جنسیت‌زدگی زبان (پایان)؛ با زبان جنسیت‌زده چه کنیم؟

عبدالکریم ارزگانی

در قسمت نخست، مختصرا دریافتیم که جنسیت‌زدگی زبان در دو سطح زبان و کلام رخ می‌دهد. در پاره‌ای از مواقع، متکلم یا کاربر زبان جنسیت‌زدگی را در فحوای کلام خود مراد می‌کند، اما گاهی ناآگاهانه و طی یک فرآیند روانی به استفاده از ساخت‌های جنسیتی زبان دست می‌یازد. در سطح زبان ما با ساخت‌های جنسیتی طرفیم که ممکن به‌خاطر تنیدگی‌شان با ماهیت زبان پوشیده باقی بمانند. در سطح کلام نیز در هردو حوزه‌ی نوشتاری و گفتاری به جنسیت‌زدگی دامن زده می‌شود که علاوه بر استفاده‌ی ساخت‌ها و سازه‌های زبانی جنسیت‌زده، زبان برای اشاعه و بیان صریح کلیشه‌های جنسیتی مورد کاربرد واقع می‌شود. صورت‌مسأله‌ی اصلی ما در این بخش این است که چه نیازی به پرداختن به جنسیت‌زدگی زبان وجود دارد و ما با زبان و کلامی که شدیدا تحت تأثیر کلیشه‌های جنسیتی است چه باید بکنیم؟ پاسخ ساده است: آن را دور بریزیم. اما دورریختن آن نیاز به عملیاتی دارد که تلاش می‌کنم در سه حوزه‌ی زبان، نوشتار و گفتار (استفاده‌ی روزمره‌ی زبان) به آن بپردازم. راه‌ها و استدلال‌های موجود در نوشته‌ی حاضر بسنده و جامع نیستند، اما تلاش شده تا حد مقدور به مسائل پراهمیت و ضروری این بحث پرداخته شود.

زبان

زمانی که جنسیت‌زدگی در ساختار زبان رخ می‌دهد، زبان آن را به‌عنوان یک سازه در خودش حفظ می‌کند که همین می‌تواند باعث پنهان‌شدن ابعاد جنسیتی آن شود. یعنی یک ساخت یا سازه‌ی زبانی جنسیت‌زده می‌تواند بدون آن‌که متکلم متوجه جنسیت‌زدگی آن شود مورد استفاده قرار بگیرد. از طرف دیگر، سازه‌ی مذکور می‌تواند به‌خاطر تنیدگی در کلیت زبان قرن‌ها درون ساختار زبان زندگی کند و رواج داشته باشد. یعنی باعث می‌شود که حداقل بخشی از زبان بر مبنای جنسیت قوام پیدا کند. ساده‌ترین واکنش به سازه‌های جنسیتی، شناخت آن سازه‌ها و خودداری از کاربرد آن‌ها است. می‌توان سازه‌های جنسیتی زبان را شناخت، از استفاده‌ی سازه‌های مذکور امتناع کرد و در عوض دنبال معادل‌ها و برابرهای بهتری آن‌ها بود. اما یک مسأله‌ی جدی در این‌جا وجود دارد، این‌که:

