در نماز عید قربان امسال، ملا هبتالله، رهبر طالبان گفت: «برادران مسلمان، امروز ما را خداوند چنان مستقل و آزاد کرده است که برای تطبیق احکام واقعی اسلامی در برابر ما هیچ مانع و مشکلی نیست.»
این سخن رهبر طالبان را از سه زاویه میتوان بررسی کرد:
یک، آیا چنین سخنی راست است، یعنی وضعیت را به درستی بیان میکند؟
دو، آیا اگر این سخن حقیقت داشته باشد، مردم افغانستان باید خوشحال باشند؟
سه، پیام و پیآمد این سخن برای امروز و آیندهی افغانستان چیست؟
در این نوشته، فرض را بر این میگذاریم که پاسخ پرسشهای اول و دوم مثبت است. به این معنا که الف) اراده و نیروی خداوند مردم افغانستان را مستقل و آزاد کرده است، ب) این آزادی و استقلال چنان است که برای تطبیق احکام واقعی اسلامی هیچ مانع و مشکلی وجود ندارد و ج) از آنجا که مردم افغانستان متدین و مسلمان هستند، از تطبیق کامل احکام واقعی اسلامی خشنود هستند یا باید باشند.
بحث اصلی سر پرسش سومی است: پیام و پیآمد این سخن رهبر طالبان برای امروز و آیندهی افغانستان چیست؟
وقتی رهبر طالبان و مردم افغانستان از تطبیق کامل و بدون مانع احکام اسلامی خشنود باشند، طبعا فرضشان باید این باشد که چنین چیزی یا هم برای دنیا و آخرتشان خوب است یا حداقل برای آخرتشان خوب است. از تلاشی که طالبان برای ایجاد حکومت اسلامی به خرج دادهاند و از روی تبلیغاتی که برای نشان دادن یک چهرهی «خدمتگزار مردم» از خود میکنند، میتوان نتیجه گرفت که به نظر آنان تطبیق احکام اسلامی تنها برای آخرت مؤمنان خوب نیست، بلکه در همین دنیا نیز باعث سعادت و کامیابیشان میشود.
اکنون، سؤال این است که وقتی در یک کشور امکان تطبیق کامل و بدون مانع احکام اسلامی فراهم میشود، چه اتفاقی میافتد؟ به بیانی دیگر، وقتی که هیچ مشکل و مانعی برای تطبیق کامل احکام اسلامی باقی نمیماند، به کجا میرسیم و واقعیت زندگی فردی و جمعی ما چه صورتی پیدا میکند؟
تجربهی جوامعی که پیش از ما درگیریهای چندقرنه با مسألهی توسعه و رفاه و رابطهی نان و ایمان داشتهاند، درسهای زیادی در این زمینه دارد. بزرگترین درسی که این پیشگامان در این ماجرا گرفتند این بود که اولا، منابع این جهان «کمیاب» اند (Scarcity) و ثانیا، در برابر و بر گِرد هر هدف و برنامهیی مجموعهی کلانی از «قیدها/محدودیتها (Constraints)» افراشتهاند. آموختند که بدون یافتن راهی برای تعامل با این دو واقعیت توسعه و رفاه اساسا امکان ندارد و بدون توسعه و رفاه سخن گفتن از «سعادت» دنیوی بیمعنا و حرفزدن از «آزادی معنوی» گمراهکننده است. به زبان ساده، وقتی آدمی از گرسنگی و تشنگی بر خود بپیچد، به او نمیتوان گفت «تو خوشبختی و حالا میتوانی به تجربههای متعالی معنوی برسی». گره کار در اینجاست که رسیدن به همان نانِ گرسنگیزدا و آبِ تشنگیبَر بیمانع و بیمشکل نیست. از یکسو، آن مایههای مادی توسعه و رفاه کمیاب اند و از سویی دیگر، هر بار که بخواهید به آنها برسید با هزار محدودیت روبهرو میشوید. چه کار میکنید؟
بسیاری از علوم انسانی (از اقتصاد تا مدیریت) در پاسخ به همین «چه کار میکنید؟» پدید آمدند. به این معنا که آدمهای جوامعی که امروز مدرن نامیده میشوند متوجه شدند که انسانها -چه دیندار باشند و چه بیدین- از کمیابی منابع و فراوانی محدودیتها گریز و گزیری ندارند. شما چه کافر باشید و چه مؤمن، وقتی بخواهید به توسعه و رفاه برسید باید برای خود حل کنید که با کمیابی منابع و فراوانی محدودیتها چه کار میکنید. اینکه خداوند به شما آزادی و استقلال اعطا کرده باشد، به هیچ وجه شما را از پرداختن به این سؤال دشوار بینیاز نمیسازد. شما هرقدر که احکام دینتان را با تعصب و اشتیاق تطبیق کنید، باز این خاصیت گریزناپذیر جهان (کمیابی منابع و فراوانی محدودیتها) در برابر شما وجود خواهد داشت.
