میلیونرهای جدید افغانستان

منبع: Business Week

نویسنده: مجیب مشعل

برگردان: جواد زاولستانی و حمید مهدوی

مطیع‌الله مطیع‌ زمانی که موتر تیوتا کرولایش را در امتداد جاده‌ی تنگ احاطه شده با گندم‌زار و کلبه‌های گلین می‌راند، ‌‌پرسید: «می‌خواهید به آهنگ طالبان گوش دهید؟»‌ مطیع‌الله توضیح می‌دهد که حین رانندگی در فاصله‌های طولانی، وقتی عابر طالب‌گونه را از نیمه‌ی راه در موترش بالا می‌کند، آهنگ را روشن می‌ماند. این تاجر ریشو با ریش‌های گرد با خنده می‌گوید: «آن‌ها فکر می‌کنند که چه یک مجاهد پرهیزگاری هستم». «نمی‌دانند همه‌ی‌شان را پیچانده و فریب می‌دهم».

ما به‌سوی ولسوالی ناوه می‌رویم که سی دقیقه از لشکرگاه، مرکز ولایت هلمند در گوشه‌ی جنوب‌غربی افغانستان، فاصله دارد. قرار است مطیع به ما نشان دهد که نخست او چگونه ‌میلیونر شد. در نخستین ساعت‌های بامداد آن روز، من و لورینو تاگنولیِ ‌عکاس، مطیع را در حالتی یافتیم که ‌کف دفترش دراز کشیده بود. شب را فیس‌بوک زده بود تا این‌که بیهوش شده و به خواب رفته بود. در گوشه‌ای، روی دسته‌ی یک نیمکت قهوه‌ای‌رنگ، لب‌تاب نوع دیل پیغام خطا (ایرور مسیج) داده بود. توده‌هایی از پوسترهای آبی، مربوط تیلفون‌های همراه شرکت سلام، روبه‌روی دیوار گذاشته شده بودند. مطیع اخیرا جواز توزیع سلام را خریده بود. این آخرین پروژه‌ی او است.

وقتی با موتر در بازار ناوه می‌رویم، مردم مطیع را فورا تشخیص می‌دهند. بسیاری‌ها به‌سوی او دست تکان می‌دهند. او قبلا این‌جا کار و کسب داشته است و سلام را به این ولسوالی آورده است. به این دلیل است که مردی با ریش مرتب به موتر نزدیک می‌شود و تمایل به صحبت کردن دارد. این مرد که یکی از خرده‌فروشان مطیع است، می‌گوید: «من صد تا سیم کارت سلام خریده‌ام؛ اما هیچ‌کسی آن را نمی‌خرد». مطیع به او می‌گوید، صبور باشد و توضیح می‌دهد که این یک شرکت جدید است، وضع کار‌و‌بار بهتر خواهد شد. این مرد می‌پرسد: «چاشت بر‌می‌گردید؟ همه‌ی‌تان مهمان من می‌شوید؟»‌ مطیع می‌گوید: «یقینا». «وقتی از گرم‌سیر برگشتیم، مرغ پخته کن».

مطیع هیچ تمایلی به رفتن به گرم‌سیر و خوردن نان چاشت با این مرد ندارد. در مسیر راه، مطیع می‌گوید: «‌حرام‌زاده هنوز با طالبان ارتباط دارد». «واقعا نمی‌توان به هیچ‌کسی اعتماد کرد».