شناخت ساخت‌های جنسیتی نیازمند دانش زبان‌شناسی و علوم مرتبط با آن بوده و پیشنهاد هرگونه جایگزینی نیز لزوما باید مبنای زبان‌شناختی داشته باشد. برای مثال، زمانی که می‌آییم و مدعی می‌شویم که واژه‌ی «سیاه‌سر» بر مبنای جنسیت‌زدگی به زنان اطلاق می‌شود و نباید از این واژه برای تعریف زنان استفاده کنیم، نیازمند نشانه‌شناسی هستیم تا بتوانیم تعریف کنیم که چگونه تکواژهای «سیاه» و «سر» با هم یک‌جا گردیده و نشان‌دهنده‌ی نوعی نگرش جنسیتی نسبت به زنان می‌شود. واژه‌ی سیاه‌سر به‌صورت تحت‌الفظی به دارنده‌ی سرِ سیاه اشاره می‌کند. با این‌حال، تکواژ «سیاه» به ظاهر زنان دلالت نمی‌کند و سیاه‌سر کسی نیست که دارای سر سیاه است، موهای سیاه دارد یا از کلاه و چادر سیاه استفاده می‌کند. تکواژ «سیاه» در این‌جا به معنای نحس و شوم به کار می‌رود که با چسبیدن به آغاز تکواژ «سر» که خود به معنای تن و نفر هست، به شکل سیاه‌سر درآمده و به شخص تیره‌بخت و نحس دلالت می‌کند. طبق اسناد مکتوب، واژه‌ی سیاه‌سر کنایه‌ای برای نامیدن آدمی، به‌عنوان یک موجود تیره‌بخت و گرفتار تقدیر بوده (ر.ک: فرهنگ دهخدا). اما بعدا به‌طور مشخص در فارسی افغانستان به معنای «زن/خانم» به کار گرفته شده است. اکنون، زمانی که از این واژه امتناع می‌کنیم و آن را پس می‌رانیم، واژه‌ی جایگزین آن نیز لزوما باید بر مبنای نشانه‌شناسی باشد و واژه‌ای را پیدا کنیم که هم دارای ساخت جنسیتی نبوده و هم بتوانیم آن را دال بر جنس مؤنث به کار بگیریم.

واژه‌ی سیاه‌سر معادل‌های فراوانی دارد که بسیار عادی‌تر و عاری از جنسیت‌زدگی اند. اما انتخاب سازه‌ی جایگزین برای سازه‌های جنسیتی همیشه بدین آسانی نیست و گاهی به‌ سختی می‌توانیم جایگزینی برای آن پیدا کنیم، به‌خصوص اگر پای سازه‌های نحوی زبان در میان باشد. برای نمونه، زمانی که درباره‌ی عمل جنسی صحبت می‌کنیم همه‌ی نقش‌های فاعلی به مرد و اعضای جنسی او داده می‌شود و زن و اعضای جنسی او به‌عنوان گیرنده‌ی عمل (مفعول) در ساخت نحوی جای می‌گیرند. به بیان واضح‌تر، مرد می‌کند (fuck) و زن کرده می‌شود (be fucked) یعنی فعالیت به عضو جنسی مرد داده می‌شود و عضو جنسی زن صرفا آن را دریافت می‌کند.

تغییر چنین ساخت‌هایی به‌ مراتب سخت‌تر و پیچیده‌تر از کنارگذاشتن واژه‌های جنسیتی است؛ چرا که اولا ساخت جایگزینی برای آن وجود ندارد و ثانیا اگر وجود هم داشته باشد معمولا بسیار محدود و ناقص است. برای همین بسیار ضروری است که سازه‌های جنسیتی زبان به‌طور مجزا و زیر ذره‌بین زبان‌شناسی مورد بررسی قرار بگیرند. پس لازیم است که همزمان با مبارزه علیه جنسیت‌زدگی و تبعیض جنسیتی در عرصه‌های اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و غیره، به مبارزه علیه جنسیت‌زدگی در ساحت زبان بپردازیم. و چون عدم استفاده‌ی ساخت‌های جنسیت‌زده و امتناع از کاربرد آن بسیار مؤثر اما ناکافی و گاها ناممکن است، ما نیازمند تجهیز نگاه مان با دانش زبان هستیم تا بتوانیم هم در امر شناسایی ساخت‌های جنسیت‌زده و هم در جهت جایگزینی و تغییر آن‌ها درست عمل کنیم.

