یک
آمو، در آغازگاه قطرههایی است نقرهفام. یعنی زمانی که از لای سنگها، دل صخرههای بزرگ و از ناکجاآباد زمین بیرون میجهد، به راستی که چون نقرهی سپید است. شفاف و زلال و چنان سرد که زبان در ستایش آن سردی قاصر مینماید. دولتمحمد جوشن، یکی از سرایندگان بومی بدخشان «دریاچه»ی ولسوالی اشکاشم را که سرچشمهای است همانند سرچشمههای آمو، چنین ستوده است: «چون نقرهی سپید است دریاچهی اشکاشم/دامان جویبارش، از سبزه چون بریشم».
این سرچشمههای شفاف و نقرهگون، در مسیر وصلت و وحدت (گذرگاه زمین و زمان) بزرگ میشود و چادری از لاجورد تیرهرنگ بهسر نموده و مسیر میپیماید و دل میرباید. از آموی به این عظمت و بزرگی و دیرینهسالی، بهرهای که بدخشانیان میبرند، همین نام است و تمام.
دو
«سرچشمهی آمو»، از چشمانداز تعدد و تنوع، بحری را میماند که در کوزهای کردهاند. «سرچشمهی آمو»، معشوق بلندقامتی است که گلنُمالِ ارغوانی بهبر (کمر) و سر کرده و با چمدان لبریز زیبایی و حلاوت و تازگی خدادادی، از کنارههای زرافشان آمو، به پیشواز بهار نینواز، به کابل آمده است تا گلی بر گیسوان سوت و کور بهار این سالهای دشوار بیاویزد (باید بیافزایم که معشوقهای جاگرفته در دل «سرچشمهی آمو» نیازمند شناسه نیستند. در این گزیده، معشوق حالت گزارهای دارد. گاهی شناسهی زنانگی پیدا میکند که آراسته به گوهر ظرافت و زیبایی و بلندقامتی است و زمانی، در هیکل جوانمرد دلیر و شجاع نمایان میشود و از شاعر آنچه را که دارد، میرباید). به زبان مولانا قاسم رشیدی: «دختر قامتبلند موپریشان، کوکچه!/شهر ما روشن فقط با شعرخوانیهای توست».
«سرچشمهی آمو»، موجی است از گسترهی ماه و قطرهای است از جام نگاه آمو که به آهنگ زیارت اصحاب دل، رهسپار کابل گردیده است. سرچشمهی آمو، گلی است که از پنجرهی زلال و شفاف آمو سربرکشیده تا عطر دلانگیز گیاهان وحشی، چشمهسارها، ترنم درهها و دریاها و کوهها و دشت و دمن، آهنگ دلنواز نیایش پرندگان و طبیعت گوارای بدخشان را در گوش اهل دل زمزمه نماید. سرچشمهی آمو، به زبان آرش راهوش، «گل سرخی ارغوانی» است که قصد مجنونسازی عالم و آدم را دارد: «گل سرخ ارغوانی، گل سرخ ارغوانی/همه را نموده مجنون، گل سرخ ارغوانی».
سه
«سرچشمهی آمو» به بیان گردآورندهی آن، نخستین دفتر از سرودههای دهههای هشتاد و نود بدخشانزمین است. قرار است دفترهای دیگر نیز به همین شیوه، ترتیب و آراسته گردد. گردآورنده، آقای فرید دانشور روشن نموده است که سرچشمهی آمو، نخستین گزینهی شعری حوزهی بدخشان نیست که فراچشم و چنگ مخلصان شعر و ادبیات قرار میگیرد. پیش از این نیز سرایندهای از تبار ملایمتها، آقای صدیق لعلزاد، «دوشیزگان چشمنقرهای»؛ خدای غزلهای حماسی، آقای منیراحمد بارش «خوبان پارسیگو» و «دختران شهر ابریشم» و پژوهشگری از تبار آریاییان نجیب، آقای صاحبنظر مرادی «نگینههایی از لعل بدخشان» را گردآوری و تقدیم ارادتمندان نمودهاند. در دیباچهی کوتاه «سرچشمهی آمو» پیرامون تفاوت این مجموعهها و شیوههای گردآوری و انسجام آنها، به درستی سخن رفته است.
چهار
«سرچشمهی آمو» نخستین دفتر از سرودههای دهههای هشتاد و نود حوزهی ادبی بدخشان است. در این دفتر حدود ۷۶ غزل، یک مثنوی نسبتا کوتاه و ۲۳ شعر نیمایی از ۳۷ سراینده گردآمده است. از میان سرایندگان، نُه تن بانوشاعرانی اند که در قالبهای غزل و نیمایی طبعآزمایی نموده و درخت خیال خویش را در سرزمین بدخشان و فراتر از آن غرس نمودهاند تا پناهگاهی باشد پرندگان مهاجر را. شعرهایی که در «سرچشمهی آمو» گردآمدهاند، از رهگذر ساختار، محتوا، پیام، زبان، چگونگی بیان، نواندیشیها، تصویرسازیها (شامل انواع و اقسام آرایههای ادبی) و کشف، بهصورت کل در سه سطح قابلیت دستهبندی را دارند: شعرهای دارای زبان و بیان مستقل، شعرهای میانه و شعرهای پایینتر از میانه.