در عرض چند دقیقه به اردوگاه نیروهای دریایی می‌رسیم. نیروهای دریایی ایالات متحده یک سال قبل بساط‌شان را جمع کرده‌اند و تنها چیزی که از آن‌ها باقی مانده است، ‌تعدادی دفترهای کانتینری اند که زمانی قراردادی‌های اداره‌ی توسعه‌ی بین‌المللی ایالات متحده (USAID) را در خود جا‌ داده بودند. میزها و مبلمان‌ها در داخل قفل شده‌اند و پنجره‌ها را خاک و تار عنکبوت پوشانده‌اند. زمانی که نیروهای دریایی ناوه را اداره می‌کردند و دفتر ولسوال در داخل اردوگاه قرار داشت، امریکایی‌ها مطیع را در جاده‌ی کامیابی‌اش قرار دادند. در ایالات متحده، قراردادهای دوران جنگ بیش‌تر با نام‌هایی چون بلک واتر (اکنون به اکادمی مشهور است)، دین کورپ انترنشنل، تریپل کنوپی و دیگر نام‌ها همراه‌اند؛ اما در افغانستان، پنتاگون به ارتش کوچک داخلی‌ها وابسته بوده است. سرازیر شدن میلیاردها دالر پول مالیه‌دهندگان به کشور، طبقه‌ی جدیدی از افغان‌های ثروت‌مند و کارآفرین را به‌وجود آورده است. تهاجم به رهبری ایالات متحده در ماه اکتبر 2001 و به‌دنبال آن عملیات‌های نظامی متحدین، کشور را دگرگون ساختند. با این حال، در اواخر سال 2014، همزمان با این‌که تعداد نیروهای امریکایی از اوج 98 هزار تن به 10 هزار تن کاهش می‌یابد، این مسئله واضح می‌شود که دالر امریکایی بیش از ارتش، ‌افغانستان را تغییر شکل داده است. مقام‌های امریکایی در صحبت‌های خصوصی‌شان می‌پذیرند که نمی‌دانند در جنگ افغانستان چقدر مصرف کرده‌اند. تحلیل‌گران مستقل با در نظرداشت عواملی چون تورم و مراقبت‌های درازمدت از جان‌بازان این کشور، هزینه‌ی آن را حدود 1.6 تریلیون دالر برآورد می‌کنند. شبیه به چیزی که در روسیه‌ی پس از شوروی اتفاق افتاد، این پول نه تنها در اختیار الیگارش‌‌های ظالم قرار گرفت، بلکه معلمان، ترجمان‌ها، مالکان رستورانت‌ها و راننده‌ها نیز از جریان پول نقد بهره‌برداری کردند و به میلیونرها تبدیل شدند.

خان محمد ‌باز‌، رییس اتحادیه‌ی صرافان سرای شهزاده‌ می‌گوید که در پنج سالی که ملا عمر و رژیم طالبان او بر افغانستان تسلط داشتند، «ارز خارجی کم‌یاب بود و احتمالا 2 میلیون دالر هم در بازار وجود نداشت». «در سال 2003، احتمالا 1 میلیون دالر در جریان بود». خان محمد ‌باز‌ می‌گوید، این روزها معاملات تجاری به ارزش حدود 20 میلیون دالر در یک روز انجام می‌شوند. بانک مرکزی، به تنهایی، هفته‌وار حدود 60 میلیون دالر را در بازار تزریق می‌کند تا پول افغانی را خریداری کند‌ و ثبات آن را حفظ کند.

حدود 36 درصد جمعیت سی میلیونی افغانستان زیر خط فقر زندگی می‌کنند. یک مقام ارشد اقتصادی افغانستان که نخواست از او نامی برده شود، گفت: «وقتی از مردم در سرک‌ها بپرسید که آیا ما میلیاردر داریم، خواهند گفت که نخیر». «اما با اطمینان به شما گفته می‌توانم که میلیاردر زیاد داریم. اگر ده تن از ثروت‌مندترین‌های افغانستان‌– 9 تن آن‌ها از محصولات ده سال گذشته‌- دست به‌دست هم بدهند، می‌توانند حکومت، بانک و تمام سیستم را بخرند».

