اولینبار در جمعی از دانشجویان دانشگاه کابل با این ماجرا مواجه شدم؛ جایی که درباره واژهی «انقلاب» و سایر مفاهیم وابسته به آن، بحث نسبتا تحصصی شکل گرفت. هر کسی تعریفی از واژگان این حوزه داشت؛ تعریفهای متعدد و برداشتهای متناقص. آنجا فکر کردم چطور چنین منازعهای بر سر سادهترین مفاهیم حوزهی «مارکسیسم» شکل گرفته است و چون حاضران، متخصصانی از حوزههای متعدد بودند، دستگیرم نشد کجا و چه وقت سرچشمهی مفاهیم گلآلود شده است. مارکسیستها انقلاب را کلید تغییر ساختاری جامعه میدانند، چرا که فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و معرفتی را همراستا میکند و جهت میدهد. بنابراین، اولین سطح انتظار از جامعهی آموزشی این است که با دانش مفاهیم مربوط به انقلاب و تغییر آشنا باشند تا بتوانند آن را در عمل آموزشی خود به خوبی به کار گیرند.
بار دوم، در «جلسه گفتمانی مارکسیستی»، از دوستان شرکتکننده خواستم هرچه دربارهی «انقلاب قهرآمیز» میدانند، بیان کنند. حافظهی جمع لبریز از واژگان و جملههای شبه دانشگاهی بود و من متعجب شدم که با وجود این همه معلومات، چه لزومی داشت که ما این جلسه را برگزار کنیم. اگر همهی شرکتکنندگان به خوبی معلومات به حوزهی «انقلاب مارکسیستی» و اهداف آن را میدانستند، آن حد از اصرار برای بحث با آنان عجیب بود. درست همان وقت، یکی از میان جمع گفت: «انقلاب قهرآمیز یعنی با عملکرد فوری و بدون سنجش جامعه را تغییر میدهیم.» شمع روشن شد و کمکم دیگران جملههایی جُستهوگُریخته گفتند که نشان میدادند حجم بدفهمی در این حوزه کم نیست!
به نظر میرسید مسئول جلسه هم مفهوم این حرکت را کاملا متفاوت و حتا متناقص با هدف آن درک کرده بود. جلسه در منطقهای غیرفارسیزبان برگزار شده بود. اولین برداشت من این بود که برخی دوستان مفهوم مورد نظر را ترجمه و بعد درک میکنند. چنان که در موارد مشابه دیگری میدیدم که دوستان اولین معنای لغوی مربوط به آن واژه را بهعنوان مفهوم واژه درک کردهاند.
انقلاب را پیشرو تغییر خواندهاند و آن را به «لوکوموتیوی» تشبیه کردهاند که قرار است جامعه را جهت دهد. اگر برداشت و درک جوانان از مفاهیمی مثل انقلاب و امثالهم نادرست باشد، چگونه میتوانند برای تغییر در جامعهی خود برنامهریزی درستی داشته باشند. چه اتفاقی میافتد اگر جوانانی که لوکوموتیوران اند، هنگام مواجهه با مانع، بهجای ترمزکردن، سرعت لوکوموتیو را بیشتر کنند، یا جایی که بنا است به سرعت برانند، ترمز بگیرید؟ اولین خطر چنین هدایتی، خروجی از ریل یادگیری است.
بیتوجهی نهادهای آموزشی در راستای مبارزه با بدفهمی
در برخی موارد جوامع، بهویژه نهادهای آموزشی در تلاش الگوبرداری از سایر جوامع و نهادها بهخاطر کاهش بدفهمی و رفتارهای بدفهمگرایانه بودند، اما باید به یاد داشت که الگوبرداری با تقلید و کاپی محض، جز اینکه بیثباتیهای فکری را افزایش دهد و بر بدفهمیها افزایش بخشد، دیگر کار بهجایی نمیبرد. کاهش بدفهمی در متمدنشدن است، نه در مترقیشدن. به هر پیمانه که مترقی شویم، دامنهی «مصرفگرایی» ما وسیع میشوند و بدفهمیها عمیقتر میشوند، چون ما از فکر دیگران استفاده میکنیم. این خود نوعی بدفهمی است که ما از اندیشهی خودمان دور هستیم و بر اندیشهی خود شک میبریم و به فهم دیگران مهر تأیید میکوبیم. نداشتن اعتماد به اندیشهی خود، خود بدفهمی است. چون تعریف دیگر بدفهمی این است که تو فهم دیگران را بهتر از فهم خودت بدانی و از فهم خود غافل باشی.
این مسئولیت نهادهای آموزشی است که زمینههای بدفهمی را در بین جوانان، بهخصوص در دورهی تحصیلی و تعلیمی آن در دانشگاهها و مکاتب محدود کنند و روشهای مبارزه با بدفهمی را به جوانان آموزش دهند تا جوانان از این آفت خطرناک فکری در امان باشند. چون اگر روش مبارزه با بدفهمی به جوانان آموزش داده نشود، برآیند آن جوانان ناامید، خسته و سردرگم، غوطهور در خرافات و داشتن توهم دانایی و… خواهند بود. یکی از وظایف آموزش، رفع بدفهمیهای دانشجویان است. چه خواهد شد اگر این بدفهمی گریبان تدریس را گرفته باشد و چه خواهد شد اگر واژهها و مفاهیمی که قرار است ابزار استاد باشند برای کشف کژتابیهای یادگیری، خود با بدفهمی درک شوند؟
بدفهمی آنگاه رخ میدهد که شخصی در موقعیت تعامل با یک یا چند شخص دیگر نتیجهی نادرستی میگیرد. رایجترین نوع شناختهشدهی بدفهمی زمانی پیش میآید که شخصی از مقصد یا عملکرد شخص دیگر تفسیری به عمل میآورد که با آنچه در نظر خود این شخص بوده است تفاوت دارد. ولی از این گذشته، بدفهمی شامل داشتن شناخت نادرست از تواناییهای شخص دیگر یا سطح تواناییهای خودمان هم میشود.