نوشتار

دو سؤال مهم در مبحث نوشتار و جنسیت‌زدگی وجود دارد: یکم، با نوشته‌های جنسیت‌زده‌ای که ارث برده‌ایم چه باید بکنیم؟ دوم، تکلیف کسی که می‌نویسد با جنسیت‌زدگی زبانی و کلام چیست؟ نخست، آثار کتبی و نوشته‌هایی که از گذشتگان باقی مانده، چه در بخش اندیشه و کلام و چه در زبان، دارای ابعاد جنسیتی بوده و حاوی و راوی هزاران واژه، مَثل، قصار، نقل قول، مقوله و کلیشه‌های جنسیتی است. دوم، نویسنده‌ای که اکنون در چنین زبانی می‌نویسد با جنبه‌های جنسیت‌زده‌ی آن چه کار کند، آیا مجاز است که به استفاده از آن‌ها بپردازد؟ اگر بله، در چه شرایطی؟ مثلا زمانی که رمان «طلسمات»، نوشته‌ی جواد خاوری به نشر رسید؛ یکی از نقدهایی که بر این کتاب شد همین مسأله بود. در روزنامه‌ «راه مدنیت» یادداشتی تحت عنوان «توهین به جایگاه زنان هزاره در طلسمات» به ‌نشر رسید که دعوی اصلی آن مفعولیت زنان در ماجرای روایی رمان بود و مدعی می‌شد که هیچ نقشی به زنان در عرصه‌های اجتماعی و سیاسی داده نشده است. علی‌رغم این، در رمان «طلسمات» تا حد قابل توجهی از اصطلاحات، کنایه‌ها و مَثل‌های جنسیت‌زده‌ی هزارگی استفاده شده است. مختصرا دو نکته در این مورد قابل یادآوری اند:

یکم، ادبیات (ساحت نوشتار) یک امر قدسی نیست. قدم نخست برای ما این است که بپذیریم بسیاری از بزرگان ادبی ما اندیشه‌ی برتری‌طلبانه‌ی جنسیتی داشته‌اند یا حداقل آن را در آثارشان بازتاب داده‌اند؛ که به مرور به آموزه‌ی فرهنگی بدل شده‌اند. مواجهه‌ی ما با زبان و ادبیات هنوز متافیزیکی بوده و زبان در نزد ما چون امور قدسی مورد تکریم و ستایش قرار می‌گیرد. اگر هم کسی پرسش و انتقادی را مطرح کند، به فارسی‌ستیزی و ازخودبیگانگی متهم می‌شود. پس پیش از هرچیز باید بپذیریم که زبان می‌تواند به نفع گفتمان قدرت حرکت کند و ناعادلانه باشد. آثار گذشته در همین چارچوب می‌توانند مورد بررسی و تحقیق قرار بگیرند و جنبه‌های جنسیتی‌شان آشکار شده، نقد شوند و سپس، از ورود آن جنبه‌های جنسیتی در زبان روزمره و کتاب‌های آموزشی جلوگیری شود. چون جنسیت‌زدگی از طریق آثار فاخر گذشته‌ی ما وارد کتاب‌های درسی می‌شود و همچنین حذف تبعیض جنسیتی در همه‌ی ابعاد آن از کتاب‌های آموزشی الزامی ا‌ست. تا وقتی که فکر کنیم بزرگان زبان فارسی، اندیشه و عمل فراتاریخی داشته‌اند و وابسته‌ی واقعیت‌های عصر خود نبوده‌اند، نمی‌توانیم به درک درستی از آثار و اندیشه‌ی‌شان برسیم. به‌ علاوه، محتوای آثار گذشته وارد گفتمان فرهنگی و اجتماعی ما گردیده و از حالت کتبی خود خارج شده‌اند. مثلا، مصرعِ «مرد نمیرد به مرگ، مرگ از او نام جُست» امروزه به‌عنوان یک مقوله و سخن حکیمانه به‌کار‌ گرفته می‌شود، بی آن‌که درون کلیت شعر به‌حیث یک متن بررسی و تأویل شود.

دوم، نویسنده (هنرمند) همیشه حق استفاده از نشانه‌های زبانی را برای خود حفظ می‌کند و همیشه از حق به‌کارگرفتن همه‌ی نشانه‌های زبانی برخوردار است. یعنی نمی‌توانیم به نویسندگان دستور بدهیم که از کدام بخش‌هایی از زبان نباید استفاده کنند. مباحث تأویل، معنی‌شناسی و تفسیر دقیقا از دل همین آزادی نویسنده به میان می‌آیند. بدین معنا که متن خلق‌شده توسط نویسنده را به ‌مثابه‌ی یک ساختار قابل تأویل در نظر گرفته و مورد خوانش قرار بدهیم و متن نیز در چنین برداشتی می‌تواند خوانش‌پذیر شود. بگذارید در این زمینه مثال بدهیم: دو نویسنده می‌خواهند که در داستان‌شان مشاجره‌ی لفظی زن و شوهری را روایت کنند که شوهر حین مشاجره به زن می‌گوید که «شما زن‌ها همگی بی‌عقل هستید». نویسنده‌ی «الف» افکار مبتنی بر تبعیض جنسیت دارد و فکر می‌کند که شوهر در استفاده از این جمله حق ‌به ‌جانب است، اما نویسنده‌ی «ب» معتقد است که شوهر با بیان جمله‌ی «شما زن‌ها همگی بی‌عقل هستید»، مرتکب یک ستم جنسیتی شده است. حال، چه تفاوتی میان این دو روایت که هردوی‌شان به یک مسأله می‌پردازند، وجود دارد؟