ثروت‌مندان بزرگ افغانستان از ثروت‌شان نمی‌ترسند. بسیاری از آن‌ها با موترهای ضدگلوله‌ی 150 هزار دالری گردانده می‌شوند، کاروان‌هایی از موترها را به‌دنبال می‌کشند و کامیون‌های پر از محافظان امنیتی را با خود می‌برند. چندین تن آنان در وزیر اکبر خان، محله‌ی دیپلماتیک کابل‌ زندگی می‌کنند؛ اما دیگران به شکل غیرقانونی شیرپور، تپه‌ی تاریخی در پایتخت‌ را تصرف کرده‌اند. برخی از آنان در دبی، استانبول یا شهرهای مختلف اروپایی نیز خانه دارند. بسیاری از اعضای این طبقه‌ی ثروت‌مند، درست مانند الیگارش‌های روسیه، بخت‌شان را مدیون سیاست اند. برخی از آنان جنگ‌سالارانی اند که به امریکا در سقوط دادن رژیم طالبان کمک کردند. دیگران تکنوکرات‌هایی اند که از خارج برگشتند تا با حکومت جدید کار کنند. هردو گروه از طریق سیستم موجود پارتی‌بازی و نفوذ در این کشور و با استفاده از مبالغ هنگفت جریان پول نقد امریکایی در آن، خود‌شان را تقویت کردند. افغانستان بر اساس ارتباطات اداره می‌شود و تعداد زیادی از بزرگ‌ترین معامله‌سازان با معافیت از مجازات به کار‌شان ادامه می‌دهند. از یک خانواده، یک برادر می‌تواند در حکومت و یک دیگر در پارلمان باشد‌ و با این حال، یک دیگر‌شان یک شرکت یا بنگاه کلان دولتی را اداره کند. به همین دلیل، خانواده‌ی حامد کرزی، رییس جمهور پیشین، هدف انتقاد‌ بود.

این طبقه که در اطراف کشور پراکنده‌اند، با نزدیک شدن به ارتش امریکا و پاسخ دادن به نیازهای فوری آن پول‌دار شده‌اند. بسیاری از آن‌ها ترجمان بودند که متوجه خالی‌گاه در سلسله‌ی تدارکات پنتاگون شدند و با بستن قرارداد با ارتش امریکا، از وضع موجود بهره‌برداری کردند. دیگران حقیقتا کارآفرینانی بودند که با درگیر بودن با هر بخشی از جامعه‌ی پس از طالبان، از پول کمک کننده‌ها تغذیه کردند.

هنوز می‌توان با سرو‌کار داشتن با ارتش امریکا پول‌دار شد‌– هرچند این پول اندک است و قراردادی‌های داخلی برای به‌دست آودن آن با هم می‌جنگند. ایالات متحده و متحدان ناتوی آن به کمک سالانه‌ی بیش از 5 میلیارد دالر به نیروهای امنیتی و 5 تا 8 میلیارد دالر دیگر برای بازسازی افغانستان، ادامه خواهند داد. اما کمک‌ها اکنون از طریق حکومت مرکزی جریان خواهند یافت. از حالا به بعد، وزارت‌خانه‌ها در کابل مسئول توزیع پول قراردادها خواهند بود.

اشرف غنی، رییس جمهور جدید‌ وعده داده است که در تدارکات و قراردادها نظم می‌آورد؛ اما دستیابی به شفافیت مشکل خواهد بود. عمر زاخیلوال، وزیر مالیه‌ی دوران ریاست جمهوری کرزی که در بزرگ‌ترین رسوایی بانکی کشور گیر مانده بود، از جمله‌ی نخستین انتصاب‌های غنی بود. زاخیلوال که هرگونه تخلف را رد می‌کند، اکنون بر تمام دارایی‌های مالی نظارت دارد.

در سال 2009، مطیع، پس از این‌که از یک زمین شدیدا ماین‌گذاری شده‌ به آرامی عبور می‌کند، سوار بر یک خر به یک اردوگاه نیروهای دریایی می‌رود. او به‌خاطر می‌آورد: «ماین‌هایی که خارج از کنترول بودند». وی که پسر یک معلم مطالعات دینی است، قبلا کارهای زیاد دیگر، به‌شمول دو بار پیوستن به طالبان، را امتحان کرده بود. او زمانی که به عنوان نماینده‌ی خدمات مشتریان یکی از شرکت‌های مخابراتی کار می‌کرد و ماهانه 300 دالر به‌دست می‌آورد، متوجه شد که می‌خواهد برای خودش شرکت بسازد. او در یک سمینار آموزشی در مورد ایجاد کسب و کار‌ که توسط مالیزیایی‌ها برگزار شده بود، نشسته بود که با خودش فکر کرد، «من می‌خواهم رییس خودم باشم». سمینار را ترک کرد و جواز تأسیس یک شرکت ساختمانی را به‌دست آورد. پروفایل و فکت ‌شیت یک شرکت را‌ که مالیزیایی‌ها به او آموخته بودند، نوشت و دو هفته قبل از رمضان، اوراق را در یک زین جا داد‌ و سوار بر خرش، راهی اردوگاه نیروهای دریایی در ناوه شد. وی با انگلیسی ابتدایی‌اش فریاد زده بود: «سلام، آقا! کسی هست که با من حرف بزند؟»‌ آن‌ها خوشحال بودند ‌او را به داخل اجازه بدهند.