منظور از دریافت یا فهم، آگاهی حسی فرد از جهان است. بر این اساس، برخی مدعی اند که اصطلاح بدفهمی عملا اصطلاح نادرستی است. دریافت یا فهم، خاص هر شخص است و بنابراین از لحاظ فنی نمیتواند خطا باشد. دریافت، صرفا همان چیزی است که شخص احساس میکند. همچنان که در مکتب مارکسیسم «قانون تضاد» اصل است که «تضاد عام» همگانی است یعنی هر شخص دارای یک تضاد است، اما «تضاد خاص» مختص به هر شخص است که عام و عمومی نیست و هر شخص از خود کنشهایی دارد. در مسألهی فهم هم همین گونه است که همگان یک برداشت از موضوعاتی که در مقابل آن قرار میگیرند ندارند، اما فهم دقیق و تخصصی نیازمند داشتن علم تخصصی آن موضوع است.
بدفهمی هم در حوزهی خاص شکل میگیرد هم در حوزهی عام که در بین جوانان، بهخصوص دانشجویان در حوزهی خاص بدفهمی بیشتر است تا حوزهی عام. ولی در بین مردم عام برعکس میباشد. با این حال، در روابط بینالملل اصطلاح بدفهمی را به شکل گسترده در مواردی به کار میبرند که دریافت یک شخص با واقعیت عینی همخوانی ندارد. این بیگمان همان پرسشهای جاافتادهی «پساساختارگرایی و مکتب برسازی» را پیش میآورد.
اصطلاح بدفهمی از این رو پیچیدهتر میشود که اغلب زمانی به کار میرود که حدس احتمالگرایانهی یک فرد در مورد حرکت فرد دیگر نادرست از کار در میآید. اما به راستی برخی خطاهایی که در پردازش اطلاعات توسط انسان صورت میگیرد به بر آوردهایی نابهینه منجر میشود؛ یعنی گاه جوانان موقعیتهایی را که به نظر دیگران به اندازهی معقولی روشن میآید، بد میفهمند. اما چرا انسانها گاه دچار بدفهمی میشوند؟ برای انسانها در مقام دریافتگر، کاملبودن یا نزدیکشدن به پردازش کامل اطلاعات ناممکن است. برای یک شخص انسانی یا گروهی از اشخاص در نظر گرفتن تمامی جزئیات، ظرایف و ابعاد یک موضوع امکانپذیر نیست.
گاهی افراد صرفا از آن روی یک وضعیت را بد میفهمند که با باورهای موجودشان همخوانی ندارد و این ناسازی شناختی پدید میآورد. معمولا افراد اطلاعات ناساز را خوش ندارند و از همین رو فعالانه میکوشند تا این ناسازی را کاهش دهند. این تلاش میتواند به معنای تغییر برداشتها و دریافتهایشان باشد ولی غالبا به رد اطلاعات ناساز، جستوجوی اطلاعات دیگری که مؤید باورهایشان باشد، تفسیر دوبارهی اطلاعات به نحوی که با باورهای اولیهیشان جور درآید، یا حتا بیاعتبارشمردن پیامرسان منجر شود.
سرانجام اینکه گاه ویژگیهای روانشناسی ناخودآگاه مان را به تفسیر اطلاعات در جهتی خاص، که اغلب هم جهتی نادرستی است، متمایل میسازد. برای نمونه، فردی که سطوح بالایی از خشم را در وجود خود نهفته دارد تمایل به مراتب بیشتری دارد که اقدامات دیگران را حتا اگر چنین نباشد خشمآلود بینگارد. فردی که نیاز شدیدی به قدرت دارد ممکن است برداشتش این باشد که دیگران بیش از آنچه واقعا هستند قصد کنترل او را دارند. یا فردی که از نظر درونی دچار افسردگی است ممکن است به شکل جبری در یک موقعیت، تنها بدیلهای منفی را ببیند و اقداماتی اتخاذ کند که در گام بعد به یک پیشگویی واقعیتبخش خود تبدیل شود. بدفهمی به خودی خود فاقد جهتگیری است، یعنی ممکن است که طرف دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آنچه در واقع هستند دشمن بپندارد و از همین رو برای پیشدستیجویی دست به حرکت تشدیدکنندهای بزند یا میتواند دچار این بدفهمی باشد که دیگران را بیش از آنچه در واقع هستند دوست بداند و از همین رو برای پیشدستیجویی دست به حرکتی همیارانه بزند.
تجربههای مربوط به اجرای آموزشهای شناختی برای جوانان و مواجهشدن با بدفهمی دانشجویان نسبت به مفاهیم حوزههای جامعه، فرهنگ و شناخت سبب شدند که مسیری جدید برای گفتوگو با دانشجویان در ذهنم شکل بگیرد؛ مسیری برای کشف بدفهمیهای حوزهی فرهنگ، جامعه و معرفت در جلسههای دوستانه.