در دستگاه وزارت امور خارجه ج. ا. ایران، رویکرد واحدی نسبت به مسائل افغانستان وجود نداشته و اکنون نیز اختلاف دیدگاهها میان کارگزاران این نهاد جدی است. با این حال، آنچه غالب بوده و عملیاتی گردیده است، همان رویکرد رئالیستی است که در بالا بدان پرداخته شد.
در کنار این رویکرد غالب و مسلط که تمام تصمیمگیریها در گذشته و اکنون به عهدهی این جریان مسلط بوده است، یک رویکرد آرمانگرایانهی فرهنگی، زبانی و تمدنی نیز وجود دارد که متعلق به بخشی از فرهنگیان، شاعران، اصحاب رسانه، نویسندگان و تعدادی از علمای دینی ایرانی است که در عمل هیچ نقشی در سیاستگذاریها ندارند و اساسا در ساختار نظام و یا دستگاه سیاست خارجی ایران حضور ندارند تا تأثیرگذاری عملی هرچند اندک داشته باشند.
این مجموعه، نوستالژی شکوه گذشتهی ایران فرهنگی و نارضایتیهای خود از روزگار کنونی و نقد ادبی از سیاستهای دولتی در قبال افغانستان کنونی را گاه در قالب مقاله، شعر، متون ادبی یا فعالیتهای محدود رسانهای ابراز میدارند. این رویکرد فرهنگی و تمدنی نه تنها ظرفیتی برای تبدیل شدن به برنامه و سیاست را ندارد، بلکه با توجه به دولتی بودن صدا و سیمای ایران و کنترل و نظارت شدید بر مطبوعات، حتا در رادیو و تلویزیون یا رسانهها و مطبوعات پر مخاطب ایران بازتابی زیادی نمییابد و تنها در آیینهای شب شعر یا سایر آیینهای فرهنگی و انجمنهای ادبی خلاصه میگردد.
۳-۴. از رئالیسم قدسی تا ناسیونالیسم فرهنگی
به جز جمعی از فرهنگیان و شاعران ایرانی یا برخی سیاسیون آرمانگرا اما در حاشیه که بدان اشاره شد، حتا برخی ناسیونالیستهای متعصبتر ایرانی که نگاه فرهنگی و تمدنی هم دارند، هیچ علاقهای ندارند که زبان فارسی و عناصر فرهنگی و تمدنی خراسانی یا ایرانی (به معنای ایران فرهنگی) در افغانستان برجسته شود. دلیل این امر آن است که با برجسته شدن هویت فارسی در افغانستان، بسیاری از افتخارات فرهنگی و تاریخی مشترک با افغانستان کنونی و مفاخیر فرهنگی که زادگاه یا خاستگاه شان افغانستان کنونی بوده است، از انحصار ایران بیرون میشود و اصل و ریشهی آنها مکشوف میگردد. اگر هویت افغانستان، طالبانی و افغانی (پشتونی) باشد، ایران ملکیت مطلق و بلامنازع بر این افتخارات تاریخی ایران فرهنگی و تمدنی خواهد داشت.
در ناسیونالیسم مقدس امروزی برخی ایرانیان محدودنگر، نکتهی فوق یک امر جدی است. نه تنها تعدادی از فرهنگیان محدوداندیش ایرانی، بلکه در حد مدیران کلان فرهنگی با این نگاه محدودنگر به مفاخر و میراث مشترک فرهنگی حوزه تمدنی ایران فرهنگی مینگرند. باری، آیت الله محمدی عراقی، رئیس سازمان فرهنگ و ارتباطات اسلامی ایران در سال جهانی مولانا (سال ۲۰۰۷) که توسط یونسکو تجلیل گردید، طی مصاحبهای در شبکه سوم صدا و سیمای ایران، وقتی مجری از او پرسید که مولوی گویا متولد بلخ در افغانستان بوده است، برآشفته شد و با نوعی تمسخر، گفت: «بلخ چیزی نبوده و نیست، یک دهی بوده است…». این نوع نگاه به میراث و مفاخر گذشتهی ایران فرهنگی و حوزه تمدنی آریانا و خراسان، در میان ایرانیان نادر و محدود به چند فرد نیست، بلکه نگاه غالب است. نامگذاری بسیاری از مناطق با نامهای تاریخی ایران باستانی که در خاک افغانستان کنونی قرار دارد (زابل، ایرانشهر، البرز، سبزوار و…) و نیز تغییر اسامی کردی و عربی و حتی تغییر نام خود کشور از پرشیا به ایران با نامهنگاری به کشورهای اروپایی، با رضاشاه (پس از سفرش به ترکیه و تقلید و گرتهبرداری از ناسیونالیسم آتاتورکی در ترکیه) و با مدیریت محمدعلی فروغی و رضازاده شفق و دیگر همفکرانشان آغاز گردید و پس از انقلاب ادامه یافت. کاری که دقیقا امانالله خان، طرزی و ناسیونالیستهای پشتون در افغانستان کردند. روند فوق، پس از انقلاب اسلامی و با مدیریت غلام علی حداد عادل و «فرهنگستان زبان و ادب فارسی» (که البته در زمان رضاشاه تأسیس شده بود) تا کنون ادامه یافته است.