نیروهای دریایی بخشی از نیروهایی بودند که توسط اوباما برای پاسخ به یورش طالبان‌ که تهدیدی به شکست شهرهای وفادار به حکومت کرزی محسوب می‌شدند، به افغانستان فرستاده شده بودند. پس از افزایش نیروهای امریکایی در افغانستان، حضور ارتش امریکا در ناوه، از 100 سرباز به 1100 سرباز افزایش یافت، تعدادی که برای حمایت لوجیستیکی محلی نیاز بود. وقتی نیروهای دریایی به آن‌جا رسیدند، بازار محلی را خالی یافتند، به استثنای پسری که قوطی‌های پپسی می‌فروخت. عبدالمناف، ولسوال سال‌خورده‌ی این ولسوالی‌ یادآوری می‌کند: «این‌جا یک قراردادی هم پیدا نمی‌شد، آن‌ها همه بسیار ترسیده بودند». «مطیع‌الله اولین کسی بود که آمد».

نیروهای دریایی بسیار پول داشتند. در ده سال گذشته، کانگرس حدود 3.7 میلیارد دالر را به «برنامه‌ی پاسخ اضطراری فرماندهان» (CERP) اختصاص داده است، وجوهی که افسران، در افغانستان و عراق، توانستند از آن برای «امداد فوری بشردوستانه و نیازهای ساختمانی در ساحاتی که مسئولیت داشتند، استفاده کنند». در ولایت هلمند، ارتش ایالات متحده 153 میلیون دالر را در 2164 پروژه‌ی CERP مصرف کردند. هم‌چنین‌ USAID از طریق قراردادی‌های خارجی که پروژه‌های به اصطلاح تأمین ثبات، از قبیل بازسازی بازارها و عرضه‌ی تکنولوژی به دفاتر ولسوالی‌ را عملی می‌کردند، به این منطقه پول سرازیر کردند. به‌طور مثال، نظر به گزارش واشنگتن پست، USAID در جریان نه ماه در سال 2010، سی میلیون دالر را در زمینه‌ی زراعت در ناوه مصرف کرد. تمام این‌ها برای کسانی چون مطیع، فرصت ایجاد کردند.

اولین پروژه‌ی او بازسازی دفتر ولسوال بود. این دفتر به دروازه‌ها، پنجره‌ها و دیوارهای نو ضرورت داشت و باید گچ می‌شد. وقتی که کاپیتان نیروهای دریایی این پروژه را به او پیش‌نهاد کرد، مطیع قیمت این پروژه را 10‌109 دالر برآورد کرد. او برای شناخت اوضاع، پنج روز مهلت خواست.

او بعدا متوجه شد که به انجام چه کاری توافق کرده است. ‌بین لشکرگاه و ناوه، منطقه‌ای بود که طالبان در آن‌جا حضور قوی داشتند و مطیع باید ریگ، بیل و بشکه‌ها را از مرکز ولایت به اردوگاه نیروهای دریایی انتقال می‌داد. بنا‌بر‌این، وقتی مطیع کارگر استخدام کرد، به آن‌ها نگفت که آن‌ها را به ناوه خواهد فرستاد، بلکه به یک ولسوالی امن‌تر دیگر در نزدیکی‌ها خواهد فرستاد. وی یادآوری می‌کند: «من سوار بر یک موترسایکل جلو رفتم». «وقتی آن‌ها به این‌جا رسیدند، گفتم، نگران نباشید. من به شما بیش از آن‌چه که می‌خواهید، پول می‌دهم. هر قدری که بخواهید». کارگران 15 روز تمام ماندند تا پروژه تکمیل شد.

برای انتقال مواد، ‌یک موتر مازدا را در بدل 600 دالر اجاره کرد. او برای استخدام محافظ امنیتی پول نداشت؛ اما این بار دروغ نگفت. ‌به راننده گفت: «ما به ناوه می‌رویم». «اما من با تو می‌روم، هر اتفاقی که برای تو بیافتد، اول برای من خواهد افتاد».