در ساده‌ترین بیان، ما هنگام خواندن این دو مثال فرضی به این توجه می‌کنیم که آیا متن در کلیت خود، به‌عنوان یک ساختار نشانه‌ای به دفاع از جنسیت‌زدگی شخصیت شوهر پرداخته یا علیه آن ایستاده. پیشنهاد تأویل اثر ادبی از همین جا الزامی می‌شود؛ ما هم برای شناسایی و نقد محتوای جنسیت‌زده در آثار ادبی، فلسفی، دینی، تاریخی و… نیازمند تأویل هستیم و هم برای مطالعه‌ی آثاری که امروز به نشر می‌رسند. تأویل فمینیستی متن به این مسأله خواهد پرداخت که متن چه موضعی نسبت به تبعیض جنسیتی دارد، آیا تلاش می‌کند به افشا و نقد گفتمان‌های جنسیتی بپردازد یا آن را به مثابه‌ی نوعی ساخت و تفکر درست و اخلاقی بازمی‌شناسد.

گفتار

کاربرد روزمره‌ی زبان، مهم‌ترین ساحت بروز جنسیت‌زدگی در سطح زبان است و در بیشتر مواقع خود خشونتی ا‌ست که در سطح کلام علیه زنان رخ می‌دهد. با این‌حال، بخشی از کاربرد زبان یک امر ناخودآگاه و روانی است. بدین معنا که علاوه بر این‌که ما آگاهانه در گفت‌وگوها شرکت می‌کنیم و در یک فرآیند هشیار به استفاده‌ی زبان می‌پردازیم، نحوه‌ی استفاده‌ی ما و محدوده‌ی آن امور ناخودآگاه اند. برای نمونه، اگر زبانی دارای ۳۰۰ هزار واژه باشد، گوینده‌ی آن زبان در خوش‌بینانه‌ترین حالت صرفا بین بیست تا سی‌وپنج هزار واژه‌ی آن زبان را بلد است. هنگام تکلم کمیت واژه‌ها به طرز چشم‌گیری کاهش پیدا می‌کند. یک گوینده‌ی بومی معمولا بین دو تا پنج هزار واژه‌ی زبان خود را به‌کار می‌برد. یعنی صرفا به استفاده‌ی معمول‌ترین و پرکاربردترین واژگان زبان می‌پردازد. پس ما به‌صورت ناخودآگاه کلماتی را زیادتر به‌کار می‌بریم که بیشتر شنیده‌ایم. این مسأله درباره‌ی اصطلاحات، مقوله‌ها، ضرب‌المثل‌ها، عبارات و غیره نیز صادق است. یعنی ما صرفا آن بخشی از گنجینه‌ی زبانی خود را بیشتر استفاده می‌کنیم که بیشتر شنیده باشیم. طبق چنین برداشتی، واژگان و اصطلاحات جنسیت‌زده چنانچه بیشتر شنیده شوند احتمال استفاده‌شدن‌شان افزایش می‌یابد.

بنابراین، همان‌طوری که در بخش نخست این نوشته به آن اشاره شد، خودداری از کاربرد واژه‌ها، جملات، مفاهیم و کلیشه‌های جنسیتی می‌تواند مؤثر باشد. زمانی که از استفاده‌ی جنبه‌های جنسیت‌زده‌ی زبان امتناع می‌کنیم، زمینه‌ی از مدافتادن آن جنبه‌ها به‌صورت نسبی فراهم می‌شود. اگر ما مدام واژه‌ی «مردی» را به‌جای واژگان «شجاعت»، «دلیری» و «مروت» به‌کار می‌گیریم، یکی از علل آن این است که واژه‌ی مردی به‌طور مکرر به معنای شجاعت و مروت به‌کار گرفته می‌شود و ما آن را خیلی بیشتر از مترادف‌های آن می‌شنویم. به همین جهت نیازمند راه‌هایی هستیم که ابعاد جنسیت‌زده‌ی زبان را از فرآیند گفتار بیرون افکند. امتناع قدم نخست ما برای پاک‌سازی زبان است و کمک می‌کند تا سازه‌های دستوری و واژگانی، اصطلاحات، عبارات و دیگر جنبه‌های جنسیتی زبان به بخش مرده‌ی زبان منتقل شوند و از فرآیند کلام حذف گردند.

