انسانها غذا را مستقیما با دهن نمیخورند، بلکه بهوسیلهی دست لقمه ساخته و آن را به دهن میگذارند. همین یک کنش ساده فرق زیادی بین انسانها و پستانداران دیگر ایجاد میکند. هر چند برخی حیوانات دیگر مثل شامپانزه یا حتا موشخرما و… به کمک پاهای جلویشان غذا میخورند، اما میزان تقسیم کار و ریزهکاری در انسانها به مراتب بیشتر است تا همین عمل ساده را انجام دهند. در انسانها هماهنگیهایی زیادی بین اعضای مختلف نیاز است تا این عمل ساده موفقانه انجام شود، چشمها، عضلات دهن، گردن، سر، انگشتان، ساعد، بازو، شانه و غیره همه با هم باید هماهنگ شوند تا غذا به دهن برسد و گذاشته شود. این هماهنگسازی خودبهخود انجام نمیشود، بلکه مغز و اعصاب به قدر کافی باید تفکیک و تخصیص یابد تا این نتیجه حاصل شود. در نتیجه عصب و مغز انسان متنوع و پیچیده میشود و پیآمد آن تمام زندگی انسان را متأثر میسازد و او را قادر میسازد تا چنین هماهنگی را در امور بیرون، با اشیاء مختلف ایجاد بتواند.
یک پیآمد دیگر این عمل این است که اشباع خواست انسان به تعویق میافتد، چون لقمهساختن و آن را به دهنگذاشتن وقت بیشتر میبرد نسبت به اینکه مستقیما دهن را بر غذا بریم -مثل حیوانات که وقتی غذا را ببینند، جهاز هضمی خود را که همان دهن باشد مستقیما به آن فرو میبرند و بلافاصله عمل اشباعسازی شروع میشود- اما با دست و انگشتان غذا را بریدن و گرفتن و آن را حملکردن تجربهی اشباعشدن را اندکی به تعویق میاندازد. این عمل به تعویقانداختن زندگی اجتماعی و پیشرفتهی انسانها را ممکن ساخته و با پیشرفت مدنیت بشر بیشتر شده است. در این روند نه فقط محرکهها و نیازهای بشر بیشتر پرداخته و ورزیده گردیده بلکه توان تعویق اشباع نیز در نزد او بیشتر شده است.
ویکتور فرانکل، یکی از معدود بازماندگان اردوگاههای مرگ آلمان نازی گفته بود: «بین محرکه و پاسخ فضایی وجود دارد. در آن فضا/فاصله قدرت انتخاب پاسخ ما وجود دارد. در [نحوهی] پاسخ ما رشد و قدرت ما قرار دارد.» میتوان گفت که انسانیت ما در همان فاصله بین محرکه و پاسخ اتفاق میافتد و مدنیت و فرهنگ بشری حاصل این فاصله است. این فاصله هرچه بیشتر شود، زمینهی انتخاب و اندیشیدن و دیدن گزینهها بیشتر میشود. اگر انسان قادر شود، اشباع خواستها و پاسخگفتن به محرکهها را به تعویق بیندازد، قادر میشود که پاسخ خود را تغییر دهد و در این فرصت منافع و مصالح بیشتر را از ذهن بگذراند و تصمیم درستتر بگیرد.
در هر نوع زندگی جمعی نیاز است ارضای خواستها به تعویق بیفتد. جوامع مختلف به طرق مختلف در طول تاریخ اعضای خود را به این کار وامیداشته، تا اندک نظمی ایجاد شود و زندگی جمعی ممکن گردد. اگر افراد به مجرد دیدن غذاهای خوشمزه حملهور شوند، یا مردان به مجرد دیدن زنان زیبا هجوم ببرند، چه حاصل میشود؟ یک راه ساده برای ایجاد نظم وضع پاداشها و مجازات بوده است. هرکس مثلا به مال مردم بدون اجازه دست میبرد مجازات میشد و غیره و پاداش کسی که نظم را رعایت میکرد نیز شأن و آبروی اجتماعی و انواع دیگر مکافات بود. ادیان این مجازات و پاداشها را نه تنها در این زندگی، بلکه برای پس از مرگ نیز تسری داده است.