او دو موترسایکل یافت، یکی برای خودش و یکی برای دستیارش. ‌مانند طالبان لباس برتن کرد: لباس سفید پوشید، یک لنگی کلان پاج روی سرش گذاشت، ریشش را روغن زد و چشمانش را سیاه کرد. در جیبش یک رادیوی کوچک داشت که سیگنال‌های نظامی طالبان را می‌گرفت و او با صدای بلند رادیویش را روشن کرد. وقتی موترسایکل‌ها موتر را در جاده‌ی ناهموار منتهی به پایگاه همراهی می‌کردند، آن‌ها از چندین طالب گذشتند. وی با صدای بلند گفته بود: «السلام علیکم»‌ و طالبان به عین روش به او پاسخ داده بودند و او را ملا صاحب خطاب کرده بودند.

برای این‌که ظاهرسازی حفظ شود، مطیع می‌گوید که به رانند فحش داده بود. «برو برو، بچه‌ی خوک». «این پاداش تدارکات برای کافران است. موتروانی کن». مطیع توضیح می‌دهد: «به او گفته بودم که تورا فحش می‌دهم. به او گفته بودم که به دل نگیرد».

در سال 2012، شرکت مطیع بیش از دو میلیون دالر در بانک داشت. شرکتش کود و بذر ارائه کرده بود، در اعمار کلینیک‌ها، مکتب‌ها و ساختمان‌های حکومتی کمک کرده بود و بیش از 77 کیلومتر سرک محلی را هموار کرده بود. او در تحویل‌دهی پول USAID، به عنوان بخشی از برنامه‌‌ای که «پول برای کار» نامیده می‌شد، به ولسوالی‌های دور‌افتاده کمک کرده بود. او کارهای دیگر را نیز شروع کرده بود، بسکویت و شامپوهای ایرانی را از نیمروز که یک ولایت مرزی کلان و بندری برای قاچاق‌چیان است، وارد می‌کرد و این محصولات را در سرتاسر کشور توزیع می‌کرد. هم‌چنین او پولش را در خارج سرمایه‌گذاری کرد، از جمله 100 هزار دالر را در یک دوکان شیرینی‌پزی در امارات متحده‌ی عربی سرمایه‌گذاری کرد. او در نتیجه‌ی مصرف امریکایی‌ها، ثروت‌مند شده بود.

چون موفقیت طبقه‌ی ثروت‌مندان جدیدی چون مطیع اغلب از پول آزاد امریکایی سرچشمه می‌گیرد، می‌تواند بوی کار خلاف قانون و فساد را نیز حمل کند. دفتر سربازرس ویژه‌ی ایالات متحده برای بازسازی افغانستان (سیگار) چندین مورد را بررسی می‌کند تا ببیند که آیا وجوه امریکایی اختلاس شده یا حتا در حمایت از شورشیان به مصرف رسیده است یا خیر. در این‌جا حقه‌بازی تقریبا غریزی است، بخشی از ذهنیت «زنده ماندن به هر قیمت» است که در جریان چندین دهه هرج‌و‌مرج و جنگ ریشه دوانیده است. نسیم اکبر، یک مقام پیشین اقتصادی در حکومت افغانستان گفت که وقتی کشور در اواخر 2001 از حاکمیت طالبان بیرون آمد، «مثل این بود که در چاه تاریک انزوا گیر مانده باشیم، بعدا کسی در چاه ریسمان انداخته باشد تا ما را بالا بکشد».

فساد فراگیر و مشهود است: موتر زرق و برق‌دار مربوط به یک کارمند مالیات که معاش ماهانه‌اش 200 دالر است و خانه‌ی تجملی رییس پولیس یک حوزه، نشانه‌های فساد اند. یک مقام غربی می‌پرسد: «آیا فساد به چیزی تبدیل شده که در افغانستان همه‌چیز را با هم نگه می‌دارد؟» «شاید». برخلاف برخی از ثروت‌مندترین‌ها‌ که سود‌شان را در‌ ‌بانک‌های خارجی سپرده‌گذاری می‌کنند، طبقه‌ی کارآفرین تمایل دارد بخش زیادی از پول‌شان را در داخل مرزهای کشور نگهدارند. این مقام توضیح می‌دهد: «این‌جا فساد از نوع «همه‌چیز برای خودم» وجود دارد» و هم‌چنین «این‌جا فساد از نوع «Tammany Hall» و از سبک رابین هود وجود دارد‌ که در آن نسبت به اجتماع سخاوت‌مند و بخشنده هستید».