دوم، اصلاح و پالایش نظام آموزشی است. پرواضح است که نظام آموزشی اساسی‌ترین رکن یک جامعه‌ی مدرن است و می‌تواند سبب زوال یا کمال جامعه شود. لذا بسیار مهم است که نظام آموزشی را از جنسیت‌زدگی عاری و پاک کنیم. ما در دوران کودکی یاد می‌گیریم که چگونه زبان را منحیث یک نظام نشانه‌ای اجتماعی فرابگیریم و چگونه از آن در روابط و مناسبات اجتماعی خود بهره ببریم. پس چنانچه بخواهیم کودکان زبان پالوده‌تری داشته باشند و به مقیاس کم‌تری به استفاده از زبان جنسیت‌زده بپردازند، ناچاریم نظام‌های آموزشی را مورد بازنگری و تحول قرار بدهیم و جنسیت‌زدایی کنیم. این بازنگری می‌تواند در دو سطح نصاب آموزشی و آموزگاران به انجام برسد. یعنی هم نصاب آموزشی را از زبان جنسیت‌زده پاک کنیم و هم برنامه‌ای ایجاد کنیم که مانع استفاده‌ی آموزگاران از زبان جنسیت‌زده در محیط آموزشی شود. بازنگری نظام آموزشی نیازمند حداقل دو پیش‌شرط هست و در شرایط فعلی به ‌اندازه‌ای از آن شروط دوریم که نفس ایده‌ی بازبینی نظام آموزشی مضحک می‌نماید. شرط نخست، وجود دولتی ا‌ست که تبعیض جنسیتی را به‌ رسمیت بشناسد و خود را در مبارزه با آن متعهد بداند. شرط دوم، داشتن خرد جمعی نسبت به تبعیض جنسیتی است. یعنی ضروری است که جنسیت‌زدگی و تبعیض جنسیتی در خرد جمعی ما جایگاه جدی پیدا کرده و مبارزه علیه آن صورت ضروری به خود بگیرد. سوم، در برابر گفتار و کلام جنسیت‌زده حساس باشیم و این حساسیت را ترویج کنیم. به این دلیل ساده که عدم حساسیت جدی و دائمی به جنسیت‌زدگی باعث ترویج و عادی‌شدن آن می‌شود. برابری‌خواهان حوزه‌ی جنسیت همه‌ روزه به افرادی که در گفتارشان از زبان و کلیشه‌های جنسیت‌زده استفاده می‌نمایند، اعتراض می‌کنند اما اعتراض‌شان معمولا به افراد و چهره‌های مشهور محدود می‌شود. حال آن‌که، میدان اصلی اعتراض باید زندگی روزانه و علیه افرادی باشد که ما به‌گونه‌ی مداوم با آنان تعامل می‌کنیم. ما به چهره‌های معروف معترض‌ایم اما در زندگی واقعی حتا نمی‌توانیم مادرکلان خود را مجاب کنیم که او هم به اندازه‌ی پدرکلان عقل دارد. ما در زندگی روزمره با این افراد که معمولا دوست، همکار یا عضو فامیل ما هستند مدرا می‌کنیم و ناشنیده می‌گیریم. درحالی‌که حساسیت ما در قبال کلام جنسیت‌زده باید پی‌گیر و همیشگی بوده و چون عادت در زندگی روزمره‌ی‌مان جاری باشد. چنین کاری یک‌باره اتفاق نمی‌افتد اما همچنان که ما در شناخت ابعاد جنسیت‌زده‌ی زبان، نقد آن و امتناع از کاربرد آن حساسیت نشان می‌دهیم، یاد می‌گیریم که در قبال کلمات دیگران نیز حساس باشیم.