حال، کسی زمام مدیریت افغانستان را در دست گرفته که فکر میکند تجربهی گستردهی بشر در جاهای دیگر دنیا بیارزش است و او میتواند به قوت ایمان و سرسختی مردم افغانستان را به سعادت دنیوی و اخروی برساند. علم اقتصاد؟ به آن نیاز نداریم. مدیریت؟ لازم نیست. جامعهشناسی؟ کنارش بگذارید.
ممکن است کسی از طرفداران رهبر طالبان بگوید: «به هیچ وجه اینطور نیست. امیر ما نه مخالف علم اقتصاد است و نه مشکلی با جامعهشناسی و مدیریت و امثالشان دارد.» قلب مشکل همین است. حکومتهای اسلامی افراطی و رهبرانشان در تمام دنیا همین را میگویند. فقط متوجه نیستند که با تطبیق سختگیرانهی احکام اسلامی همان منابعِ از قبل کمیاب را کمیابتر و همان محدودیتهای از قبل فراوان را فراوانتر میسازند. نمونه بدهم:
هر کشوری همیشه با کمبود منابع انسانی خلاق و مولد روبهرو است. با تناسبهای گوناگون، تمام کشورها از کمبود نیروی انسانی خلاق و مولد رنج میبرند. یعنی مقدار یا حجم این نیرو همیشه کمتر از حد مطلوب است. علتش این است که در هیچ مملکتی تمام شهروندان یک کشور با بهترین دانشها، مهارتها و خصوصیات خلاقه مجهز نمیشوند. این کمیابی وجود دارد. اکنون، تصور کنید که وقتی چنین کمبودی پیشاپیش وجود دارد، یک حکومت تصمیم بگیرد که از میان نیروهای موجود نیز نصفش را حذف کند. بدیهی است که کمبود قبلی دو برابر خواهد شد. حکومت طالبان و امیر مؤمنانش دقیقا همین کار را میکند. افغانستان اگر بیشترین سعی خود را بکند که به بالاترین حد از افزایش نیروی خلاقه و مولد انسانی خود برسد، باز با کمیابی این منبع روبهرو خواهد بود؛ چه برسد به اینکه حکومتی نصف همین نیروی ناقص موجود را هم حذف کند. حذف زنان از جامعه چنین رویکردی است.
در حوزهی محدودیتها نیز ماجرا همینطور است. افغانستان اگر برای رسیدن به توسعه و رفاه تمام هوش و استعداد شهروندان خود را بهکار بگیرد، هنوز محدودیتها (Constraints) و قیود بسیاری در برابرش قرار خواهد داشت؛ چه برسد به اینکه حکومتی صدها محدودیت و قید جدید را نیز بر محدودیتهای قبلی اضافه کند. حکومت طالبان و امیر مؤمنانش دقیقا همین کار را میکند. افغانستان اگر آزادی بیان داشته باشد، قانون مدنی داشته باشد، نهادهای آموزشی خوب داشته باشد، آزادی فعالیتهای سیاسی و اقتصادی داشته باشد و بسیاری از آزادیهای دیگر را داشته باشد، هنوز با محدودیتهای ساختاری فراوانی روبهرو خواهد بود. حالا تصور کنید که حکومتی همین آزادیها را هم از میان ببرد و بر محدودیتهای از قبل موجود صدها محدودیت جدید هم اضافه کند.
بزرگترین و تلخترین طنز تاریخ افغانستان این است: حاکمانش میگویند: «منابع نادر را نادرتر بسازید و محدودیتهای فراوان را فراوانتر بسازید تا به سعادت دنیوی و اخروی نایل شویم.»