حکمت‌الله شادمان شبیه رابین هود دیده نمی‌شود؛ اما بازرسان امریکایی سوء ظن عمیقی نسبت به او دارند. او در جایی کار می‌کند که زمانی خانه‌ی احمد ظاهر در کابل بود. احمد ظاهر، آوازخوان افسانه‌ای بود که به الویس (‌Elvis) افغانستان مشهور است. شادمان 29 ساله، گل‌ها را دوست دارد. مجتمع رنگین او در وزیر اکبر خان شبیه عروسک‌خانه‌ معلوم می‌شود که در سقف آن گل‌های پلاستیکی، ورق‌ها و پارچه‌های نقاشی، آیینه و تصویر چیده ‌شده‌‌اند. شادمان که برای مصاحبه در باره‌ی تجارت و کارهای خیرخواهانه‌اش نشسته است، می‌گوید: «گل‌ها مرا شاد می‌کنند.» کارهای خیرخواهانه‌ی شادمان عمدتا در ولایت جنوبی قندهار اجرا می‌شوند که تقریبا 300 مایل از کابل فاصله دارد. او جاکت ورزشی سیاه را بالای پیراهن خامک‌دوزی‌ شده‌ی نقره‌ای می‌پوشد. بالای میزی که در پیش‌روی ما قرار دارد، انواع میوه‌ی خشک و بوتل‌های نوشیدنی و آب‌میوه گذاشته شده‌اند. یک مرد میان‌سال که شادمان او را ماما صدا می‌کند، دانه‌های تسبیح را می‌شمارد و بالای صندلی‌ای که به طرف راست این ‌بازرگان گذاشته‌ شده، خود را لم داده است.

با آن‌که کارهای خیرخواهانه‌اش نفوذ او را هم در میان مردم و هم در دولت تا حدودی تحکیم کرده، ‌زیاد دوست ندارد در باره‌ی فعالیت‌های خیرخواهانه‌اش صحبت کند. رسانه‌های افغانستان گزارش داده‌اند که او برای دانشجویان در شهر جلال‌آباد خوابگاه آماده کرده، یکی از نخستین کسانی بوده که کاروانی را برای کمک به آسیب‌دیدگان لغزش زمین در بدخشان فرستاده و ‌کسی است که هزینه‌ی تحصیل بیش از 60 دانشجو را می‌پردازد که 13 تن آنان را برای تحصیل به هندوستان فرستاده است. تازه‌ترین کار او، راه‌انداختن مسابقه‌ی آقای فیس‌بوک ( Mr. Facebook Contest) در قندهار بود که برای شناسایی و تشویق شهروندانی برگزار شده ‌بود که از رسانه‌های اجتماعی برای خیر عموم استفاده می‌کنند. او از طریق حکومت به 180 خانواده در یک دهکده‌ی زیر کنترول طالبان در قندهار مواد خوراکه فراهم می‌کند. او می‌گوید: «ما نشان می‌دهیم که طالب به معنای ماین و انفجار است و حکومت به معنای کمک.» شادمان در حالی که تا‌کنون به‌طور غیرارادی رهبر طالبان را با احترام ملا صاحب می‌گوید، در تلاش خلق یک هویت افغانی و ملی‌گرایی متفاوت است- هویت و ملی‌گرایی بیرون از سایه‌ی جهادی‌های سفیدپوش. در ماه اکتبر او اعلان کرد که می‌خواهد برای ملالی میوند، یک آرام‌گاه بزرگ بسازد.