بر این اساس، به جز رئالیستهای ایرانی، حتا برای فرهنگپروران و ناسیونالیستهای قدسی نیز افغانستان با هویت طالبانی جذابیت بیشتر دارد. این دسته حرص آن دارند که ایران کنونی را وارث انحصاری تمدن و فرهنگی فارسی و مالک اصلی ایران تاریخی و تمدنی تلقی کنند.
برآمد
با توجه به نکات فوق، به نظر میرسد که ایران به رغم آنکه با رویکرد رئالیستی با طالبان در تعامل است، اما این تعامل نه پیامدهای مثبتی برای ایران در پی خواهد داشت، نه برای جریانهایی که با ایران اشتراکات فرهنگی، تمدنی، زبانی یا مذهبی دارند و نه برای کلیت افغانستان و امنیت منطقه. داعش و سایر گروههای تروریستی در دامن طالبان رشد خواهد نمود، طالبان به تعهدات خود در قبال ایران در مورد آب و سایر مسائل پایبند نخواهند بود (چنانکه تا کنون پایبند نبوده اند)، تجانس ایدئولوژیک میان ایران و طالبان وجود ندارد و این در نهایت به نقطهی تصادم منتهی خواهد شد، چالشهای درونسازمانی طالبان بر ایران تأثیر منفی خواهد گذاشت، ماهیت رابطه آمریکا و طالبان پیچیده است و در نهایت اینکه طالبان اگر با رقبای منطقهای ایران مانند عربستان تعامل خود را از سر گیرد هم برای ایران چالش خواهد بود و اگر این تعامل برقرار نشود نیز برای ایران و منطقه، پیامدهای ناگواری خواهد داشت. مختصر آنکه در تداوم درازمدت ماه عسل ایران و طالبان، تردید جدی میتوان داشت.
با این حال، تمام شواهد حاکی از آن است که سیاست رئالیستی ایران در قبال افغانستان و گروه طالبان ادامه خواهد یافت و به زودی تحولی در رویکرد ایران مشاهده نخواهیم کرد. در این میان، هر جریانی اگر روی ایران حسابی باز نمیکند و نقش آن را در افغانستان مؤثر نمیداند، امر دیگری است، اما اگر بخواهد با ایران در تعامل باشد، مانند اقتضای تعامل با هر کشور دیگری در فضای رئالیستیک حاکم بر عرصه روابط بینالملل، باید قوی باشد. مخالفت با ایران هم قدرت و قوت میطلبد (تا تهدید تلقی شود) و تعامل با آن نیز نیازمند قدرت و قوت طرف مقابل است (تا ارزش تعامل و آوردهای برای ایران داشته باشد). عناصری مانند اشتراک زبانی، فرهنگی، تمدنی یا مذهبی، در بازار سیاست خارجی رئالیستی، مشتری ندارد.
اگر افراد و جریانهایی از میان شهروندان افغانستان از ایران یا سایر کشورهای منطقه و فرامنطقه به دلیل حمایت شان از طالبان شاکی هستند، باید نوع نگاه و توقع خود را تغییر دهند و قوی شوند. جریانها و حوزهای که به خاطر اشتراکات فرهنگی، تمدنی، زبانی یا مذهبی از ایران توقعات زیاد دارند، هیچگاه مورد توجه قرار نخواهند گرفت، مگر آنکه به یک قدرت قابل اعتنا و انسجام دست یابند. دستیابی به چنین قدرتی در میان این جریانها نیز نیازمند وحدت، همدلی، همسویی، پرهیز از خودزنی و تنگنظری نسبت به هم و پرهیز از انحصارگرایی و تضعیف همدیگر است. تنها و تنها راه نجات این جریانها آن است که قوی شوند، چون در نظام طبیعت، ضعیف پا مال است.
اما این اتحاد استراتژیک میان حوزهی پراکندهای که مشترکات فرهنگی، تمدنی و زبانی دارند، با چند چالش جدی مواجه است که این اتحاد استراتژیک را با دشواری مواجه میسازد. این چالشها عبارتند از:
۱. سردرگمی و فقدان طرح استراتژیک و استراتژیستهای قابل اعتنا که نیروهای به شدت پراکندهی سیاسی و فرهنگی این حوزه بر محور آن توافق کنند و حتا عدم وجود دغدغه و یا اقدامات اولیه در این زمینه.
۲. گرایشهای فکری و ایدئولوژیک متضاد و به شدت متفاوت (از بنیادگرایان شیعی و سنی تا میانهروان یا لائیکها و سکولارها).
۳. عقدههای به جا مانده از دهههای گذشته به خصوص دههی ۱۳۷۰ و عدم پذیرش خطاهای تاریخی توسط جریانهای موجود که در چهار دههی گذشته از این حوزه نمایندگی میکردهاند.
۴. شخصیسازی سیاست، عافیتطلبی و انحصارگرایی خانوادگی رهبران سیاسی.
۵. افتادن قلم در دست غیرمتخصصین، نظریهپردازی عوام و خواص در عرصهی فضای مجازی، بدون هزینه بودن نگارش غیرمسئولانه و تداوم و گسترش لجاجتها و برخوردهای عقدهای در میان نویسندگان که در فضای مجازی جاری است. ۶. تبارگرایی و حاکمیت تعصبات نژادی و مذهبی بر اذهان برخی افراد مؤثر و جریانات فعال در میان حوزهی حذف شده از قدرت.