علاوه بر آن، انسانها با اختراع فرهنگ، تولیدات فرهنگی، قانون، قرارداد و غیره فاصله بین محرکه و پاسخ را معنادار و ضمانتی ساخته است. بهطور مثال، در همین عمل سادهی خوردن فاصله بین خواستن غذا و به دهنگذاشتن لقمه فقط دست درازکردن، لقمهساختن و حمل لقمه نیست. فرهنگ، مناسک، آداب، ابزار، بهداشت، بازار، صنعت و تجارت عظیم مرتبط به مواد غذایی، غذا، تهیه غذا و خوردن و آشامیدن طی گذر تاریخ به میان آمده است. انسانها قادر شده نیازها و محرکههای بیان آن نیازها و نحوهی پاسخگفتن بدانها را شناخته و پیشبینی میکنند و در فاصله بین تصور و آرزوی اشباع تا عمل اشباع و ارضای محرکهها فراوردهها و جهانی را ساخته که نام آن مدنیت و فرهنگ بشری است.
روند مدنیت بشری فقط به تعویقانداختن اشباع خواستها یا تعبیهکردن خودداری و پرهیز نیست، بلکه این صرف یک پیآمد مدنیت است. مدنیت بشر در واقع علاوه بر بیشترساختن فاصله بین محرکه و اشباع، پرکردن معنادار این فاصله است که به نوبهی خود پیچیدگی و بهبود دستگاه عصبی انسان را در پی دارد، چون مقتضای هماهنگیها و ایجاد همکاری بین بخشهای متنوع و متفاوت است.
در تاریخ بشر دورههایی است که مدنیتزا بوده و فاصلهی یادشده را با ایجاد فراوردههای فرهنگی بیشتر کرده است. در عین حال برشهایی در تاریخ بشری بوده که خلاف این روند عمل کرده است؛ تأثیر مدنیتزدایانه داشته است. بهطور مثال، در اوج مدنیتهای نامی قدیم و جدید، حداقل طبقهی اعیان و صدرنشینشان، برای اشباع هر نیازی انواع مناسک، عادات و آدابی داشتند که در فاصله میان محرکه و پاسخ اختراع شده بودند. آنان مثلا با هر نوع ظرف غذا نمیخوردند یا به هر طریقی غذا نمیخوردند بلکه ادب و رفتار خاص و اشیاء خاص و نوگون را به کار میبردند و این گونه خود را از باقی جامعه تفکیک میکردند. مردم طبقات پایین جامعه فرهنگ، رسوم و رفتار آنان را تحسین میکردند و گاهی سعی میکردند شبیهسازی کنند. با گذشت هر روز اشیاء جدید و شیوههای جدید برای اشباعکردن نیازها ایجاد میشد و قراردادهای نوی نیز انکشاف مییافت. گذشته از قضاوت ارزشی، پیآمد همیشه همان یک چیز بود: اختراع جدید و فاصلهی معنادار میان محرکه و اشباع آن.
اما ناگهان همه چیز به هم میخورد. گروهی از دشتها و صحراها بهدنبال مواد غذایی یا سرزمین جدید حرکت کرده و بر شهرها و مدنیتهای پررونق هجوم میآوردند. مردم را قتلعام میکردند، شاهان و امپراتوران را ساقط میکردند و نظام زندگی در آن شهرها از هم میپاشید. در مضیقه و فقر آنگاه مردم نه تنها آداب و اطوار زندگی را از یاد میبردند بلکه اگر غذایی پیدا میشد حاضر بودند با دهن نیز آن را بکنند و بخورند. فاصلهی بزرگ بین مزرعهی دهقان تا میز غذاخوری و آن همه قرارداد و دادوستد پیچیده، ناگهان ناپدید میشد چون لشکریان فاتح مستقیم بر مزارع حملهور میشدند و حاصلات را میخوردند یا تخریب میکردند. این دورهها نیز همیشه در تاریخ بشر تکرار شده است.
ادامه دارد…