دکتر براهنی -خدایش بیامرزاد- در «طلا در مس» پیرامون کشف مینویسد: «…شاعر کسی است که با رسوخ دادن شعور معنوی خود در اشیاء، دست به کشف خود در محیط زیست میزند. شاعر بهوسیلهی قدرت تخیل و تصور خود و با اشتیاق و انگیزهی درونی برای کشف و جستوجو، ناگهان میبیند که اشیاء بهشکل او درآمدهاند.» (براهنی، ۱۳۸۰: ۴۶-۴۷)
براهنی به پیروی از افلاتون، کشف را زمانی ممکن و میسر میداند که شاعر الهام یافته باشد. از نظر افلاتون که براهنی دیدگاه وی را دستآویز گرفته است، «شاعر، چیزی است سبک و بالدار و مقدس و تا زمانی که الهام نیافته است، نمیتواند دست به ابداع و کشف بزند.» (همان، ۱۰۵)
پنج
از خوانش شعرهایی که در «سرچشمهی آمو» چیده آمدهاند، دانسته میآید که خوشهچین گردیدهاند. یعنی شعرها از میان تعداد بیشماری شعر گزین شدهاند. ولی هم به لحاظ ساختاری و هم از نظرگاه محتوا و پیامی که برای خوانندگان انتقال میدهند، فرم (ذهنی و شکلی)، تصویرسازیها، حتا در بعضی از شعرها، انتخاب واژگان از دقت و صمیمیت لازم برخودار نیستند. یعنی محورهای همنشینی و جانشینی، اندکی مهجور مینماید و این مهجوری، سبب دورافتادگی اندیشه و پیام گردیده است. از سوی دیگر، از اینکه در این دفتر از هر سرایندهای سه، دو و گاهی یک شعر آمده است، مجالی برای خردهگیری نمیگذارد؛ زیرا گاهی با خوانش حتا یک مجموعهی شعری (البته در آغاز کار)، نمیتوان از قوت و استحکام زبان و بیان شاعری سخن گفت. با همهی آنچه گفته آمد، برخی از شعرهای «سرچشمهی آمو» نشان میدهد که هنوز در بالهای خستهی هنر بدخشان غریب، باور پرواز محکم است. آثارالحق حکیمی گفته است: «در بالهای خستهی احساس این عقاب/اما هنوز باور پرواز محکم است».
اما اینسوتر از این، خردهای که میتوان به گردآورنده گرفت، این است که ایجاب مینمود به منظور رعایت اصل امانت در کار پژوهشی و هموارسازی راه برای پژوهشگران حوزهی شعر و ادبیات در آینده، مشخصاتی از گزینههای شعریای که این شعرها از لای آنها گزین گردیده، در فرجام این دفتر ارائه مینمود. مزیت این کار در این بود که از یک طرف، استواری کار گردآورنده را به نمایش میگذاشت و از جانب دیگر، نام مجموعههای شعری بهویژه برای علاقهمندان و پژوهشگران آینده شناخته میآمد. امیدارم در دفترهای بعدی، این موضوع در نظر گرفته آید.
شش و دیگر هیچ
آری، آمو موهای وحشی در کنارههای نجیبانهاش فراوان دارد. هر تار موی آمو، غزلی است عاشقانه که رشیدیها فریادگر آن غزلهای عاشقانهاند. «سرچشمهی آمو»، مجموع روایتهای دردمند و قصههای نگفتهی بدخشانیان به زبان شعر است. «سرچشمهی آمو»، سخنان فراوان برای خوانندگان دارد. از «کارگاه بتگر» آغاز تا «چشمهای نیلوفری» همه را در خود دارد. برخی از سرایندگانی که شعرهایشان در «سرچشمهی آمو» آمده است، سرایندگانی اند شناختهشده و پرآوازه، ولی تعدادی از این مزیت برخوردار نیستند. امید است «سرچشمهی آمو» کارکرد دوگانه داشته باشد. از یک طرف شعرهای این عزیزان به جامعهی ادبی معرفی شود و از جانبی، این معرفی سبب این شود که این سرایندگان عزیز، اندکی به خود زحمت بدهند تا عطشناکی خوانندگان شعر و ادبیات را رفع نمایند.
فرجام سخن اینکه «سرچشمهی آمو» به احتمال فراوان، نخستین دفتر شعری سرایندگانی است که هنوز دفتر شعری از آنان به زینت چاپ آراسته نگردیده است. به زبان امرالله منیب: «تنها امیدم شعر و تازه پی بردم/از شاعرانی مثل من دفتر نمیماند».