سرچشمه‌ی سرمایه‌ی شادمان نیز به پول بخش نظامی ایالات متحده می‌رسد. او که پسر یک معلم ادبیات از قندهار است، پس از وقت مکتب در بازار قندهار شیرینی‌های تهیه‌شده از بادام می‌فروخت. زمانی که ایالات متحده طالبان را از کشور بیرون راند، او برای کار پیش یک معمار محلی رفت که میدان هوایی قندهار را بازسازی می‌کرد. به‌زودی، ترجمان یک واحد نیروهای ویژه‌ی امریکایی شد که در مدت شش ماه بیش‌تر از 50 عملیات نظامی انجام می‌داد. همراهی با سربازان امریکایی شادمان را برای هفته‌ها از خانه دور نگه ‌می‌داشت؛ اما‌‌ سبب می‌شد که بیش‌تر معاش ماهانه‌اش را ذخیره کند. او یک موتر نوع لند رُور (‌Land Rover) را به قیمت 4000 دالر امریکایی خرید و آن را پس به نیروهای ویژه‌ی امریکایی به اجاره داد. او می‌گوید: «پس از آن من دو معاش می‌گرفتم. 800 دالر خودم معاش می‌گرفتم و 800 دالر از اجاره‌ی موتر می‌گرفتم.»

در مدت دو سال، او صدها وسیله‌ی نقلیه خرید و آن‌ها را به نظامیان امریکایی و قراردادکنندگان خارجی که به افغانستان آمدند، به کرایه و اجاره داد. او گرفتن پروژه‌های ساختمانی را از واحدهای نظامی کانادایی که بخشی از نیروهای آیساف بودند‌ نیز آغاز کرد. کارفرمایان او در نیروهای ویژه‌ی امریکایی با روابط‌شان به او کمک کردند که قرارداد تهیه‌ی گاز پروپان برای پایگاه‌های ناتو در جنوب افغانستان را به‌دست آورد. با این وجود، تجارت اصلی او باربری شد. نخست او به حیث دلال برای یک شرکت هنگری کار می‌نمود که موترهای باربری برای انتقال کالا در سراسر کشور فراهم می‌کرد. به‌زودی، شادمان خودش کاروانی از وسایط نقلیه ‌فراهم کرد. سود موترهای او با افزایش حمله‌های ایالات متحده در جنوب افغانستان پس از سال 2006، اوج گرفت. بر اساس اسناد دادگاه، او 5421 مأموریت انتقال کالا را برای آیساف انجام می‌داد.

شادمان متهم به فریب دادن حکومت ایالات متحده است. مبلغ پول مورد اتهام، 77 ملیون دالر است. بر اساس اسناد دادگاه، سیگار (اداره‌ی سربازرس ویژه‌ی ایالات متحده در امور بازسازی افغانستان) شادمان را متهم کرده که فقط با «رشوه و بازپرداخت» به مدیران شرکت هنگری توانست امپراتوری باربری‌اش را گسترش دهد. مدیران شرکت هنگری متهم اند که به نوبه‌ی خود قیمت‌ها را به شادمان بالا می‌گفتند تا او بتواند از آیساف پول بیش‌تری بگیرد. در ماه اکتوبر سال 2012، ساعت چهار و نیم صبح، نظامیان امریکایی بر مجتمع شادمان در قندهار حمله کردند. او می‌گوید که آن‌ها در چشمانش نوری انداختند که از دید ماندند، دست‌هایش را بستند و او را به زندان بگرام انتقال دادند. او 74 روز در زندان بگرام نگهداری شد و متهم به تمویل دشمن، فراهم کردن زنان برای طالبان و مشروبات الکولی برای سربازان امریکایی گردید. در یک مرافعه‌ی بازخواهی زیان‌ غیرنظامی، سیگار و وزارت عدلیه‌ی ایالات متحده خواستار منجمد ساختن حساب‌های شادمان در بانک‌های افغانستان شدند. با این حال، حساب‌های او به‌زودی توسط مقام‌های دولت افغانستان از حالت انجماد بیرون شدند و بعضی از این پول‌ها راه خود را به‌سوی د‌بی باز کرده‌اند. شادمان سه خانه در د‌بی دارد.

شادمان می‌گوید که ‌از این‌که امریکایی‌‌ها مخالف او شده‌اند، ناراحت است. «من با آن‌ها بزرگ شدم، با سربازان‌شان.» او اصرار می‌ورزد که از دعوای قضایی نمی‌ترسد؛ چون اسنادی که آنان علیه او در دست دارند، ضعیف اند. «یگانه آروزی من این است که من برای مردم امریکا ثابت کنم که در رابطه به قضیه‌ی من پول مالیه‌ی آن‌ها هدر نرفته است.» سپس لحن سیاسی او صریح و بی‌پرده می‌شود. «پول من پاک است. من آن را پنهان نمی‌کنم. پول من آشکار است، هم امریکا می‌تواند آن را ببیند، هم لندن. من هیچ ترسی ندارم.»

شادمان تا‌کنون توانایی آن را داشته است که در برابر حمله‌های قانونی بر حیثیتش بایستد. در حالی که او دیگر با نظامیان امریکایی قراردادی ندارد، نوشیدنی‌های انرژی‌دار جرمنی وارد می‌نماید که در میان جوانان افغانستان،‌ بی‌نهایت خریدار دارد. او برنامه‌ دارد که یک کارخانه‌ی تولیدی آب انار در قندهار بسازد.

با این حال، مسیر مطیع تغییر کرده است. در سال 2012 او تصمیم گرفت که کمی سخاوت به خرچ دهد و به زیارت مکه برود که یکی از پنج ستون اسلام است. وقتی او از سفر یک ماهه‌اش برگشت،‌ پولش از دست رفته بود. او می‌گوید که شریک او و مردم محل با استفاده از غیبتش،‌ دسیسه‌ای برای او ساختند و شکایت کردند که 1450 نفر به دلیل نبودن مطیع در کشور،‌ معاش‌های نقدی‌شان را از اداره‌ی انکشاف بین‌المللی ایالات متحده (‌USAID) نگرفته‌اند. او می‌گوید که شریکش‌ به او گفت که کارگران معاش‌شان را قبلا گرفته بودند. زمانی که اداره‌ی انکشاف بین‌المللی ایالات متحده و نیروهای بحری بر سر جزئیات کار با او درگیر شدند، شریکش بار و بساطش را بست و به کابل فرار کرد. مطیع می‌گوید که او به دولت شکایت برده است؛ اما تا‌کنون هیچ اتفاقی نیفتاده است که وضع را اصلاح کند. مطیع با گلایه می‌گوید: «او با رشوه دادن از پول من، علیه من خواهد جنگید. در این حکومت من کاری از پیش برده نمی‌توانم.»

او می‌گوید، آن‌قدر کم‌بختی به او روی آورد که زمانی در یک روستا سوخت موترش تمام شد، جیبش خالی بود و پول تیل موترش را نداشت. «من به دوستان خود در نیروهای بحری زنگ زدم و آنان برای موترم سوخت فرستادند.»

پول ایالات متحده اکنون در میان نخبگان سیاسی تاراج می‌شود. قراردادکنندگانی مانند مطیع که در سطح بالای‌ زنجیره‌ی غذایی قرار ندارند، مجبور اند که کاملا خود را تغییر دهند. به این دلیل بود که قرارداد توزیع تلیکام را با پولی که او از دو پروژه‌ی کوچک سفارت ایالات متحده ذخیره کرده بود، به‌دست آورد. چیزی را که او اکنون به‌دست می‌آورد، با آن‌چه او در اوج نبرد امریکا به‌دست می‌آورد، قابل مقایسه نیست. او در باره‌ی وضعیت مالی اکنونش، فیلسوفانه فکر می‌کند و می‌گوید: «شما پول کم به‌دست می‌آورید، اما این پول دوام‌دار است.»

او به درد از دست دادن آن همه پول، اعتراف می‌کند؛ اما می‌گوید که درد آن در مقایسه به کسان دیگری که سرمایه‌ ساخته و بعد از دست‌شان رفته، کمتر بوده است. او هرگز نمی‌گذارد که پول شیوه‌ی زندگی «کوچی‌وار» او را تغییر دهد. او برای پیش‌برد تجارتش از شهرکی به شهرک دیگر نقل مکان می‌کند. مطیع می‌گوید: «زمانی که ‌پول داشتم‌ نیز این‌گونه زندگی می‌کردم. من به‌خاطر صداقت و دعای پدر و مادرم زنده مانده‌ام. ‌می‌دانم که کسانی که از من پول دزدیدند، به چه خشمی از سوی خداوند گرفتار خواهند شد.»